بررسی تاریخنگاری در افغانستان در گفتوگوی ویژه با سیدعسکر موسوی
هشت صبح۱ جوزا ۱۴۰۰

اشاره: عسکر موسوی، فعال سیاسی و انسانشناس، از جمله شخصیتهایی است که اعتقاد دارد در کشور مورخ و تاریخنگار حقیقی که به طور علمی و تخصصی به تاریخنگاری افغانستان بپردازد، نداریم. وی حتا تاکید دارد که تاریخنگاران خارجی چون دوپری و توماس جفرسون بارفیلد نیز مورخ نبوده و نتوانستهاند تاریخ افغانستان را به درستی ثبت کنند. حبیب حمیدزاده، تحلیلگر روزنامه ۸صبح، در گفتوگویی ویژه با عسکر موسوی به طور مشرح به این موضوع پرداخته است. ۸صبح شما را به خواندن این گفتوگو دعوت میکند.
۸صبح: جناب موسوی ضمن اظهار سپاس به خاطر فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، به عنوان سوال نخست بفرمایید که به نظر شما پیشینه تاریخنگاری در افغانستان به کدام دوره برمیگردد؟
موسوی: پیشینه تاریخنگاری در افغانستان از سال۱۸۸۰ شروع میشود؛ یعنی زمانی که کلمه افغانستان به عنوان یک کشور به وجود میآید. شروع داستان از زمان حبیبالله پسر عبدالرحمان است. حبیبالله بنا بر یک روایت از مادر تاجیک بود. گفته میشود مادرش، زنی تحصیلکرده و دارای سواد و احتمالاً از درواز بود. دلچسبی حبیبالله به کتاب و مطالعه، سبب شد تا کتابخانهای داشته باشد که بعدها آرشیف ملی افغانستان شد. در این کتابخانه، کتابها و نشریات بسیاری وجود داشت. احتمالاً اندیشه نوشتن یک تاریخ از همین کتابخانه و یا سروکار امیر با کتاب، شکل گرفته باشد. وی فیضمحمد خان کاتب هزاره را به عنوان سردبیر قرار داد. سردبیر به این معنا که چندین میرزا و کاتب زیر دست ایشان فعالیت میکردند. آنها مینوشتند و نسخه نهایی را فیضمحمد کاتب میخواند و دیگران از روی او کاپی و نسخهبرداری میکردند. همین نسخهبرداریها نتیجهاش مجلدات پنجگانه «سراجالتواریخ» افغانستان شد.
۸صبح: کارهایی که در زمینه تاریخ افغانستان و در کل تاریخنگاری در این دوره انجام شد، چهقدر علمی و معیاری است؟
موسوی: ببینید، دو مفهوم از تاریخ داریم. یکم، تاریخنگاری یا هیستوگرافی ((histographi که در حقیقت وقایعنگاری است که از هزاران سال تا اکنون مرسوم بوده و تا پیش از اسلام پیشینه داشته است. دوم، هیستولوژی (histology) است که تاریخ علمی یا تاریخنگاری مدرن میباشد. این نوع، ۱۵۰ سال پیش آغاز شد. این شیوه تاریخنگاری براساس نظریههای فلسفی، روش نگارش علمی و نقد و تحلیل و مبتنی بر تخصص دانش تاریخنگاری کار میشود و در رابطه با چیستی، چونی و چرایی حوادث، اتفاقات، رخدادها و تحولات اجتماعی و مانند آن بحث میکند.
بنابراین، میتوانیم بگوییم اثری که در دوره امیر حبیبالله به عنوان «سراجالتواریخ» شکل گرفت، از نوع اول و وقایعنگاری بوده است. حتا فیضمحمد کاتب نیز خود را «وقایعنگار» میگفت. این گزارشها و وقایع بدون تجزیه، تحلیل و ارزیابی و از زاویه منافع حاکمیت بیان شده و در کل تاریخ درباری و دستوری است؛ اما میتواند به عنوان آرشیف درجه یک مواد خام، گزارشی از اوضاع و احوال و رخدادها برای نسلهای بعد مورد استفاده قرار گیرد. برای مثال شرح آنچه بر سر مردم کشور، مخصوصاً هزارهها، اوزبیکها و نورستانیها در زمان عبدالرحمان یا و پسرش حبیبالله رفته است. جلد نخست سراجالتواریخ تکرار مکررات وقایع گذشته است و در حقیقت از گذشتهگان و کتابهای دیگران نسخهبرداری شده است و در جلدهای دیگر به رخدادهای خاندان سدوزایی میپردازد، اما مهمترین بخش آن شرح دوران سلطنت عبدالرحمان است که در واقع آغاز دولت ـ ملتسازی کشوری است که امروزه به نام افغانستان یاد میشود. در مجموع میتوان گفت که فیضمحمد خان کاتب هزاره با زیرکی و چیرهدستی بیمانند اسناد، حوادث، رخدادها و فجایع تاریخی را گزارش میدهد که به عنوان مواد خام بینظیر است و در هیچ جای دیگر گزارش نشده است. اما اینکه به عنوان تاریخ مدرن و تاریخنگاری علمی خوانده شود، جای تامل دارد.
۸صبح: فکر میکنم در میان تاریخنگاران افغانستان میرغلاممحمد غبار و میرمحمدصدیق فرهنگ بیش از بقیه مطرحاند، اما اخیراً نقدهایی در رابطه با تاریخنگاری غبار مطرح شده و من از شما هم شنیدهام که نقدهای جدی بر کار هر دو داشتهاید. میخواهم نظرتان را در این مورد برای خوانندهگان داشته باشم. به طور مشخص نقد شما در مورد کار این دو تاریخنگار مهم چیست؟
موسوی: اینها را بایست زیر تاریخنگاران مدرن دستهبندی کرد، مگر تنها این دو بزرگوار نیستند. در سده گذشته افراد زیادی روی به نوشتن تاریخ آوردند. از کهزاد تا رشتیا (برادر آقای فرهنگ)، داکتر حسن کاکر، حبیبی و دیگران و به تازهگی محمدآصف آهنگ. همه مطالبی که توسط این افراد نوشته شده، در دو دسته قابل بررسی و نقد است. یک دسته این نوشتارها تکرار مکررات یک دروغ بزرگ است که توسط خاندان آل یحیا ساخته شد و این را به عنوان خوراک تاریخی به مردم دادند. این دروغ را در بیشتر این نوشتهها میشود دید. برای مثال لقب دادن بابا به احمدخان ابدالی و یا تراشیدن تاریخ ویژه پنج هزار ساله برای کشوری که از سال ۱۸۸۰ میلادی ساخته شد و یا ساختن و چسباندن آدمهای عجیبوغریب به ریش تاریخ و یا داستانهایی که هیچ سندی ندارد به نام تاریخ و مانند آن.
دسته دوم متشکل از نوشتههای ناسیونالیستهایی است که بیشتر تحت تاثیر آن زمان، حوادث و شکلگیری ملتها و دولتهای مدرن و جاذبه ناسیونالیسم قرار گرفته بودند و میخواستند هویت تاریخی بیافرینند، مگر از نگاه تاریخنگاری علمی، هیچکدام مورخ و تاریخنگار نبودند و علم تاریخ نخوانده بودند و هیچکدام آموزش و تخصصی در این حوزه نداشتند. اینها اغلب براساس عشق، ذوق و سلیقهای که داشتند، بسیار با پشتکار خواندند و نوشتند. البته باید گفت که کارهای خوب و بینظیری به عنوان مواد خام برای ارزیابی آفریدند و نیز باید اعتراف کرد که این کارها، سرچشمه بسیاری از دروغها نیز شد که بایست با دید نقادانه، سره و ناسره از هم جدا شود. یک نکته را هم باید گفت که به عنوان یک استثنا، داکتر حسن کاکر تنها کسی بود که در دانشگاههای بریتانیا و امریکا تاریخ را تخصصی و علمی خوانده بود. اینکه بعدها چگونه از آن استفاده کرد، موضوعی دیگر است.
باید بگویم که یک کار عظیم نیاز است تا از دروغهای شاخدار و کلانی مثل «پته خزانه» یا شخصیتسازیهای عجیبوغریب که برخی از آنها هیچ وجود ندارند، پرده برداشت و این مهم توسط تربیت مورخان متخصص، آموزشدیده و به دور از تعصب و با تکیه بر فنون تاریخنگاری علمی شدنی است.
۸صبح: صدیق فرهنگ افغانستان را از پنج قرن قبل بررسی کرده و غبار پیشتر از او، پرسش مشخص من این است که ما در پنج سده قبل و یا پیش از میلاد، افغانستان داشتهایم یا خیر؟ آیا شیوه نگریستن به افغانستان از این منظردرست است؟
موسوی: ببینید، این موضوع که باید هر انسانی، ملتی داشته باشد و هر ملتی نیز باید دارای تاریخ و زبانی باشد، تحت تاثیر ناسیونالیسم مدرنی که در غرب ظهور کرد، شکل گرفت، مگر این نگاه با زبان علمی سازگار نیست. ملت یک امر اعتباری است. ملتها و جوامع بشری در حال تغییرند؛ درست مانند ما متولد میشوند، مدتی زندهگی میکنند و میمیرند یا چنان تغییر میکنند که غیر قابل تشخیص میشوند. مانند همین واژه «ملت» که در اصل به معنای عقیده بود و بعد شد برابر نهاد ناسیونالیسم در زبان فارسی. پس تاریخ خالص نداریم و تاریخ مردم، اساساً میراث مشترک است.
از این رو، من در این مورد با دیدگاه شادروان محمود افشار یزدی موافقم. در افغاننامه او میگوید که تاریخ افغانستان تا سال ۱۷۷۰ با حوزه تمدنی ایران که شامل یک محدوده بسیار بزرگ میشود، مشترک است. کوشانیان مخصوص افغانستان نیست. غزنویها، تیموریها، ساسانیها و یا هخامنشیها همچنان مخصوص ملتی خاص نیست. اینها چه پیش از اسلام و چه پس از آن، متعلق به همه بودهاند و در حال حاضر خطکشیهای جغرافیایی و سیاسی به عنوان محدودههای ملی جدید، بسیار تصنعی است و مبنای استوار و علمی ندارد.
این خطکشیها و تعیین محدودههای کشورهای جدید، سبب شده تا کتلههای عظیم قومی پارچهپارچه شوند. برای مثال بلوچها را سه دسته کردهاند و به همینگونه دیگر اقوام را اعم از پشتون، هزاره، تاجیک و اوزبیک و ترک و تاتار و کرد و بلوچ و مانند آن. از این رو، مجموعهای که ما به نام تاریخ داریم، از هر لحاظی زیر سوال است. نوشتن پنج هزار سال تاریخ برای افغانستان، براساس علم تاریخنگاری درست نیست، وقتی هنوز دانش تاریخنگاری علمی در افغانستان وجود ندارد. ما حتا مورخ آموزشدیده و تخصصی نداریم که نیم سده اخیر را تاریخنگاری دقیق کرده باشد. برای مثال ما دقیقاً نمیدانیم در دوره حزب دموکراتیک چه اتفاقاتی رخ داد و چه شد و یا دوران مجاهدین و طالبان و حتا همین بیست سال اخیر را خوب نمیدانیم که چطوری رخ داد و سپری شد. باید نظر علمی مورخ یا تاریخدان باشد تا قضاوت کند که کجای وقایع تاریخی نوشته شده مستند است و کدام بخش خیالپردازی و دروغ است.
نکته دیگر اینکه ما اگر بخواهیم تاریخی در جغرافیای افغانستان بنویسیم، به دو دسته تقسیم میشود. نخست از سال ۱۷۴۷ و از زمان احمدخان ابدالی تا سال ۱۸۸۰ که در حقیقت یک دوره بینظمی، آشوب و هرجومرج در کل منطقه، مخصوصاً در این محدوده بوده است. در آن دوره حتا قدرت مرکزی ثابت وجود نداشته است و فقط جنگ بوده و هیچ. به جای قدرت مرکزی، دارالسلطنههایی مانند دارالسلطنه کابل و یا قندهار بوده است. از زمان احمدخان ابدالی فقط سه سند داریم که نشان میدهد او هیچگاه از کلمه افغانستان یاد نکرده است. همه اینها گویای آن است که در همه این دوره شرایط باثباتی نداشتهایم. در مفهوم قدیمی تاریخی، واژه «شاهنشاه» را برای آن استفاده میکردهاند که شاهان زیاد و متعددی حکمرانی میکردهاند که یکی از آنها همواره قلدرتر بوده و در نتیجه شاهنشاه نام میگرفته است. ما نمیتوانیم این دوره را به نام دوره تاریخی کشور افغانستان نام ببریم، به این علت که در این باره سندی وجود ندارد. دوم اینکه از سال ۱۸۸۰ دوره جدید تاریخی رقم خورد که خاص افغانستان است.
۸صبح: اخیراً کتاب «تاریخ افغانستان: یادداشتها و برداشتها» نوشته محمدآصف آهنگ با تصحیح شما منتشر شده است. به نظر شما، تفاوت کار آقای آهنگ با کارهای قبل از خودش از قبیل کارهای عبدالحی حبیبی، قاسم رشتیا، غبار و فرهنگ در چیست؟
موسوی: شادروان آهنگ هم مورخ آموزشدیده نیست و ادعایی هم ندارد، اما کار او چند امتیاز دارد. یکی اینکه او دیر زیسته و تحولات بیشتری را شاهد بوده است. او با اندیشههای جدید آشناتر بوده است تا دیگران. او توانست در مدت زیادی که در کانادا گذراند، افکار و پندارهایش را بارها بازنگری کند و با اینکه خود از خانواده حزب وطن و جنبش سوم مشروطه بود، غبار را نقد میکند، حزب وطن را و تمام تاریخنگاری افغانستان را به چالش میکشد.
آهنگ اندیشههایی چون آریانا و خراسان را نیز نقد میکند. نظراتش حرفهای تازه بسیار دارد. او تیوری محمود افشار را هم قبول دارد که ما با ایران یک تاریخ مشترک داریم، نه این ایران فعلی سیاسی موجود، بلکه ایران تاریخی و حوزه تمدنی ایران که تا زمان نادر افشار در آن شریک هستیم. بعد این ایران بزرگ تکهتکه میشود و جغرافیای افغانستان از تاریخ ۱۷۴۷ کمکم جدا میشود. در این حوزه افغانستان در سال ۱۸۸۰ تشکیل میشود.
نکته جالب دیگر این است که وی نحوه نگاه به تاریخ را بسیار مستند میبیند؛ به این مفهوم که بسیاری از تاریخنگاریهای پیشین را ساختهگی و بیسند میپندارد. در واقع کار او بیشتر نقد تاریخ است.
آصف آهنگ خودش هم مورخ نبوده و ادعای آن را هم نداشت، اما کارش در قیاس با دیگران بسیار متفاوت است و آن چیزی که جوهره این کتاب را بالا میبرد، نگاه نقادانه او است.
۸صبح: به نظر شما سهم تاریخنگاران غیرافغانستانی مانند توماس جفرسون بارفیلد، دوپری، گریگوریان و دیگران بیشتر از سهم تاریخنگاران داخلی نیست؟
موسوی: نظر من در این مورد باز هم متفاوت است. باید بگویم هیچکدام اینها مورخ نبوده و حتا توماس بارفیلد هم مورخ نیست. بارفیلد انسانشناس است، دوپری هم باستانشناس بود. باید این حقیقت را بگوییم که دروغهایی که ما در داخل کشور ساختیم، آنها کموبیش به انگلیسی نوشتند که نه حقیقی است و نه قابل استناد.
متاسفانه ما حتا مورخ غربی که در رابطه با افغانستان کار کرده باشد هم نداریم. از حوزه علوم اجتماعی چهرههای خارجی بسیار داریم، اما تاریخنگاری علمی که براساس دانش و فنون باشد، نداریم و خلای آن را احساس میکنیم.
۸صبح: تفاوت تاریخنگاری پیش و پس از جنگ در افغانستان در چیست؟ برای مثال کارهایی که تا تاریخ کودتای هفتم ثور انجام شده، بعد مدتی وقفه پیش آمده و سپس کارهایی در جریان و بعد از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق انجام شده است. آیا میان کارهای این دو دوره تفاوتی وجود دارد؟
موسوی: مسلماً بسیار تفاوت وجود دارد. تا قبل از کودتای حزب دموکراتیک چیزی که داریم، یک تاریخ فرمایشی درجه یک دولتی است. اسنادی است که نعمیم خان بالای میز مینشسته و در قالب انجمن تاریخی که ساخته بودند، دستور میداده که چه بنویسند و چه ننویسند. این تاریخ، متاسفانه از دو چیز رنج میبرد؛ یکی از لحاظ علمی که دروغ محض است و دیگر اینکه این سبک تاریخنویسی مبتنی بر قوممحوری بوده است.
یکی از مشکلات دیگر در موضوع تاریخنویسی، معضل باستانگرایی است. کسانی که به دنبال نگارش تاریخاند، فکر میکنند هر چه قدمت را بیشتر نشان دهند، وقایعنگاری آنها دارای صحت و اعتبار بیشتری میشود.
۸صبح: آقای موسوی، در جریان صحبتهایتان به پنج هزار سال تاریخ افغانستان اشاره کردید، این را فقط عوام نمیگویند، بلکه متخصصان و سیاستمداران هم میگویند و باور دارند؛ این ایده و باور از کجا میآید؟
موسوی: در نبود علم تاریخنگاری، از این حرفهای بیسند و بیپایه زیاد میشنویم. عنوانها نباید با هم خلط شود. یکی تاریخ یک سرزمین است، یکی هم تاریخ یک تشکل سیاسی. یکی افغانستان تاریخی است و یکی هم تاریخ افغانستان.
تاریخ افغانستان به عقیده من از ۱۸۸۰ شروع شده است، به همین دلیل تاکید سراجالتواریخ هم روی همین موضوعات است. ببینید، هیچ جایی در کره زمین نیست که پنج هزار سال که هیچ، ۱۰ هزار سال وجود نداشته باشد؛ اما مساله چیز دیگر است. برای مثال بلخ بسیار قدیمی بوده و جغرافیای آن وجود داشته، اما مشخصاً از همان ابتدا متعلق به افغانستان نبوده و در حقیقت داشته بشری بوده است. تاریخی بودن یک جغرافیا را نباید با تاریخ آن خلط کرد.
۸صبح: از اینکه فرصت گفتوگو را فراهم کردید، سپاسگزاریم!
موسوی: از شما هم تشکر!