نقد و بررسی کتاب «
کلکین : رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
عنوان کتاب؛ سقاوی دوم
نویسنده: سمسور افغان
برگردان: خلیلالله ودادبارش
ناشر: انتشارات سنایی غزنوی
چاپ اول ۱۴۰۰ش (کابل)
الف) نگاه اجمالی
چنین به نظر میرسد در پی تحولات یک سال اخیر افغانستان و روی کار آمدن مجدد طالبان، مهمترین گزارههایی که از تحولات افغانستان، به خصوص در شبکههای اجتماعی، مورد بازتاب و واکنش قرار میگرفت، این موارد باشند؛ «انحصارگرایی قدرت»، «پوهنتون نه دانشگاه»، «مداخله چشمسفیدانه ایران»، «جابهجاییها و کوچهای اجباری».
کتاب «سقاوی دوم» بستر درک و تحلیل این موضوعات و همچنین سایر مسائل و تحولات افغانستان را هموارتر میسازد.
عنوان کتاب گویای نوع خوانش و روایت پشتونها، بلکه به عبارت درستتر پانپشتونیزم، از افغانستان معاصر میباشد که از دوره «حبیبالله کلکانی» (۱۹۲۹م) یا به تعبیر کتاب، دوره «سقاوی اول» در آغاز قرن بیستم و همچنین دوره «مسعود و ربانی» (۱۳۷۱_ ۱۳۷۵ش) به عنوان دوره «سقاوی دوم» در پایان سده بیستم میلادی؛ چه نوع بازخوانی و روایتی دارد.
البته همانطور که اشاره شد، منظور ما در این یادداشت از «پشتونها» نه تنها همه پشتونها نمیباشد، بلکه آن بخش قبایلی از پشتونهاست که با نگاه فاشیستی و رویکرد پانپشتونیزم، در وهله نخست بیشترین محدودیتها و محرومیتها را تحمیل جامعه پشتون و سپس سایر اقوام کشور نمودهاند.
در مقابل عبارت تحقیرآمیز «سقاوی» برای دوره حکومت نه ماهه حبیبالله کلکانی که در روایت پانپشتونیزم از آن به عنوان، توطئه، تباهی، فاجعه ملی و همچنین به عنوان تاریکترین نقطه تاریخ افغانستان یاد میشود (ص ۱۸ و ۲۵ و ۲۷ و ۱۸۱) و حتی روی کار آمدن حبیبالله کلکانی را حاصل توطئه انگلیس برای براندازی حکومت متمدنانه امانی میداند (ص ۱۸ و ۲۲ و ۱۸۱)؛ روایت تاجیکان را از این برهه تحت این عناوین میبینیم؛ «عیاری از خراسان»، «امیر حبیبالله کلکانی» و «خادم دین رسولالله».
از همینروی میتوان چنین اذعان داشت که «سقاوی دوم» مصداق بسیار خوبی از «جنگ روایتها» در افغانستان میباشد که در بخش بعدی یادداشت بیشتر بدان پرداخته میشود.
«سقاوی دوم» پشتونها را «حاکم محکوم» ( صص۲۹_ ۳۸) توصیف میکند و با این توجیه که رأس قدرت در اختیار پشتونها بوده است اما بدنه و ساختار قدرت همواره در قبضه غیر پشتونها بوده و این گزاره را که «قدرت دوبیست و اندی سال به صورت مطلقه در انحصار پشتونها بوده است» را علاوه بر اینکه یاوه و مردود میداند بلکه معتقد است که پشتونها در افغانستان همواره جایگاه «اقلیت در نقش اکثریت» را داشتهاند (صص۳۷_ ۴۹) منظور از «اقلیت» از نظر کتاب تمام اقوام غیر پشتون است و در طول تاریخ، این پشتونها بودهاند که به عنوان قومی که کشور حق مسلم و ارث پدریشان است، متحمل بیشترین محرومیتها شدهاند.
ناشر در مقدمه خود (صص ۹_ ۱۱) توضیحات قابل توجهی در معرفی کتاب آورده است که برای آشنایی اجمالی با کتاب، بخشی از آن را مرور میکنیم؛
«این کتاب به زبان پشتو سال ۱۳۷۷ش از طرف «د افغانستان د کلتوری ودي تولنه» [انجمن توسعه فرهنگی افغانستان] در پیشاور چاپ و با شتاب فراوان به هر سوی فرستاده شد. از زمانی که زبان پشتو، صاحب رسمالخط شده است، هیچ کتابی به زبان پشتو، به اندازهی کتاب «سقاوی دوم» چاپ و بازچاپ نشده است. این کتاب حاصل کار دستهجمعی گروهی از پشتونهای تندرو افغانستان همانند اسماعیل یون، انزورگل سور خلقی، انورالحق احدی، حسن کاکر، زلمیخلیلزاد، اشرفغنی احمدزی و غیره بوده اما در روی جلد تنها یک نام مستعار «سمسور افغان» درج شده است… فاشیستهای پشتون از هر حزب و جریانی که هستند، همه، همانگونه که دستور «پشتونوالی» را مقدستر از هر چیزی میشمارند، کتاب «سقاوی دوم» را هم به مثابه یک کتاب مقدس میشناسند… این کتاب در سال ۱۳۷۷ خورشیدی توسط دکتر خلیلالله ودادبارش به زبان فارسی ترجمه و توسط اداره دالنشر افغانستان چاپ و منتشر شد.» (صص ۹ و ۱۰)
ب) سقاوی دوم و جنگ روایتها
“سقاوی دوم” نمونه بسیار خوبی از روایتشناسی گروههای هویتی_قومیتی افغانستان از تاریخ معاصر است به نحوی که انگار هیچگونه روایت و دیالوگ مشترکی دیده و شنیده نمیشود.
این کتاب را میتوان روایتی از استیصال هویت پشتونی، در خوانش پانپشتونیزم دانست که یک پشتون در بازخوانی تاریخی هویتاش، نظارهگر به تاراج رفتن ارث و میراث پدریاش، توسط اغیار است. اما او چگونه میخواهد هژمونی پشتونیاش را باز گرداند و احیا نماید؟ جنگ سرد یا جنگ نرم؟
واقع امر چنین است که هر جنگ سرد و سختی هم که بخواهد در میدان نبرد به موفقیت برسد، مستلزم داشتن پشتوانهای قوی از “جنگ نرم” و مجهز بودن در “جنگ روایتها”ست.
“جنگ روایتها”ست که میبینیم در این کتاب، بچهسقا [حبیبالله کلکانی تاجیکتبار] مقابل شاه نیکاندیش و نوگرای افغانستان [امانالله پشتون] قرار میگیرد و علاوه بر اینکه از روی کار آمدن حبیبالله کلکانی به عنوان توطئه انگلیس یاد میشود، تمام دوره نه ماهه سقاوی اول به عنوان سیاهترین برهه تاریخ افغانستان روایت میشود. در صورتی که هیچ نگاه و بازخوانی انتقادی به دوره امانالله و جنبههای مختلف شکست اصلاحات آن برهه صورت نمیگیرد.
در روایت پانپشتونیزم که سقاوی دوم یکی از راویان آن است، از پشتونها به عنوان مالکان اصلی چارچوب سرزمینی به نام افغانستان، تعبیر و تلقین میشود که تبار تاریخی چند هزار ساله دارند که در هر سه دوره تاریخی (آریانا/ خراسان/ افغانستان) محوریت با آنها بوده است.
یکی از وجوه “جنگ روایتها” در «سقاوی دوم» چنین صورت میگیرد که مدام القا میشود که پشتونها اکثریت مطلق جمعیتی در سرزمین هویتهای پریشان بودهاند (ص ۳۷ و ۵۰) از این شیوه حربهگونه جنگ نرم در جای جای کتاب استفاده شده است.
در صورتی که ناگفته معلوم است که افغانستان، سرزمین “رنگینکمان اقوام” و “کشور اقلیتها”ست که هیچ قومی از لحاظ نفوس در “اکثریت مطلق” قرار ندارند. نکته دیگر اینکه در طول تاریخ صد ساله اخیر، هیچ سرشماری معتبری در افغانستان صورت نگرفته است و تمام آماری که درباره میزان نفوس اقوام گفته میشود بیشتر مبتنی بر همین بعد روانی جنگ نرم در افغانستان است.
یکی از نکات قابل تأمل در نحوه روایت «سقاوی دوم» که تقریباً از ابتدا تا انتهای کتاب جاری میباشد این است که ادعا میکند در طول تاریخ معاصر، این پشتونها بودهاند که قربانی محدودیتها و محرومیتهای زبانی_هویتی شدهاند.
در صفحه ۳۲ با افسوس بسیار چنین تصریح میشود که در جریان این محرومیتها بوده که بسیاری از پشتونها، فارسیزبان شدهاند و از کابل با عنوان «د پشتو مرستون» (قبرستان پشتونها) یاد میشود.
در صفحه بعد به صراحت گفته میشود؛
«در جریان این بهرهکشی زبانی، شماری از پشتونها، فارسیزبان شدند» (ص ۳۳)
این دعاوی در صورتی است که در طول تاریخ زبان فارسی، زبان معیار اکثریت مردم افغانستان بوده است که همه اقوام، از قدیمالایام بدان گفتهاند و نوشتهاند و اندیشیدهاند. علاوه بر آنکه زبان فارسی، زبان فرهنگ و علم در یک منطقه تمدنی وسیع بوده و زبان انحصاری یک قوم خاص چه در درون مرزهای افغانستان امروزی و چه خارج از مرزهای آن نبوده و نیست.
کتاب مدعی میشود که بدنه و ساختار قدرت همواره دست غیرپشتونها بوده و از این گزاره که قدرت در انحصار پشتونها بوده را واهی و مردود میشمارد و از این وضعیت تحت عنوان «محکومیت در حاکمیت» (صص ۲۹_ ۳۸) تعبیر میکند.
چنین به نظر میرسد که «سقاوی دوم» در «جنگ روایتها»، از تاریخ، صرفا استفاده ابزاری نموده و آن را تحریفآلود روایت میکند تا آنچه صرفا مدعای خودش است مصادره به مطلوب روایت شود. وگرنه آنچه که از تتبع تاریخ برای این قلم محرز گشته، چنین است که انحصار قدرت، در وهله نخست فردی و شخصی، سپس خانوادگی و طایفهای و در نهایت قومی بوده است.
در خوانش «سقاوی دوم»، دوره چپها یا کمونیستها [۱۹۷۸_ ۱۹۹۲م] نیز ذیل تداوم همان محرومیت و محدودیت زبانی_هویتی پشتونها روایت میشود. (صص ۳۹_ ۷۳)
از میان سردمداران چپ یا کمونیستی، سقاوی دوم، ضدیت و تنفر ویژهای با «ببرک کارمل» دارد. کارمل را از تبار غیرپشتونی (کشمیری/هندی) معرفی میکند که بر او ماسک پشتونبودن را دیگران زدند (صص ۳۹_ ۴۸ و ص ۵۰) و از او به عنوان یک چهره سیاه و ذلیل تاریخ معاصر یاد میکند. (ص ۴۸)
«در مورد مزدوری و آلت دست بودن کارمل و شخصیت منفی او اسناد و نوشتههای بسیار زیادی نشر شده… این چهره سیاه و ذلیل تاریخ معاصر افغانستان، در پایان، در آغوش برادر خود، در مسکو رمق آخرین را باخت و جسدش در منطقه حیرتان ولایت بلخ افغانستان، به خاک سپرده شد، اما فرزندان صدیق و با غیرت افغانستان از دیربازی نمیتوانستند تحمل کنند و پس از چندگاهی به قول کسانی، همینکه سربازان تحریک اسلامی “طالبان” در منطقه رسیدند، جسد او را از قبر بیرون کرده و به دریای آمو انداختند و دریای آمو او را با گذشته نفرتانگیز و بدرنگش، برای ابد در قعر خود فرو برد و بدینگونه یک چهره سیاه تاریخ در امواج تیره و تار آبها برای همیشه، نابود شد.» (صص ۴۷_ ۴۸)
سقاوی دوم، به داکتر نجیبالله نیز بسیار میتازد که چرا در دوره او هزارهها و تاجیکان در فعالیتهای فرهنگی_زبانیشان، اختیارات و امکانات گسترده داشتهاند. (صص ۶۴_ ۶۸)
«در دوران حاکمیت داکتر نجیبالله در کابل، به نام “مرکز انسجام ملیت هزاره”، به خاطر تمرکز هزارهها یک اداره خاص ساخته شد. این مرکز مجلهای را به نام “غرجستان” نشر میکرد، اعضای هیأت تحریریه مجله اینها بودند: آکادمیسین عبدالواحد سرابی، شاه علیاکبر شهرستانی، داکتر محمداسماعیل قاسمیار، محقق حسین نایل، عبدالحسین توفیق، محمدعوض نبیزاده کارگر، عبدالله کشتمند، سیدسعدی نادری، سیدمحمد علیشاه سجادی، محمد یونس طغیان. این مجله بیشتر نوشتههای ضدافغانی را نشر میکردند. این مرکز برای هزارهها، طی یک استراتژی درازمدت، خواهان ایجاد یک کشور خاص بود و اما در آن مدت زمانی، در داخل افغانستان، خواهان ساختار فدرالی و بر مبنای آن، ایجاد یک تشکل جغرافیایی مستقل سیاسی به نام “غرجستان” بود، آنها “غور” را مسکن و زادگاه اصلی هزارهها دانسته و میگفتند که پشتونها این منطقه را به جبر و زور اشغال کردهاند… تمام مصارف و معاشات کارکنان “مرکز انسجام ملیت هزاره” و مجله غرجستان، از بودجه دولت داده میشد، همین مرکز بود که به یک سلسله فعالیتهای دیگر هم دست زد، تحرکات ایرانگرایی را آغاز و زمینه را در پس از سقوط داکتر نجیب، به نفع خویش، آماده میکرد… به غیر از هزارهها، سازمان یا حزب عمده دیگر که به صورت واضح مسائل ضدیت با پشتونها و ضدیت با افغانها را دامن میزد، سازمان ستمیها بود که به نام “سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان” [سازا] یاد میشد.این سازمان نیز در حاکمیت داکتر نجیبالله به گونه آشکار وارد میدان گردیده و در کابینه دولتی هم چند پست مهم را اشغال کردند…» (صص ۶۶ و ۶۷)
همچنین حمله تندی به داکتر نجیب میکند که چرا در یک کنفرانس جهانی از سوی یونیسف، به زبان پشتو به عنوان زبان ملی [یعنی زبان اکثریت جامعه] سخنرانی نکرده است بلکه با «لهجه ایرانی» سخنرانی کرده است.
«یک کنفرانس جهانی از سوی یونیسف در کشور فرانسه دایر شده بود، در این کنفرانس رییسجمهور هر کشور باید به زبان ملی، یعنی زبان اکثریت جامعه سخنرانی میکرد، اما داکتر نجیبالله، در آنجا نیز “پشتو” را از یاد برد و به زبان فارسی و آن هم با لهجه ایرانی سخنرانی کرد و آنجا هیچ معلوم نشد که میان نمایندههای افغانستان و ایران کدام فرقی موجود هست یا خیر؟ این سخنرانی داکتر نجیبالله از تلویزیون کابل نیز پخش گردید.» (ص ۷۱)
ما در یادداشت دیگری در سایت کلکین از اهمیت مقطع تاریخی مذکور تحت عنوان «حلقه مفقوده فهم تاریخ تحولات افغانستان» سخن گفتهایم که همانطور که درباره اصلاحات امانی اشاره شد، نیاز است که این برهه مهم تاریخی نیز به صورت انتقادی_تحلیلی مورد بازخوانی قرار بگیرد.
انورالحق احدی، که به احتمال زیاد جزء نویسندگان کتاب سقاوی دوم نیز میباشد. در مقالهای تحت عنوان «زوال پشتونها در افغانستان» که سال ۱۹۹۶م منتشر شده است به عوامل اضمحلال هژمونی پشتونها میپردازد که بسط یافته آن را میتوان در کتاب «سقاوی دوم» مشاهده نمود.
در مقاله احدی نکته قابل توجه این است که “جنگ روایتها” بر روی واژهها نیز متجلی است. به نحوی که او از گروههای جهادی پشتون در برابر شوروی، تحت عنوان گروههای «مقاومت» و از گروههای غیرپشتون تحت عنوان «مجاهدین» یاد میکند. مشابه این دوگانهسازیهای واژگانی در ادبیات اشرف غنی و سایر تکنوکراتهای پشتون هم مشاهده میشد که از مجاهدین به عنوان «جنگسالاران» تعبیر میکرد.
در بخش پایانی کتاب «سقاوی دوم»، راهکارها و پیشنهاداتی برای جلوگیری از ظهور «سقاوی سوم» ارائه میشود (صص ۱۸۰_ ۱۸۹) که اگرچه به ضرص قاطع نمیتوان گفت که سیاستهای فعلی طالبان از آن اقتباس شده است، اما وجوه شباهتی بسیاری میان آنها مشهود است.
در این کتاب در راستای تحقق اهداف پانپشتونیزم پیشنهاد میشود که جابهجاییهایی در صفحات مختلف کشور انجام شود یا اینکه زبان فارسی تا حد امکان از صفحه سیاسی_اجتماعی حذف و کمرنگ شود. (صص ۱۸۵_ ۱۸۸)
اگرچه جدال اصلی در این کتاب میان «پشتونها» و «تاجیکها»ست اما در همین قسمت پایانی کتاب تصریح میشود که تا میتوان میبایست نسبت به مرزهای غربی کشور (مرزهای با ایران) حساس بود، علاوه بر اینکه توصیه میکند باید بیشتر پشتونها در این نواحی مرزی اسکان داده شوند، پیشنهاد میشود که کتابهایی که از ایران وارد میشود از ممیزیها عبور کند. (ص ۱۸۹)
ج) جمعبندی
نخست آنکه؛ توضیحاتی که در تحلیل کتاب «سقاوی دوم» گفته شد، تنها بازگوکننده روایت “پانپشتونیزم” از تاریخ است که از نگاه این قلم به وضوح میتوان نوعی “استیصال هویتی” را در آن مشاهده نمود؛ نوعی حس سرخوردگی و درماندگی از یک هویت کاذب و ساختهشده [منظور پانپشتونیزم است نه هویت پشتون]، که باورمندان و تاثیرپذیرفتگان خود را در سراب “دیروز” و “امروز” و “فردا” بیشتر آشفته و سرگردان میسازد.
دیگر آنکه به موازات روایت پانپشتونیزم از تاریخ؛ تاجیکها، هزارهها، اوزبیکها و غیره نیز، روایتها و دالهای گفتمانی خودشان را در بازخوانی تاریخ دارند که ریشهشناسی و آسیبشناسی هر کدام از این روایتها که میتوان از آن به «جنگ روایتها» تعبیر نمود، فرصت و مجال خودش را میطلبد.
نکته پایانی اینکه ما نیازمند فرهنگ «مدارا و مدیریت» مبتنی بر «تسامح و تساهل» هستیم تا «دیالوگ» شکل بگیرد. اینکه هر کس، فقط روایت داستان خویش را بگوید و گوش شنیدن قصه پر غصه دیگری را نداشته باشد، دیگر «دیالوگ» نیست، «مونولوگ» است و نتیجهاش هم میشود وضعیت آشفته و رنجور امروزمان که روزنههای امید به فردایی روشن را هم مسدود میسازد.
طالبان پروژه پاکسازی را کلید زد
خارج کردن قدرت از چنگ غیرپشتونها
به نظر می رسد روندی آغاز شده که طالبان در طی آن قصد دارد عناصر غیر پشتون گروه را اخراج و مناصبی که در ابتدا به آنها سپرده بود را پس بگیرد.
به گزارش خبرآنلاین همین چندی قبل بود که بازداشت مخدوم عالم از فرماندهان ازبک طالبان توسط این گروه باعث اعتراضات گستردهای در ولایت فاریاب شد. ماجرا از این قرار بود مخدوم عالم به دستور ملا فاضل معاون وزارت دفاع طالبان به جرم آدمربایی بازداشت ولی بعد از اعتراضات گسترده ازبکها وی آزاد شد.
قاری صلاحالدین از دیگر فرماندهان ازبک طالبان است که با سران گروه دچار مشکل شده است. قاری صلاحالدین که معاون وزارت احیا و انکشاف دهات بود محل کارش را در کابل ترک کرده است و در زادگاهش، روستای میرشادی در شهرستان المار استان فاریاب، زندگی میکند. گفتنی است قاری صلاحالدین یکی از چند فرمانده ارشد طالبان در شمال است که روز ۱۵ اوت و ساعاتی پس از فرار اشرف غنی از کابل، کاخ ریاستجمهوری افغانستان را تصرف کرد.
ملک خان از فرماندهان تاجیک طالبان از جمله دیگر افرادی است که در جریان پاکسازی های طالبان مورد بی مهری این گروه قرار گرفته است. وی که دو سال قبل به طالبان پیوسته در جریان حمله طالبان به پنجشیر، خدمات زیادی به این گروه داد، ولی او این روزها به جبهه مقاومت ملی پیوسته است.
اینک نیز یک مقام غیر پشتون دیگر از طالبان جدا شده است. مولوی مهدی که از جمله رهبران هزاره طالبان است و در دولت طالبان مقام ریاست استخبارات بامیان را به عهده داشت با برکناری از جانب طالبان به ولسوالی بلخاب ولایت سرپل رفت تا از آنجا با نیروگیری و با استفاده از ۵۰۰ قبضه اسلحهای که در اختیار دارد به مبارزه با طالبان بپردازد.
مولوی مهدی در سال ۲۰۱۷، در زندان پلچرخی توسط زندانیان طالب جذب طالبان شد. او پس از آزادی، فعالیتهای نظامیاش را در مناطق هزارهنشین شمال، بهویژه در شهرستان بلخاب استان سرپل، به حمایت از طالبان آغاز کرد.
گویا روندی آغاز شده است که طالبان در طی آن قصد دارد عناصر غیر پشتون گروه را اخراج و مناصبی که در ابتدا به آنها سپرده بود را پس بگیرد. اینطور به نظر میرسد که هدف طالبان از جذب و بهکارگیری عناصر غیر پشتون تلاش برای نشان دادن چهرهای ملی و فراگیر از خود بود.
در واقع این گروه تلاش داشت خود را در برابر دید مردم و طرف مذاکره جنبشی ملی نه قومی نشان دهد تا راحتتر بتواند قدرت را به دست گیرد؛ اما با گذشت مدتی با محکم شدن جای پایشان دیگر به عناصر غیر پشتون نیازی ندارند و آنها را از پستهایی که در امارت اسلامی گرفته بودند برکنار میکنند. به این طریق آشکار میشود که آنها علاوه بر دین و شریعت، دغدغه دیگری هم دارند که آن قوم پشتون است.
این اولویت قائل شدن برای قوم پشتون از نحوه چینش کابینه هم بهوضوح مشخص است. طالبان در سالهای ۲۰۰۱-۱۹۹۶ هم به همین شیوه عمل کرد. در آن دوره هم اکثریت قریب به اتفاق کارگزاران امارت از پشتونها و بهویژه پشتونهای دورانی بودند.
نمایندگان سایر اقـوام در شـورای عـالی، کابینه دولت و شورای نظامی، حتی به اندازه تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسید. گفتنی است، طالبان عمدتاً متکی بر قبایل پشتون است و در بین هزارهها، تاجیکها و ازبکها هم طرفدار چندانی ندارد.
اولیویه روآ افغانستان شناس فرانسوی در این زمینه معتقد است که طالبانیسم به شدت تحت تأثیر علایق قومی و قبیلهای است و اکثریت پشتونها حتی اگر عملکرد طالبان را قبول نداشته باشند باز هم با آنها همراهی میکنند.
واقعیت قومی از معضل تا فرصت
طالبان راهی جز توقف سرکوب قومیت ها ندارد
دیپلماسی ایرانی: معضل رهبری طالبان پشتون روز به روز بیشتر میشود. زیرا معضل درونگروهی طالبان پشتون و غیرپشتون آغاز شده است. مولوی صلاحالدین ایوبی، فرمانده اوزبکتبار طالب و مولوی مهدی، فرمانده هزارهتبار طالب، چندبار مورد سوء قصد طالبان پشتون قرار گرفتند اما جان سالم به در بردند.
اعضای طالبان غیر پشتون به رهبری طالبان پشتون بیاعتماد شدهاند. بنابراین در حفظ جان خود برآمدهاند. زیرا میدانند با تسلیمشدن به رهبری طالبان پشتون، حذف خود را قبول میکنند.
مولوی فاضل از طالبان پشتون برای گرفتاری مولوی صلاحالدین به فاریاب رفته بود، بین طالبان اوزبیک و پشتون درگیری رخ داد، اما گرفتاری موفقانه صورت نگرفت، مولوی فاضل در فاریاب احساس خطر کرد، با آشفتگی به کابل برگشت.
هیات طالبان پشتون برای تسلیمی مولوی مهدی به بلخآب رفته بود. مولوی مهدی به تسلیمی تن نمیدهد، به پاسخ هیات طالبان پشتون میگوید مذهب شیعه مانند گذشته رسمی باشد، هزاره و شیعه در حکومت شریک شود و هزاره حداقل در محلهای هزارهنشین از خود والی، ولسوال و… داشته باشد. این مطالبات مولوی مهدی دقیق، درست و قابل حمایت است.
معضل قومی از اساسیترین معضلهای حکومتداری در افغانستان است. حکومتهای قومی پشتون در طول تاریخ خواسته، این معضل را با سرکوب کتمان کنند، اما سرکوب نتیجه نداده است.
وقتی امارت قبلی طالبان سقوط کرد، در دانشگاه کابل دانشجو بودم، یکی از دوستان اوزبیک من گفت جوانان پیش جنرال دوستم میروند، شما هم با ما بروید. جوانی از دوستم پرسید چرا از همکاری با حکومت دکتر نجیبالله دست کشیدی؟ جنرال دوستم گفت تازه با موفقیت از جنگ جنوب برگشته و کنار دکتر نجیب نشسته بودم که هیاتی خارجی به دیدار نجیب آمد و یکی از آن هیات از نجیب درباره درصدی از اقوام افغانستان پرسید. نجیب در پاسخ گفت بالای نود و پنج در صد مردم افغانستان پشتون است. دو تا سه درصد تاجیک دارد. هزاره و اوزبیک یک درصد هم نیستند. با شنیدن این سخن دکتر نجیب تصمیم گرفتم از حکومت نجیب جدا شوم.
به این خاطره برای این اشاره کردم، فرقی نمیکند، حکومت کمونستی باشد، جمهوری لیبرال باشد، امارت اسلامی باشد و… هرچه باشد، این معضل قومی وجود خواهد داشت. رهبری حکومت معمولا در اختیار سران قوم پشتون بوده است، خواستهاند حکومت یک قوم بر اقوام دیگر تسلط پیدا کند. بنابراین جنگ و درگیری حکومت قومی با اقوام دیگر آغاز شده است.
جنگ عبدالرحمان با هزاره جنگ قومی بود. جنگ امانالله و نادر با امیرحبیبالله خادم دین رسولالله جنگ قومی بین پشتون و تاجیک بود. جنگ محمدگل مهمند و کاکاهای ظاهرشاه در شمال با اوزبیک و تاجیک، جنگ قومی بود. جنگ حکومت داکتر نجیب با مجاهدان، جنگ قومی بود. جنگ مجاهدان با هم جنگ قومی پشتون، تاجیک، هزاره و اوزبک بود. جنگ فعلی رهبری طالبان با اعضای غیر پشتونش جنگ قومی است.
حامد کرزی و اشرف غنی نیز به خارجیان همان سخن دکتر نجیب را میگفتند و میگویند. کرزی به وزیر دفاع آمریکا گفته بود مشکل حکومتداری ما طالبان نیست، مردم و جبهه شمال است. یکی از سناتوران آمریکایی در یکی از روزنامههای آمریکا نوشته بود، کرزی به ما گفته بود، ملتسازی در افغانستان باید بر اساس ارزشهای قوم پشتون صورت گیرد زیرا پشتون بالای هشتاد درصد است. این سناتور آمریکایی میگوید وقتی کابل رفتم متوجه شدم واقعیت قومی و فرهنگی غیر از آنچه است که کرزی میگفت.
اگر بخواهیم به حکومتداری عادلانه، فراگیر و مردمی برسیم، باید در حکومتداری واقعیت قومی را درنظر گیریم و واقعیت قومی را به معضل تبدیل نکنیم. واقعیت قومی را به فرصت و همزیستی تبدیل کنیم. تبدیل واقعیت قومی به فرصت و همزیستی در حکومتداری فدرال ممکن است. حکومت قومی پشتون نمیتواند تاجیک، هزاره، اوزبیک و… را کاملا نابود کند. بنابراین بهتر است ایده و اراده سرکوب قومی کنار گذاشته شود.