
پایان ترامپ، آغاز ترامپیسم؛ روزی که امریکا فروپاشید
«روزی سیاه و شرم آور برای امریکا»
این تعبیری است که از روز چهارشنبه تاکنون بارها تکرار شده است؛ درست پس از آنکه هواداران خشمگین ترامپ به فراخوان او برای اجتماع بزرگ در واشنگتن، لبیک گفته، فراهم آمدند و از سخنان تنش آمیز او برای شورش و آشوب، الهام و انگیزه گرفتند تا نتیجه انتخاباتی را که به تعبیر رهبر محبوب شان، از او «دزدیده شده» به نفع ترامپ برگردانند.
معترضان به کنگره نزدیک شدند، موانع امنیتی را درهم شکستند، از دیوارهای ساختمان گنبدیشکل فرارفتند و به درون تالارهای نماد دموکراسی امریکا نفوذ کردند.
این نخستین بار پس از اشغال کنگره امریکا توسط نظامیان انگلیسی بود که یک نیروی مهاجم، ساختمان مرکز قانون گذاری امریکا را اشغال می کرد.
سیاستمداران امریکایی همگی – حتی آنهایی که تا آن لحظه سرسختانه از ترامپ حمایت می کردند – احساس شرم و سرافکندگی کردند. برخی از آنها به وضوح از یک فروپاشی و افول سخن گفتند.
برای ترامپ اما وضعیت چندان غیر عادی نبود. او با صبر و طمأنینه و اعتماد به نفس منحصر به فردش، با معترضان و مهاجمان، همدردی کرد؛ اما از آنان خواست آرام باشند و متفرق شوند.
کارزار توییتری ترامپ توسط مدیران این شبکه اجتماعی، لگام زده شد و حساب کاربری او برای ۱۲ ساعت، تعلیق گردید. فیسبوک و دیگر غول های مجازی امریکا هم اقدامات مشابهی را روی دست گرفتند.
افزون بر این، حتی تندروترین حامیان ترامپ نیز از حمایت او اعلام برائت کردند؛ از جمله لیندزی گراهام؛ سناتوری تندرو و حامی اصلی سیاست ها و تصمیم های بحث برانگیز او که در طول ۴ سال گذشته، همواره از او ستایش کرده و در کنارش ایستاده بود. او اعلام کرد که (حمایت از ترامپ) دیگر کافی است!
این یعنی پایان ترامپ، نه تنها برای امریکا که برای همه جهانی که کابوس ترسناک و ژست های نفرت انگیز او را ۴ سال تمام تحمیل کردند. برای ترامپیست ها اما هنوز چیزی تمام نشده؛ بلکه چه بسا شروع شده باشد.
آشوب های جاری در قلب قدرت امریکا به معنای آن است که با پایان ترامپ، ترامپیسم پایان نمی یابد؛ بلکه دوباره متولد می شود و پرشورتر از همیشه، هستی خود را به امریکایی ها و جهانیان ابراز می دارد.
تسخیر کنگره، شلیک به قلب لیبرال دموکراسی امریکایی بود؛ همان چیزی که ترامپیسم برای تولد دوباره با پایان ترامپ به آن نیاز داشت.
آنها آمدند تا اعلام کنند که اشغال کاخ سفید و هر دو اتاق کنگره توسط دموکرات ها نمی تواند روند فروپاشی امریکا از درون را متوقف کند؛ این چیزی است که ترامپیسم آشکارا آن را فریاد می زند.
اینکه آشوب با کشته شدن ۴ نفر و دستگیری ده ها نفر دیگر، توسط اف بی آی، گارد ملی، عوامل «سیا» و دیگر نیروهای سرکوب، مهار شده، لزوما مسیر ترامپیسم را برای همیشه تغییر نخواهد داد. این نقطه آغاز ترامپیسم بود و این آتش که دیگر زیر خاکستر پنهان نیست، با استفاده از هر جرقه کوچکی به لهیبی مهیب به جان بنیان های دموکراسی امریکایی خواهد افتاد.
در کاخ سفید، زمزمه های استعفای سریالی اعضای کابینه ترامپ، بلندتر از همیشه شنیده می شود. چیزی که در ۴ سال گذشته، امری معمول و عادی بوده؛ حالا ممکن است به ابزاری برای اعلام برائت از آشوبگری های اقتدارگرایانه ترامپ تبدیل شود تا تاریخ، این ننگ بزرگ را به حساب همه کسانی که در کاخ قدرت با او کار می کنند، ننویسد. نمایندگان کنگره هم از استیضاح یا استعفای ترامپ، سخن می گویند.
او حتی شاید پس از واگذاری قدرت به سرعت تحت پیگرد قضایی قرار بگیرد، محاکمه و زندانی شود؛ اما ترامپیسم با استعفا، استیضاح، حبس و حتی مرگ ترامپ، نخواهد مرد؛ این جنبشی است که دیروز ظهور و بلوغ جدی اش را یکبار دیگر به رخ کشید و از این پس، نظم و ثبات امریکایی در فرایند فرساینده فروپاشی

این امریکاست: وحشی، ویرانگر، مهاجم، سرکوبگر
آوا : آشوب، بلوا، شورش، اعتراض، ویرانگری، سرکوب، کشتار، اشغال و اقتدارگرایی بخشی از مواردی بود که در رویداد اشغال کنگره امریکا توسط هواداران ترامپ به نمایش درآمد؛ این همان تصویر واقعی امریکا بود؛ وحشی، ویرانگر، مهاجم و سرکوبگر.
هزاران امریکایی خشمگین به نتایج انتخابات اعتراض کردند و نظم پولیسی واشنگتن را درهم شکستند. آنها کنگره را هدف گرفتند؛ جایی که قرار بود روز چهارشنبه نتایج انتخابات مورد ارزیابی قرار بگیرد و بعید بود آنچه اعلام شده به نفع ترامپ، رد شود.
مردم معترض، توسط ترامپ به واشنگتن فراخوانده شدند. آنها از ترامپ شنیدند که گفت انتخابات را دزدیده اند؛ کسی که تصور می شود که او پیروز واقعی است و رقیبش با تقلب بالا آمده است؛ اما این همه ماجرا نیست. واقعیت این است که امریکا باید این آشوب را تجربه می کرد؛ زیرا ده ها سال بی عدالتی، ستم، سرکوب و تبعیض، در وحدت ملی امریکایی ها رخنه ایجاد کرده و ملت امریکا را چندپاره کرده است.
ترامپ و ریاست جمهوری او هم معلول همین قطبی گری بود. او در انتخابات پیشین امریکا به وضوح خود را «نامزد خارج از سیستم» معرفی می کرد؛ یعنی کسی که نه دموکرات است و نه جمهوری خواه. او نماینده جامعه ای بود که خود را مالک و صاحب اصلی ارزش ها و قدرت و اصالت و هویت امریکایی می دانند. آنها تصور می کنند که رنگین پوستان، مهاجران، مسلمانان و اقلیت های قومی و مذهبی دیگر، حق شان را غصب کرده و امریکا را از آنها گرفته اند. ترامپ نماد، الگو و ایدئولوگ این جریان محسوب می شود.
حتی اعتراض ترامپ به نتایج انتخابات اخیر هم تنها یک جاه طلبی عنصری خودشیفته و اقتداگرا نبود؛ بلکه خواست اصلی بیش از ۷۰ میلیون نفری بود که در انتخابات به او رأی دادند. بنابراین بسیار ساده انگارانه است اگر ترامپ را تنها عامل آشوب های اخیر بدانیم.
در آینده هم خواهیم دید که حتی وقتی ترامپ هم نیست، اعتراض، قطبی گری و خشم و خروش توده ها علیه سیستم حاکم باقی خواهد بود؛ زیرا نظم امریکایی از هم پاشیده، دموکراسی به مثابه یک کالای لوکس که تنها اعضا و رهبران دو جریان اصلی می توانند از آن برخوردار باشند، اعتبار و وجاهت خود را برای توده از دست داده و فاصله و شکاف طبقاتی به اوج خود رسیده است.
یک جامعه ستم زده در صورتی که در مسیر اصلاحات عادلانه قرار نگیرد، روزی از جایی منفجر خواهد شد. دیروز مرگ جورج فلوید و رابرت فلیک و امروز نتایج انتخابات. بدون شک، فردا هم بهانه های کافی برای اعتراض و بلوا و شورش پیدا خواهد شد تا خشم و خشونت امریکایی ها از زیر روکش زرین لیبرال دموکراسی، غوغاسالاری رسانه ای و قدرت نظامی به سطح بیاید و در قالب خشم و عصیان توده، ظهور پیدا کند.
موضوع دیگر، نحوه بروز این خشم و عصیان و اعتراض بود. یک خبرنگار امریکایی که از مقابل ساختمان کنگره در هنگامه اعتراضات هواداران ترامپ، گزارش می کرد، می گفت، اینجا بغداد، کابل یا هر منطقه خطرناک دیگر نیست، من در امریکا هستم و اینجا واشنگتن است.
همین بیان کوتاه، عمق و اوج فاجعه را نشان می دهد؛ اینکه معترضان با نهایت قدرت وارد شده و دستگاه های سرکوبگر امریکایی نیز با تمام توان دست به کشتار و دستگیری معترضان می زدند. این همان چیزی است که امریکا پیش از این، بارها کشورهای دیگر را به خاطر رفتارهای مشابه، سرزنش، توبیخ و تحریم کرده و حتی از شورشیان و آشوبگران در آن کشورها حمایت های مالی و نظامی کرده است. نمونه های بارز آن، ایران، ونزویلا، هانگ کانگ و بسیاری دیگر از کشورهای جهان هستند.
حالا نوبت خود امریکا است که به مرکز فتنه و آشوب تبدیل شود؛ زیرا دموکراسی امریکایی دیگر رنگ باخته و آموزه های و نسخه های امریکا برای دیگر کشورها اکنون باید دردهای دیرین جامعه سیاسی آلوده و بیمار خود ایالات متحده را درمان کند.
دستگاه سرکوب امریکا با کشتن و زخمی کردن و دستگیری گسترده معترضان، توانست آشوب ها را در پایتخت مهار کند؛ اما موج اعتراضات در دیگر ایالت ها هم در حال شکل گیری است و به باور ناظران، حتی اگر معترضان سرکوب شوند، ظرفیت و انگیزه برای اعتراض و شورش از میان نخواهد رفت. از این پس، امریکا یک جامعه دوقطبی، ناامن و بی ثبات است که روز به روز وحشیتر، ویرانگرتر، تهاجمی تر و سرکوبگرتر خواهد شد.

