کلکین : الگوهاي رفتار سياسي جوامع از زيرساخت اجتماعي و فرهنگي هر جامعه نشأت ميگيرند و زمينهساز كنشهاي مختلف در حوزه سياست ميشوند؛ بنابرین ميان كنشهاي سياسي و ارزش هاي رفتاري جوامع، نشانه هايي از پيوند و روابط چندجانبه وجود دارد. هر اندازه كه گروه هاي اجتماعي از تنوع و انعطاف پذيري بيشتري بهره مند باشند، به معناي بهره مندي جامعه از فرهنگ سياسي مصالحهگر بوده، در نتيجه، آمادگي بيشتري براي حل تضادها، ايجاد فضاي باز سياسي و اقدام هاي دموكراتيك وجود داشته و بر عکس آن نیز صادق میباشد.
بنابراين فرهنگ هر جامعهاي كه جوهره اصلي آن مشتمل بر سنت ها، باورها و به خصوص ارزش هاست،که تأثيري بيمانند بر شكل دهي به رفتار و تصميمگيري هاي سياسي و عملكردهاي اجتماعي دارد که ميتوان آن را محور همه كنشهاي سياسي دانست؛ بيترديد فرهنگ، نقشي تعيين كننده در عرصه كنشهاي اجتماعي داشته، در اين ميان، فرهنگ قبیلهای به جهت آنكه با كنش هاي سياسي، پيوند برقرار ميكند، در عرصه سياسي جامعه، داراي اهميتي دوچندان است.
فرهنگ قبیلهای بخش مهم و در عین حال زمینه ساز سیاست های داخلی هر کشور به حساب میآید. به تعبیر دیگر میان باورها و الگوهای محیط اجتماعی و اقدامات سیاسی دولتمردان رابطه وجود دارد. یکی از ویژگیهای مهم و بنیادین اجتماعی و سیاسی افغانستان که در طول تاریخ منشأ تحولات سیاسی بوده است و نمیشود آن را در تحولات سیاسی این کشور نادیده بگیریم، نقش و عملکرد ساختارهای قبیلهای است. ساختارهایی که در طول تاریخ، همواره حضور پررنگی در نظام سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی افغانستان داشته و جامعه سیاسی این کشور را تحت تأثیر قرار داده است.
مطابق این فرهنگ قبیلهای، خصلت های درونی فرهنگ سیاسی افغانستان زمینه های لازم را برای ظهور حکومتها و نظام های خودکامه و اسبتدای فراهم کرده است و از سوی دیگر، این فرهنگ به شکل غالب در تعارض اساسی با ارزش ها و باور های دموکراتیک قرار گرفته و جا به جای قدرت به واسطه خشونت و زور بوده، امنیت و ثبات ناپسند است. در فرهنگ قبیلهای مشارکت و رقابت جای نداشته، حذف رقبا بعد از رسیدن به قدرت به آسانی و عموماً با تصفیه حساب های خونین انجام میپذیرد. چنانچه تاریخ افغانستان گواه تصفیه حسابات خونین درباری میباشد.
در این تصفیه حساب های خونین بعد از کشته شدن نادرشاه توسط عبدالخالق هزاره، قدرت در ظاهر به دست پسر ۱۹ سال او ظاهرشاه رسید. اما در باطن قدرت را عموهای وی در دست داشتند تا اینکه هم ظاهرشاه میخواست از زیر چنبره عموهای خود بیرون شده و هم اوضاع جامعه مجبور کرد تا شاهی مطلقه به شاهی مشروطه با به قدرت رسیدن افراد بیرون از خانواده سلطنتی که بنام دهه دموکراسی یاد میشود تغییر بدهد که این دهه از درخشان ترین دوره تاریخ افغانستان به حساب میآید.
در دهه دموکراسی شرایط طوری فراهم شد که فضای رقابت، بحث و گفتگو، مشروطیت و قانون مداری مطرح گردید. اما ناپایداری حکومت های پیاپی در این دوره و غلبه مجدد و پنهان خاندان سلطنتی بر ارگان اصلی قدرت، نهال نوپای دموکراسی را مجال تنومندی نداد و قانون اساسی تصویب شده را از تمرین اجرایی و تطبیق عملی آن، جلوگیری نمود که بالاخره این دوره با کودتای نظامی داودخان در ۲۶ سرطان در حالی که ظاهرشاه در جریان یک سفر خارجی در ایتالیا به سر میبرد، سلطنت مشروطه را برانداخت و رژیم یکهسالار جمهوری را جانشین نظام سلطنتی ساخت و سلطنت را برای همیشه از تاریخ سیاسی افغانستان محو کرد و خود در رأس قدرت سیاسی این نظام قرار گرفته و بساط سلطنت دوصدوسی ساله سلسله قدرتمند درانی را با کودتای بدون خونریزی در همکاری با افسران چپ و متمایل به حزب دموکراتیک خلق که یک حزب کمونستی بود برچید.
اصولاً یکی از غیردموکراتیک ترین، مستقیم ترین و بالاترین سطح مداخله نظامیان در سیاست و تغییر رژیم، کودتاست. کودتا تغییر در حکومت به وسیله زور از طرف گروهی از درون قدرت حاکمه علیه گروه حاکم و برکناري قهرآمیز حاکم و هیات حاکمه است و اینکه به رهبري یکی از افراد سیاستمدار درون حاکمیت صورت پذیرد و یا توسط یکی از سران ارتش، در هر دو شکل پشتیبانی ارتش را براي سرنگونی دولت و قدرت حاکم به همراه خواهد داشت. بدون در خدمت گرفتن سازمان ارتش نمیتوان به کودتا دست زد. ارتش در افغانستان همواره در سیاست حضوری فعال و مخرب داشته است.
داوود خان با این کودتا، تمرکز قدرت را به صحنه سیاسی افغانستان برگردانده و مانع نهادینه شدن رقابت سیاسی و فرهنگ مدنی در عرصه سیاست شد که این کار باعث ظهور و رقابت علنی و غیر علنی و مقابله گروه های خورد و کلان با همدیگر شدند که تا اکنون نیز ادامه دارد. حکومت قبیلهای به گونهای از سلطه و یا اقتدار هست که با ویژگی هایی همچون شخصی شدن قدرت سیاسی، ضعف شدید نهادهاي سیاسی و مدنی و فساد سیاسی مشخص میشود. در افغانستان نخستین حکومت شخصی مدرن در قالب دولت جمهوری داوودخانی با وقوع کودتاي نظامی شکل گرفت و پس از آن با تکیه بر ارتش به عنوان سنگ پایه و مهمترین ستون قدرت تلاش کرد مسیر خود را به سوي خودکامگی هموار نماید.
عامل موثر در شکلگیری دولت استبدادی و قبیلهای این است که این دولت ها تحت سلطه یک سری نخبگان خود محور قرار داشته اند که نه تنها نگران تامین امنیت، نظم، رفاه و آزادی مردم نبودند، بلکه تنها در پی کنترل دولت به عنوان منبع در آمد خود و تامین اهداف شان مبنی بر افزایش قدرت و ثروت بوده اند. در این دوره داوودخان به عنوان یک نخبه خود محور در همکاری با حزب دموکراتیک خلق مانع از ایجاد یک نظام قوی و مدرن در دهه دموکراسی میشود.
نظام سیاسی افغانستان به خصوص در دوره داوودخان بر مبنای استبداد و فرهنگ قبیلهای که مبتني بر روابط خویشاوندی بود بنا شده است. افراد در این فرهنگ هویتي فراتر از قیبله خود ندارد و پیوند های سببي و نسبي ارزش محسوب میشود. او همیشه در تصمیم های کلان سیاسی قبیلهای عمل و رفتار میکردند و حکومتش بر مبنای تمرکز تصمیم گیری و دیکتاتوری بنیانگذاری شده بود که مشخصه حکومت او قانونگریزی، حذف دیگران، عدم توانایی در ایجاد رقابت سالم گروه ها، استفاده از روش زور و فردمحوری بود که در فقدان ساختار مدنی و معقول سیاسی، فرهنگ قبیلهای به حیات خود ادامه میداد. در این فرهنگ فرد جای قانون مینشیند، میل فردی جایگزین منطق قانونی قرار میگیرد، طبیعی است که اعمال نفوذ فردی هیچ محدودیتی نخواهد داشت. داوودخان بیشتر به افزایش سطح قدرت و نفوذ خود میاندیشید و حاضر نبود که دولت مستقل و قوی و فارغ از کنترول خودش در افغانستان قوام گیرد.
کودتای داوودخان برای کشور به مثابۀ مرگ نظام دموکراتیک که در دهه دموکراسی شکل گرفته بود میباشد. براین اساس، من معتقدم که این کودتا زمینه بازتولید نظام سیاسی استبدادی به شیوه قبیلهای در دوره شاهی را دوباره بر قرار کرد و دهه دموکراسی که تازه کم کم داشت مسیر خود را طی میکرد متوقف شد. بیگمان کودتای مذکور تمامی دستاورد های مشروطه خواهان در دهه دموکراسی برای یک نظام سیاسی مطلوب را از بین برده و سرانجام پای استعمارگران خارجی و عوامل وابسته داخلی به آن کشیده شدند و با تمام قدرت افغانستان را به سوی ویرانی و جنگ های داخلی سوق دادند. گرچند داوودخان در میان مردم محبوبیت چندانی نداشته و کودتای او را عموماً به چشم یک تغییر «پادشاه گردی» که سران دولتی را عوض میکند بدون آن که تغییری در جامعه به وجود آورد نگریسته میشد.
در این چارچوب، میتوان گفت که به قدرت رسیدن داوودخان در واقع نوعی جابه جایی در سطح افراد خانواده حاکم به شمار میآمد، ظاهرشاه به دلیل کاهش نفوذ و قدرت و برجستگی سیاسی-اجتماعیاش، زمینه انتقال قدرت و سلطه را به افراد دیگر خانواده یعنی داوودخان فراهم نمود که این کار او صرفاً تاکتیکی برای حفظ مرکزیتی در نظام سیاسی و تشکیلاتی لازم برای ادامه مدیریت نظام سیاسی با شیوه فرهنگ قبیلهای در دست خانواده آل یحی استمرار یافته باشد. با توجه به این موضوع ساختار قبیلهای به شدت با ثبات است و با هرگونه، تغییر به عنوان انحراف و سنت شکنی برخورد میکنند بنابراین فرهنگ قبیلهای اجازه کوچکترین تحولی را در نظام باورها و روش های کشور داری نداده که در نتیجه کودتای داوودخان محصول و بر گرفته از روحیه و باور های قبیلهای او میباشد.
در نظام جمهوری او به تمام نشانه های جامعۀ مدنی پایان داد و کشور را دوباره در مسیر حاکمیت یک نظام غیر دموکراتیک و قبیلهای قرار داده، قدرت و منش قبیلهای، خودکامه و استبدادی او مانع عمده فراروی اصلاحات در نظام سیاسی گردید. هرچند داوودخان یکی از زمامداران بسیار مشتاق به مدرن سازی افغانستان بود، اما او میخواست تا مدرنیزم را در غیبت مدرنیته بوجود بیاورد. سازوکار های دموکراتیک را شکل نداد. به جامعۀ مدنی معتقد نبود، آزادی بیان را دوست نداشت و با دموکراسی که از الزامات توسعۀ سیاسی در جهت شکلگیری جامعۀ شهروندی و ملت شهروند است، ناسازگار بود.
با وجود تغییر رژیم شاهی به جمهوری، نیز تحول بنیادینی در ساختار نظام سیاسی و ماهیت کارکردی دولت در افغانستان پدید نیامد. ساختار حکومت که ماهیت سلطنت مطلقه را در قامت کیش شخصیت رئیس جمهور متبلور سازد. داوودخان با همه تلاش ها و برنامه هایش در طرح و تطبیق و توسعه عمرانی و اقتصادی به خرج داد، اما در شیوه حکومت داری، استبداد متمرکزی را در سایه نظام جمهوری با فرهنگ قبیلهای تطبیق کرد. این روش و منش او در عمل، فضای سیاسی را بستهتر، شکاف های طبقاتی را پهناورتر و نابرابری های قومی را بیشتر نمایان نمود. او دقیقاً اینگونه میخواست کشور را اداره نموده و هیچ جوابگویی به هیچ کسی نباشد و چنین رفتار و عملکرد او باعث ظهور گروه های شد که افغانستان را به هرج و مرج و جنگ های ویرانگر که تا امروز هم ادامه دارد سوق داده و همچنان کودتای حزب خلق و اتفاقات بعدی در تاریخ افغانستان، محصول همان سیاست های قلبیهای او میباشد.
درسهای حکومت داوودخان برای حاکمان فعلی افغانستان
بررسی تحولات افغانستان نوشت: سرنوشت داوودخان در عین حالی که بسیار دردناک است ولی در عین حال، برای حاکمان افغانستان یک درس بسیار آموزنده است.
نیم قرن پیش از امروز، سردار محمد داوودخان علیه نظام سلطنتی ظاهرشاه دست به کودتای نظامی زد. داوودخان با این کودتا، به نظم سنتی و دموکراسی مشروطه افغانستان پایان داد اما نتوانست افغانستان را در مسیر یک نظم جدید و پایدار رهبری کند. تاریخ نشان میدهد که داوودخان برای پیشرفت افغانستان آرزوهای مثبت و حسن نیت داشت، اما درسهای آموزنده از سرگذشت حاکمان افغانستان بیان کنندهی آن است که برای این کشور، تنها “حسن نیت” کافی نیست، بلکه “حسن عمل” حاکمان افغانستان، میتواند نجات دهنده افغانستان باشد.
“نظم سنتی” و “ثبات سیاسی” دو میراث مهم سلطنت طولانی ظاهرشاه در تاریخ افغانستان است. بررسیها، نشان میدهد که ثبات سیاسی دوره ظاهرشاه نتیجه حفظ وضعیت حایل و یا عایق افغانستان در مناسبات منطقهای و رقابتهای منطقهای دو ابرقدرت شرق و غرب بوده است. در سیاست خارجی نسبتا بیطرفانه ظاهرشاه، نه خاک و مردم افغانستان برای همسایگان تهدید بود و نه هیچ بیگانهای میتوانست از خاک افغانستان همسایگان این کشور و منطقه را تهدید کند.
داوودخان با روحیهی سرکشی که داشت، این قاعده اساسی را هم در دوره نخست وزیری و هم دوره ریاست جمهوری خود نادیده گرفت و با یک استراتژی اشتباه، افغانستان را با کشور همسایه پاکستان در انداخت و در یک حرکت اشتباه دیگر ابتدا به شوروی وابسته شد و سپس به دامن غرب افتاد.
شواهد تاریخی نشان میدهد که رویکرد اشتباه داوودخان از زمان نخست وزیری در قبال مسئله پشتونستان، اکثریت دولتهای اروپایی و آمریکا را به صورت غیر مستقیم در برابر افغانستان قرار داد. دنیای غرب در تقابل میان افغانستان و پاکستان، همیشه پاکستان را بر افغانستان ترجیح داده است. با این وضعیت، داوودخان در دوره نخست وزیری خود(۱۳۴۲-۱۳۳۲) به خاطر سیاست اشتباه خود در قبال پاکستان، ناگزیر به دولت شوروی روی آورد و زمینه را برای حضور سیاسی شوروی و رشد نیروهای چپی وابسته به مسکو در دولت و ارتش افغانستان فراهم ساخت. سرانجام، داوودخان در تعامل با همین گروههای طرفدار مسکو، علیه دولت ظاهرشاه کودتا کرد که نه تنها منجر به قدرت رسیدن خودش شد بلکه گروههای چپی نیز در داخل دولت داوودخان به اندازه کافی قدرتمند شدند. زمانی که داوودخان از رشد و قدرتگیری این گروهها، احساس خطر کرد دیگر دیر شده بود و روسیه عملا در برابر گزینش میان داوودخان و رقبای کمونیست وی قرار گرفته بود.
درسهای تلخ تاریخ افغانستان نشان میدهد که زمامداران افغانستان، زمانی متوجه قضایا شده و ناگزیر شیوه اصلاحات سیاسی را پیشهکردهاند که کاملا در سراشیبی سقوط قرار گرفته اند. در چنین وضعیتی، نخست نیروهای رقیب به جای اصلاحات و مشارکت در قدرت، به دنبال تصاحب کل قدرت انگیزه و هیجان مضاعف دارند. دوم، با عرض اندام نیروی رقیب و موازی با دولت مرکزی، اکثر کشورهای منطقه و جهان نیز وارد بازی دوگانه با دولت مرکزی افغانستان میشوند.
داوودخان زمانی که پی به اشتباه خود برد، در یک اقدام حساب نشده از نیروهای چپ داخلی و وابستگی به شوروی کناره گرفت و برای نجات خود با تمام توان به سمت دنیای غرب و همچنین به دولت پاکستان بعنوان متحد انگلیس و آمریکا روی آورد.
در حالیکه داوودخان بر گسترش سیاست خارجی خود به سمت دنیای غرب مشغول بود و امیدواریهای حاصل از آن، او را به استحکام دولت کابل اطمینان بخشیده بود، ولی تاریخ گواه بود که پاکستان با نیروهای اسلامگرای مخالف داوودخان و در طرف دیگر دولت شوروی با نیروهای چپگرای مخالف داوودخان، هرکدام برای سرنگونی دولت داوودخان و تصاحب قدرت سیاسی، تلاش و برنامهریزی می کردند.
سرانجام در حالی که داوودخان چشم به یاری متحد جدید خود آمریکا داشت، شوروی به کمک نیروهای چپ افغانی وابسته به مسکو، داوودخان و تمام خانواده وی را به فجیعترین حالت از میان برداشت.
با این نگاه نه تنها داوودخان با اشتباه سیاسی خود قربانی بازی قدرتهای رقیب شد، بلکه افغانستان را برای نیم قرن در میدان جنگهای نیابتی قرار داد که تا هم اکنون خطر آن برای مردم افغانستان و منطقه ادامه دارد. سرنوشت داوودخان در عین حالی که بسیار دردناک است ولی در عین حال، برای حاکمان افغانستان یک درس بسیار آموزنده است.