ماتم كابل
یک عدۀ بیگناه جوانان بخون تپید
با دفتر و كتاب چه آسان به خون تپيد
از ترس جان ز پنجره پايين به سر پريد
از دست و پا جدا شده گريان به خون تپيد
اى وحشى ، اى پليد خود انسان نه اى يقين
حيوان صفت ، زدست تو انسان به خون تپيد
مادر براى آمدنش نان به سفره داشت
مادر خبر ز مرگ شد و نان به خون تپيد
دانشكده ز آتش مرمى خرابه گشت
يكجاى جاده نيز و خيابان به خون تپيد
آن نخل نوجوان ز ثمر داشت آرزو
برباد رفت به غصه و ارمان به خون تپيد.
آسمان به حال اين همه كشتار خون گريست
خورشيد ز حال سينهء سوزان به خون تپيد
محمد اسحاق «ثنا»