قسمت دوم کوشانی ها و کوشانی – ساسانی ها

0
128


Ghulam Sakha

11. november kl. 20.41  · 

قسمت دوم:

کوشانی ها متاخر و کوشانی – ساسانی ها

تاریخ کوشانی های متاخر در سایهٔ ابهام قرار دارد(؟) با امپراطوری ساسانی که در اوایل قرن سوم میلادی تاسیس شد در حالت نزاع و نبرد قرار داشت. ساسانی ها بعضی ولایات غربی متعلق به کوشانی ها را تحت اشغال و تصرف (۱) خویش در آوردند.

ملاحظهٔ چهارم:

گفته شده که ، تاریخ کوشانی های متاخر از صراحت کامل برخوردار نمی باشد. در پره گراف آخر مندرج این عنوان به قلم نویسنده مطلبی از سالنامه های چینی آورده شده که با این ادعای نویسندگان مبنی بر مبهم بودن تاریخ کوشانی های متاخر، در تناقض و تقابل آشکار قرار دارد.

هفتالیت ها

در اواخر قرن چهارم میلادی، مناطق شمال هندوکش تحت سلطهٔ هون ها قرار گرفت. به نظر می رسد که فاتحین جدید، بخشی از هون های بزرگ بوده اند.

( مقصد نویسندگان از « هون های بزگ » همان هون های تورک مندرج قسمت اول اند که یوچی های همسایه و همنژاد خویش را شکست دادند.)

بعداز شکست ساسانی ها و قتل فیروز امپراطور شان، هون ها ساحهٔ نفوذ قدرت و حاکمیت خویش را از آسیای مرکزی تا حوالی سند توسعه بخشیدند. براساس تبیین و شهادت سالنامه های معاصر چینایی، هفتالیت ها، جزء یوچی ها یا کوشانی ها بودند. به نظر می رسد که با ایرانی های محل؟ مخلوط شدند و الفبای باکتریای را پذیرفتند.

ملاحظهٔ پنجم:

سوالیهٔ که بعداز « ایرانی های محل» گذاشته شده از خود نویسندگان می باشد. این در واقع، دلالت صریح و آشکار بر شک و تردید و عدم اطمینان دانشمندان مذکور دایر بر موجودیت و سکونت ایرانی ها در منطقهٔ تحت تصرف هون ها دارد و ثانیاً اینکه، این اصطلاح ( یعنی ایرانی های محل) اصطلاحی ایست گنگ و مبهم که مستلزم توضیح و تفصیل بیشتر می باشد. هر زمان که به این نوع اصطلاحات دو پهلو و ابهام آمیز در کتب و مقالات تاریخی مواجه می شوم، مورخان افغانستان پیشرویم مجسم می شوند که ایشان مهارت و حذاقت خاصی در استعمال این قسم اصطلاحات مبهم و گنگ و گیج کننده که حامل هیچ معنی و پیامی نیست و فقط برای گریز از حقیقت می باشد، از خود نشان داده اند.

دانشمندان صد ها قوم را در قالب هندو-اروپایی و ده ها قوم و قبیله را که هرکدام دارای نام خاص و متکلم لسان خاصی بوده، در چهارچوب « ایرانی» گنجانیده اند. حتی کتیبهٔ که کشف می شود و زبان آن به درستی معلوم نیست آسان ترین طریقه برای شان این است آن زبان را « ایرانی » بنامند. معلوم نیست این ایرانی های محل چه نام داشتند و مهمتر از آن، آیا آنها به نام « ایران » آشنا بودند و خویشتن را « ایرانی» می نامیدند؟ این ها سوالاتی اند که به تعمق و تفکر نیاز دارد.

مطلب دیگر اینکه، دانشمندان مقاله بر مبنای سالنامه های چینایی، هون ها یا هفتالیت را بخشی از یوچی ها یا کوشانی ها نوشته است و در شروع قسمت پشین مقاله هم ملاحظه نمودید که یوچی ها با هیونگ نوها همسایه و در عین حال از یک نژاد بودند. نوت: این قسمت به اختصار آمد البته این نقیصه با توضیحات زیر جبران شده است. پیشرفت اسلام و تورکی شاهی موضوع قسمت سوم یعنی آخری می باشد.

حاشیه:

۱. اساس و مبناء ادعای پان ایرانیست ها و پان پارسیست های از خود راضی و اجیران و همچنین حامیان غربی شان دایر بر نامیدن سرزمین ها و مناطق مفتوحه به نام « ایران» و « ایران شرقی» و « پشتهٔ ایران» وغیره همین « اشغال» توسط ساسانیان و هخامنشیان قبل از آن، تشکیل می دهد. بیبنید، پارس یعنی خاستگاه هخامنشی ها و ساسانی ها، منطقهٔ ایست که هزار ها کیلومتر از سرزمین هایی افغانستان و آسیای مرکزی فاصله دارد. وقاحت و بیشرمی و عظمت طلبی و تکبر و تبختر پان ایرانیست ها ( که بنابر ادعای خود شان که صاحب تمدن و فرهنگ عالی در گذشته بودند، دو بار زبان خودرا از دست دادند؛ زبان هخامنشیان با حملهٔ اسکندر و زبان ساسانی ها با حملهٔ عرب ) حد و حدودی نمی شناسد. زبانی که فعلاً از آن استفاده می کنند زبان اصلی خود شان نیست و بر جبران غرور جريحه دار شدهٔ خویش، چارهٔ جز توسل و تمسک به ادعا هایی پوچ و بی بنیاد ندارند. دانشمندان غربی چون گروسه ، ریچاردفرای و ده های دیگر برای ایران و ایرانی تاریخ جعل کردند و سرزمین افغانستان فعلی و آسیای مرکزی را چون حاتم طایی به ایرانی های بخشیدند. چند مثال که در این حاشیه نقل می کنم برای انسان های بهره مند از عقل و ادراک، کافی و وافی خواهد بود تا فریب همچو ادعا هایی دروغین و فاقد اساس و منطق را نخورند.

بیبنید، کشوری به این نام، اگر وجود می داشت، بودیست های مشهور چینایی و کوریایی که در قرون هفتم و هشتم میلادی که از سرزمین افغانستان به مقصد هند رفته و از همین مسیر مجدداً به کشور های خویش بازگشتند؛ به جای ایران کلمهٔ « پوسو» را استعمال نمی کرد.ند پوسو همان پارس است.

ثانیاً، ابوریحان بیرونی در قرن چهارم هجری زندگی می کرد و، به توصیف ویل دورانت مورخ مشهور امریکایی، موصوف اندیشمند و متفکر اسلامی، فیلسوف، مورخ، جغرافیه دان، زبان شناس، ریاضی دان، منجم، شاعر، طبیعدان و هند شناس بود؛ با اینکه هیچ آشنایی با نام « ایران» ندارد و در تالیفات موصوف به جای این نام ده ها بار « الفرس» و « فرس» آمده است. چرا؟ چون در زمان این دانشمند کشوری به این نام وجود خارجی نداشت.

ابوریحان بیرونی در « آثارالباقیه» از سه قسمت تاریخ فرس دو قسمت آن را افسانهٔ محض دانسته و می نویسد: « ….عقل آنها را نمی پذیرد و گوش از شنیدن آن ابا دارد.. .» ( رجوع کنید به آثارالباقیه به لسان عربی).

با اینکه در آثارالباقیه به لسان عربی و ترجمهٔ انگلیسی آن قطعاً نام « ایران » به ملاحظه نمی رسد، اما اکبر دانا سرشت مترجم فارسی آثار مذکور بنابر سلیقهٔ خویش به جای استعمال خود اسم فرس که قابل ترجمه نیست، ایران گذاشته است.

ابوریحان بیرونی با وجودی که با این اسم هیچ آشنایی ندارد و دو قسمت تاریخ فرس را افسانه می شمرد بازهم از جانب بابای پان ایرانیست ها، موسوم به قزوینی که عنوان علامه دارد، با کمال وقاحت، موصوف را « مفاخر ایران و ایرانی» خطاب نموده است.

کنت دوگوبینومستشرق و مورخ و ایران شناس فرانسوی در مورد تاریخ ایران سخنی دارد شباهت به سخن ابوریحان. موصوف می نویسد:

« تاریخ ایرانیان به طور قطع روشن نیست و هزار دلیل برای این مطلب وجود دارد…. اما ملاحظه می شود که با رویکار آمدن ساسانیان یعنی از قرن سوم بعداز میلاد مسیح همه چیز روشن است و باهم تطبیق می کند….» ( سه سال در آسیا، صفحه ۲۱۰)

دو گوبینو در صفحه ۲۱۸ کتابش در مورد فارس ها می نویسد:

« تا جایی که بتوانیم در تاریخ پیش برویم فارس ها مخلوطی از اقوام هستند که به زبان عربی تکلم می کرده و بنابراین از نژاد سامی بوده اند، اقوامی که در اصل از آسیای علیا آمده و در دوران های بسیار کهن با مهاجرت های پی در پی به فلات ایران سرازیر شدند.»

در ابتدا به صحت مطلب فوق مشکوک شدم و ملاحظه نمودم که مترجم و ناشر هر دو، برخلاف رسم و عادت دیگر مترجمان و ناشران که در حین مواجه به این قبیل مسایل از خود عکس العمل نشان می دهند؛ سکوت و خاموشی کامل اختیار نموده اند و این خاموشی تا اندازهٔ مرا از شکاکیت رهانید.

ثالثاً، مورخین و جغرافیه دانان چون طبری، یعقوبی، بلاذری اصطخری وغیره با اسم ایران آشنایی ندارند. با وجودی که گفته می شود، طبری و اصطخری از مربوطات ایران کنونی بودند.

رابعاً، این نام یعنی « ایران» در منابع کلاسیک یونانی ها و رومان ها و حتی در کتیبه هایی هخامنشیان و ساسانیان ناشناخته می باشد.

پس این اسم نا آشنا و غیر مانوس به منابع کلاسیک چگونه عرض وجود کرد جواب این سوال در مقالات زیر قابل دسترسی می باشد.

« پرشیا» از کی « ایران » شد؟

کلمهٔ ایران و منشأ آن – رجوع کنید به این سایت ها

بهرحال، اگر تسخیر و تصرف مناطق متعلق به غیر به معنای احاله و انتقال سند ملکیت سرزمین های فتح و تسخیر شده باشد، در آن صورت به یونانی ها، عرب ها و مغول ها نیز حق قایل شویم همچو ادعای مضحک و مسخره و قابل خنده را مطرح نموده و بر کلیه مناطق و سرزمین های اشغالی، قبالهٔ جعلی آماده نمایند و بر شخصیت ها، شاعران و دانشمندان برخاسته از این مناطق که زمانی تحت اشغال شان بوده؛ مانند پان ایرانیست های زبان باخته، هویت جعلی و کاذب درست نمایند.

و سرانجام، شاهنامهٔ فردوسی ( یعنی کتاب مقدس ) پان ایرانیستها، آن طور که خود شان مدعی اند، منبع اساسی تاریخ ایران می باشد. بر اساس آن، کرمان، زابل، سیستان و کابل جدا و مستقل از ایران اند.

سوال که در مقابل عقل سلیم قرار دارد این است که چرا یگانه منبع تاریخ ایران مورد قبول پانفارسیست و پان ایرانیست ها نمی باشد؟ به نظر آنها، هرجاکه پای شوم هخامنشیان و ساسانیان رسیده آنجا باید ایران نامیده شود و شخصیت های آن مناطق اشغالی هم ایرانی خطاب شوند. حتی دانشمندان و علامه های شان هم عین عقیده را دارند. چنانکه نقطه نطر قزوینی در مورد ابوریحان را در فوق خواندید و همچنین سروش فیلسوف شان در یکی از سخنرانی هایش که در یوتیوب موجود می باشد ادعایی ایرانی بودن مولانا را مطرح نموده است، مولانای که مانند ابوریحان بیرونی قطعاً با نام ایران آشنایی نداشت.

ابیات زیر فردوسی پیغمبر پان فارسیست ها را بخوانید و آن را به به اشتراک بگذارید تا کسانیکه مانند ایرانی های زبان باخته، فکر می کنند و اصرار دارند که سرزمین های افغانستان و آسیای میانه هم جزء ایران بوده از این مطلب آگاه شوند و درس لازم را بگیرند.

سکندر بیامد زی اصطخر پارس – که دیهمی شاهان به دو فخر پارس

چو دارا ز ایران به کرمان رسید — دو بهر از بزرگان لشکر ندید.

توجه نمایید: از ایران به کرمان چه معنی می دهد؟ یعنی کرمان مستقل از ایران

……

Said Arif Sadat Hafizi

در مورد ایران هم عده یی کتاب التفهیم البیرونی را ریفرینس میدهند که کلمه ایرانشهر در قسمت تقسیمات اقلیم های زمین به اساس روایت افریدون نقل شده ولی در مورد شهر ها و حدود آن اسنادی دریافت نکرده و گفته شده که در این مورد معلومات گنگ است. فقط به گونه حدث و گمان نوشته شده. اما تقسیمات اقلیم ها توسط هندی ها و یونانی ها را نیز نقل کرده است.

همچنان مناطقی مانند خوارزم را که ایرانیان ادعای جز خاک ایران دارند، باز هم در محدوده اقلیم اتراک شامل میشود نه ایرانشهر خیالی. ولی در این مورد حدود فتوحات دولت های مثل ساسانی و سامانی و … را ریفرینس میگیرند.

  • Synes godt om
  • Svar
  • 1 u.

Said Arif Sadat Hafizi

همچنان در مورد لشکر کشی و جنگ کوروش با ماساژیت ها وشکست وی بدست یک خانم را از روایات دیگری که موازی به زمان واقعه روایت شده، قبول ندارند ولی یک نویسنده گمنام به نام گزنفون که به اساس روایات شان در دوره پسر کوروش خدمت کرده و بعد از برگشت اش به یونان بعد از حدود یک قرن از واقعه نوشته، آنرا اعتبار میدهند. علت اصلی آن رسوایی است که کوروش با این همه طمطراق اش بخاطر بدست آورد یک خانم لشکر عظیم جمع کرده و بعد از رویارویی بدست همان خانم شکست خورده و سر از تن اش جدا میشود. ولی این تن بی سر کوروش که به روایتی یک تن هم از لشکر اش زنده نمانده، یکدم از پارساگاد سر دراورده و دفن شده مقبره سنگی برایش درست میشود. ولی سوالاتی مانند ستوپه بودایی سمنگان غصب شده و به تحت رستم تغیر نام داشته شده است، این مقبره پارساگاد هم جواب درستی ارائه

پاسخ ترک

Please enter your comment!
Please enter your name here