ولی محمد حدید er sammen med Behroz Khaliqi og 16 andre.
خاطره ای از ملاقات گلبدین حکمتیار و جنرال ملک در تهران :
***
مثل دیروز بیادم است ماه جوزای سال 1376 خورشیدی بود . من بعنوان گوینده و گزارشگر و مترجم در صدا وسیمای مرکز خراسان ایران کار میکردم . اگرچه کار اصلی ام در برنامه اوزبیکی این مرکز بود اما بدلیل صرفه جویی که مدیران ما بلد بودند همواره در کنفرانسهای ملی وبین المللی که در تهران و دیگر شهر ایران و خارج از ان برگزار میشد مرا بعنوان گزارشگر میفرستادند تا هم به برنامه اوزبیکی گزارش بفرستم و هم به برنامه دری مشهد.
تحولات سیاسی و نظامی در داخل افغانستان هرلحظه ابستن رویدادهای جدید بود . مخصوصا پیشروی نیروهای طالبان به سمت شمال و شمال شرق کشور با گذشت هر روز ابعاد تازه تری بخود میگرفت . درسال 1376 تمام تلاش طالبان نفوذ به ولایات شمال از طریق ولایت بادغیس بود . اخرین پایگاه طالبان بین ولسوالی مرغاب و ولسوالی غورماچ قرار داشت . انطرف نیروهای جنبش به رهبری جنرال دوستم و اسماعیل خان در برابر طالبان مقاومت میکردند .
بعد از کشته شدن رسول پهلوان برادر بزرگ جنرال ملک در۴ سرطان سال 1375 توسط یکی از محافظین اش ، رابطه جنرال ملک با جنرال دوستم به سردی گراییده بود ؛ حس قدرت طلبی در نهاد جنرال ملک و برادرش گلی پهلوان بیش از هر زمان دیگر شدت گرفته و در پی فرصتی بود تا خود زمام امور را در شمال افغانستان تصاحب کند .
قصه کوتاه جنرال ملک با عده ای از رهبران طالبان در بادغیس تفاهمنامه ای را امضا نمود . این تفاهمنامه را از جانب جنرال ملک ، محمد اعلم راسخ که مدتی والی فاریاب و بعدها نیز مشاور ریس جمهور کرزی بود با ملاصمد والی طالبان در هرات ، امضا نمود . هرچند در این تفاهمنامه طالبان اختیارات ویژه ای را به جنرال ملک در سوق و اداره ولایات شمالی ازجمله فاریاب ، جوزجان ، بلخ ، سرپل و سمنگان داده بودند ولی طالبان به آن عمل نکردند .
یکی از سربازانی که اهل ولسوالی شرین تگاب ولایت فاریاب بود در برابر طالبان میجنگید و وظیفه اش در خط اول جابجا کردن ماین بود ، لحظه ورود طالبان به مناطق تحت حاکمیت جنبش را چنین برایم تعریف کرد : ” دو روز متوالی جنگ در جبهه کمتر شده بود . ما در حالت دفاعی قرار داشتیم . یعنی تا طالبان حمله نمیکرد ما تهاجمی نداشتیم . چند بار دیدم که چرخبال های ما به طرف مرغاب رفتند .از هرکی میپرسیدیم که چه گپ است کسی چیزی نمیگفت . دو روز بعد گلی پهلوان به مخابره به من صدا زد و گفت ماین های را که در خط اول در فلانی قسمت جابجا کردی خنثی کن و یک راه موتر رو بازکن . پرسیدم که قوماندان صاحب خیرت است چی گپ است با لحن تندی برایم گفت : هرچه که میگم همو را انجام بده و زودتر دست بکار شده وقتی ماینها را خنثی کردی برایم اطمینان بده . گفتم چشم و با بچه های تولی استحکام مصروف خنثی کردن ماین ها شدیم . وقتی راه را از وجود ماین پاک کردیم به گلی پهلوان اطمینان دادیم که راه باز است و هیچگونه ماینی وجود ندارد. همینکه مکالمه من با گلی پهلوان تمام شد درست ده دقیقه بعد موترهای داتسن طالبان باگرد وخاک فراوان از دور نمایان شد و قطار بزرگی از وسایط نقیله نفربر طالبان از خط جنگ عبور نموده بطرف ما روان شد . حیران مانده بودیم که چه گپ است .یکی دو سرباز با عجله دست به ماشه شدند تا بسوی طالبان فیر کنند اما در همین لحظه چند نفر از قوماندان فرقه 511 که قوماندان عمومی اش گلی پهلوان بود به ما نزدیک شدند و ما را از رویارویی با طالبان بازداشتند. موترهای حامل طالبان باشدت هرچه تمام وبدون کوچکترین اعتنا به ما که تا دو روز پیش تشنه خون همدیگر بودیم بطرف المار و قیصار و شهر میمنه حرکت کردند . “
تحولاتی که از بدو ورود طالبان به مناطق تحت حاکمیت جنبش بوقوع پیوست نیز شنیدنی است .اما برای اینکه از اصل بحث که خاطره من از دیدار جنرال ملک و گلبدین حکمتیار در تهران است فاصله نگیریم ناچار به اجمال با چند جمله خلاصه میکنم.
طالبان به مرکز شمال افغانستان یعنی مزار شریف رسیدند .مقاومت نیروهای جنرال دوستم هم در شبرغان به شکست مواجه شد. جنرال دوستم به اوزبیکستان رفت .طالبان از بدو ورد به شهر مزار شریف به انچه تعهد کرده بودند عمل نکردند . قیام مردمی علیه طالبان در مزارشریف اغاز شد. جنرال ملک ونیروهایش که وضعیت را بحرانی دیدند ناچار با قیام کننده گان پیوستند . شماری زیادی شاید هزاران طالب نیست ونابود شد وتعدای هم به مناطق پشتون نشین ولایت بلخ فرارکردند . قیام کننده گان شمال را از طالبان نجات دادند . دراین قیام نیروهای حزب وحدت ، جمعیت اسلامی ، حرکت اسلامی و جنبش اسلامی ( شاخه جنرال ملک) دوباره به شمال تسلط یافتند . جنرال ملک بدلیل مخالف شدید با جنرال دوستم از ورود وی به شمال مانع شد . جنرال ملک بعد از تسلط نیروهای ضد طالبان در شمال بعنوان وزیرخارجه افغانستان از سوی برهان الدین ربانی که ریاست جمهوری خود را به شهر مزار شریف منتقل نموده بود منصوب شد .
داستان ما هم از اینجا آغاز میشود.
اولین کشوریکه از جنرال ملک حمایت کرد ایران بود . ایرانی ها اهدافی مشخصی از این حمایت داشتند . یادم نرفته بگم روزیکه قیام مردم بلخ در برابر طالبان در شهر مزار شریف آغاز شد رادیو دری مشهد سه چهار روز متوالی برنامه های را نشرکرد که انگار این رادیو متعلق به دولت اسلامی افغانستان به رهبری برهان الدین ربانی است . نشرات رادیو دری که در ان سالها سه یا چهار ساعت بیشتر نبود یکباره گی ده ساعته شد . اهنگهای میهنی افغانی ، پیام های تبریکی پیروزی برعلیه طالبان لب ولعاب برنامه های رادیو دری را در آن روز ها تشکیل میداد . باگذشت مدتی از شکست مرگبار طالبان در شمال افغانستان ، جنرال ملک به دعوت رسمی مقامات ایران به تهران سفر کرد. من سه روز قبل از امدن جنرال ملک به تهران ، برای تهیه گزارش از کنفرانس دو روزه تقریب بین المذاهب جهان اسلام که از سوی حکومت ایران همه ساله برگزار مشه ، به تهران اعزام شدم . روزیکه کنفرانس تمام شد ، جنرال ملک هم به تهران آمد . برادرم که مسولیت یکی از دفاتر احزاب جهادی را در آن سالها در تهران داشت حوالی ساعت ده شب بمن زنگ زد که جنرال ملک به تهران آمده و اگر فرصت داری فردا بیا به کاخ نیاوران .فردای انروز به کاخ نیاوران رفتم . جنرال ملک حضور نداشت برای ملاقات با ریس جمهورهاشمی رفنسجانی و وزیرخارجه اش دکتورولایتی رفته بود . حوالی ظهر با اسکورت ویژه به نیاوران امد. بعد از ظهر هم دوملاقات دیگر داشت یکی با وزیراطلاعات ایران و دیگری هم با وزیر داخله ایران . حوالی شام دوباره به کاخ نیاوران برگشت . افغانهای مهاجر زیادی از ولایات مختلف بدیدن قهرمان ! امده بودند .تا پاسی ازشب با اقشار مختلف مردم مصروف دیدار و ملاقات بود . من هم راستش جوگیرشده بودم و در این میان متوجه موضوعی شدم و آن را با سکرترخاص جنرال ملک ضیا مشهور به ضیا ترجمان در میان گذاشته گفتم : ایا شما با خود از مزارشریف کمره مین و دوربین فیلمبرداری نیاوردید که ازملاقاتهای وزیرصاحب تصویر بگیرید. ضیاجان گفت : نه ولا نیاوردیم اصلا با عجله حرکت کردیم یادمان رفت که بیاریم .باید از اینجا یک دوربینی پیدا کنیم . در آن سالها دوربین های کوچک اندیکم تازه به ایران آمده بود.ضیا این موضوع را با برادرم اقای حقیاردر میان گذاشت و اونیز با مسولان وزرات خارجه ایران که مهانداربودند این درخواست را انتقال داد و بعد از یک و دو ساعت دوربین فیلمبرداری سونی اندیکم را اورده تحویل ضیا دادند. برای فیلمبرداری کسی پیدا نکردند .من که با جمعی از وطنداران فاریابی جنرال ملک را دیدیم و ملاقات کردیم میخواستم برم تا برای عزیمت به مشهد تکت طیاره بگیرم ، نگذاشتند و مجبورم کردند تا یکی دو روزیکه جنرال ملک در تهران است باید از ملاقاتهایش فیلمبرداری کنم. از دفتر اجازه گرفتم و ماندگار شدم . فردای انشب اولین ملاقات جنرال ملک با گلبدین حکمتیار تنظیم شده بود .قرار بود این ملاقات نیمساعت طول بکشد و بعد جنرال ملک ساعت ده ونیم در محفل سالروز تاسیس حزب وحدت اسلامی که مصادف با 25 اسد است در شاه عبدالغظیم تهران حضوریافته انجا سخنرانی هم داشته باشد. جنرال ملک که تا ناوقت های شب بیدار بود و با اقشار مختلف مردم دید و بازدی داشت ، ساعت نه صبح در حالیکه کت شلوار سرمه ای رنگی به تن داشت و برخلاف معمول همیشه در محافل رسمی نکتایی میپوشید این بار بدون نکتایی از اتاق اش بیرون شده به سالن کاخ آمد. او سکرترش گفت که حکمتیارصاحب منتظر است باید زودتر بریم . چند نفر از همسفرانش میخواستند همراهی اش کنند که مخالفت کرد و فقط ضیا ترجمان و مرا که فیلمبرداری باید میکردم اجازه همراهی داد.
جنرال ملک در موتر زره و شیشه دودی سیاه رنگی تنها خودش سوار شد و من ضیا ترجمان هم به موتربنزدیگری که از سوی دو موتر ترافیک و پولیس اسکورت میشد سوار شده بطرف منزال اقای حکمتیار حرکت کردیم .
تا خانه اقای حکمتیار که در بلندی های نیاوران در منطقه خوش آب وهوا یا همان بالاشهر تهران موقعیت داشت تقریبا پانزده دقیقه بیشتر طول نکشید .
منزل مسکونی حکمتیار در انتهای یک کوچه خلوت با درختان بزرگ بید و کاج موقعیت داشت . دم دروازه خانه اش با مرد مسلحی عبوسی که لباس شخصی به تن داشت برخوردیم . من از جنرال ملک زودتر داخل صحن حیاط خانه حکمتیار شدم . حیاط وسعیی گل وگلکاری شده و ساختمان چهارطبقه ی لوکس در سمت غرب حیاط موقعیت داشت . دونفر از افراد اقای حکمتیار از جنرال ملک پذیرایی نموده وی را به طبقه دوم ساختمان راهنمایی کردند . من جلو تر از او به پله های تر و تمیز ساختمان پا گذاشتم و یکی از افراد حکمتیار که همراهم بود به داخل سالن برزگی رهنمایی ام کرد.
سالن پدیزایی خیلی بزرگ بود و در عین حال بسیار ساده و موکت فرش شده بود . فقط در وسط سالن دو چوکی یکنفره و یک میزکوچک قرار داشت که پشت سریکی از چوکی ها بیرق بزرگترحزب اسلامی بصورت ایستاده خودنمایی میکرد.
جنرال ملک داخل سالن شد .من اماده تصویر برداری از نخستین لحظه برخورد این دو مقام بودم .دگمه ریکارد را فشار دادم . جنرال ملک هنوز به وسط سالن نرسیده بود که حکمتیار از دروازه دیگری وارد سالن شد. مثل همیشه حکمتیارلنگی سیاه به سر داشت و پیراهن تنبان برنگ روشن خاکی که بالایش واسکتی نخودی رنگی پوشیده بود .هردو با هم بغل کشی و مصافحه کردند .جالب اینکه حکمتیار به زبان دری صحبت میکرد اما جنرال ملک به زبان پشتو .( جنرال ملک به زبان پشتو مسلط بود .میگن مادرش پشتو زبان است والله اعلم )
بعد از بغل کشی و مصافحه ، هردو نزدیک چوکی ها رفتند . حکمتیار به زبان دری گفت : ” بفرمایید جنرال صاحب بنشینید ، خوش امدید.”
اما جنرال ملک گفت :” مننه صاحب! نه کیږی! اول تاسو کښینی. مهربانې وکړﺉ!”
اما حکمتیار گفت :” خواهش میکنم شما مهمان هستید وزیر صاحب شما اول بفرمایید.”
اما جنرال ملک زیر بار نرفت و گفت :” یه! یه! استغرالله. تاسو مشر یاست. تاسو چی ونفرمایی، زه نه کښینم.”
حکمتیار در حالیکه خنده بر لب داشت بازهم اصرار کرد : تا شما ننشینید مه نمی شینیم .رسم مهمان نوازی ما افغانها همینگونه است .
اما جنرال ملک که بازهم به زبان پشتو تکلم میکرد گفت : اصلا دا شد نلری. تاسو سپين ږیری یاست. چی تاسو نه کښینی نو زه بیا ځمه!
در سالن بغیر از من و جنرال ملک و حکمتیار هیچ کسی دیگر حضور نداشت . من مصروف فیلمبرداری از آنها بودم . خوب بخاطر دارم که تعارفات هردو شاید بیشتر از دو دقیقه طول کشید حکمتیاز اصرار به اول نشستن جنرال ملک میکرد و جنرال ملک هم اصرار به اول نشستن او .
در نهایت هردو با خنده گفتند که پس باهم یکجا مینیشینیم .
هردو بلاخره با هم نشستند .
همینکه باسن مبارک اقای جنرال چوکی را لمس کرد ؛ حکمتیار به زبان دری گفت : جنرال صاحب خبرشدین که طالبان خواجه بهاوالدین را تصرف کردند.( خواجه بهاءالدین مرکزفرماندهی احمد شاه مسعود بود. سنگریکه طالبان هیچگاهی نتوانستد انجا را تسخیر کنند. خواجه بهاءالدین جایی بود که احمد شاه مسعود توسط دوعرب تبار که خود را خبرنگار معرفی کردند در نهایت ترور شد )
سیمای جنرال ملک با شیندن این جمله چنان به هم خورد و تار وسیاه شد که انگار پتک سنگنی به فرقش وارد امده .
جنرال ملک که زبانش نیز به ته ته پته افتاده بود گفت: کی خواجه بهاءالدین را طالبان گرفتند. مه تقریبا نمیساعت قبل با آمرصاحب( احمدشاه مسعود)صحبت کردم خیر وخیرت بود خواجه بهاءالدین خو….
حکمتیارنگذاشت جنرال ملک حرفهایش را به اتمام برساند و گفت: همین لحظه ء که شما تشریف اوردین مه به مخابره صحبت میکردم که گفتند خواجه بهاءالدین سقوط کرده .
باشنیدن این جمله حکمتیار ،سیمای جنرال ملک بازهم دگرگون ترشد و بلافاصله رویش را از حکمتیار گشتاند وبطرف دروازه که مه هم انجا بودم برگردانند به نیت اینکه شاید سکرترش انجا باشد و ازو بخواهد تا تماس بگیرد ؛ اما چشمش به من افتاد .هردویک لحظه چشم به چشم شدیم . با خشم بیش از حدی که در چشمانش پیدا بود به من اشاره کرده که از اتاق خارج شوم . من نیز سالن را ترک کردم .
ساعت نه و چهل و پنج دقیقه قبل از ظهر بود . من به صحن حویلی امدم . ضیا ترجمان مصروف کشیدن سیگار بود. من هم نزدش رفتم و در همین لحظه یکی از دونفری که از ما پذیرایی کرده بود با پتنوس چای بما نزدیک شد و چای تعارف کرد. همینکه ما مصروف نوشیدن چای بودیم اوهم در کنار ما نشست .من نتوانستم جریان را به ضیا ترجمان بگویم .
قرار بود جنرال ملک نیمساعت با حکمتیار دیدار و ملاقات نمایید ؛ اما ساعت از یازده هم گذشت.
هرلحظه ضیا به ساعتش نگاه میکرد . اما ملاقات بازهم ادامه داشت …. ساعت دوازده شد .فردیکه بمن و ضیا چای اورده بود بلاخره پیاله را جمع کرد رفت بداخل ساختمان . فرصت پیدا شد تا جریان را به ضیا بگویم . ضیا که به چندین زبان زنده دنیا تسلط کامل داشت و با برجسته ترین رجال سیاسی افغانستان در سفر و حضر همراه بوده ( گفته میشه ترجمان داکتر نجیب ، جنرال دوستم و….) بعد از شنیدن گپ هایم فقط درچشمانم خیره شد و هیچ چیزی نگفت و همانگونه خیره ماند….
بعد از لختی گفتم ضیاجان کجایی ؟؟
گفت : ها ….
هنوز کیچ و منگ بود .
گفتم چی ؟؟
به ساعتش نگاه کرد گفت : محفل حزب وحدت هم دیر شد .انها هم منتظرند . بعد زیرلب من من کرد و به سختی شنیدم که گفت: نیش حکمتیار بیسار زهر آلود است .
دقیقا ساعت دوازده چهل و پنچ دقیقه بود که جنرال ملک به تنهایی از ساختمان پایین شد و با اشاره دست به ضیا ومن فهماند که باید راه بیفتیم .
وقتی به چهره جنرال ملک نگاه کردم خیلی گرفته وپریشان بنظر رسید. با عجله گام برمیداشت و بسوی موترکه در کوچه بود میرفت .
او جلو و ماهم بدنبالش راه افتادیم . دونفراز افراد حکمتیار که فکر میکنم یکی بستگان نزدیکش بود از صحن حیاط گذشتم و به کوچه داخل شدیم . افراد حکمتیار به جنرال ملک نردیکتر بودند یکی از انها که شانه به شانه جنرال ملک راه میرفت وقتی نزدیک موتر شد گفت جنرال صاحب خوش امدین دوستا ره سلام بگین و در همین لحظه که جنرال به یکقدمی موتر رسیده بود ، او دستش را به بعنوان خداحافظی بسوی جنرال ملک دراز کرد اما جنرال ملک چنان غرق در افکارخودش بود که بدون کوچکترین اعتنایی به دست دراز این فرد سوار موتر زره شد و دروازه موتر را محکم بست و موتر هم حرکت کرد و من ضیا به موتر دیگر با عجله سوار شدیم و بدنبال موتر اسکورت راه افتادیم .
ظهربود و جاده ها هم کمی خلوت . ساعت چند دقیقه به یک بود . تا قصرنیاروان ده دقیقه بیشتر طول نکشید . لحظه ای که جنرال ملک از موتر پایین شد اولین چیزیکه به زبان اورد درخواست تلفن ستلایت بود . یکی از محافظینش با عجله تلفن ستلایت را بدستش داد و او هم با شتاب به طرف اتاقش راهی شد .
من در این لحظه از نزدیکان جنرال ملک که انجا بودند و میشناختم شان پرسیدم ایا از داخل افغانستان کدام خبر مهمی از جبهات جنگ دریافت نموده اند ؟
اما هیچکس خبرمهمی نداشت .آنها از من میپرسیدن که چه خبر شده ؟ خیرت خو است ؟
من برای یکی دو نفرشان توضیح دادم که قصه از چه قرار بود .
ما در حال گفتگو بودیم که جنرال ملک بعد از حدودا پانزده دقیقه از پله های هتل در حال پاین امدن بود تا به سالن بیایید. وقتی چهره جنرال ملک را دیدم ؛ تبسم تلخی به لب داشت ولی به وضوح خشم وعضب هم در سیمایش دیده میشد .
وقتی به سالن امد گفت : هله وزد غذا بیارین که باید به محفل حزب وحدت بریم .
دیگران غذا خورده بودند .جنرال ملک و ضیا جان و من غذ نخورده بودیم . غذای مفصلی اوردند و هرسه مصروف غذا خوردن شدیم .دیگران کمی دورتر از ما نشسته بودند . جنرال ملک از تاخیری که برای شرکت در محفل سالروز تاسیس حزب وحدت پیش امده بود کمی ناراحت بود و به همین منظور با عجله غذا میخورد . در حالیکه به ساعتش نگاه میکرد گفت : زودتر غذا بخورین که باید بریم خیلی کسا منتظرند .در همین اثنا یکی از نزدیکان جنرال ملک به میز غذا نزدیک شد و به جنرال ملک گفت : وزیرصاحب تعدادی از قوما به دیدن شما آمدند .بیچاره ها از صبح تا حالا منتظر دیدارشما هستند . چون شما به محفل حزب وحدت میرین اگر اجازه بدهید انها را اینجا بیاورم تا ببنید .
جنرال ملک در حالیکه اخرین لقمه های غذا را در دهان میگذاشت پرسید : از کدام مردم هستند ؟
فرد جواب داد: از دولت آباد فاریاب هستند .
جنرال ملک اینبار به زبان اوزبیکی بدون درنگ پرسید : اوزبی می یا اوغان لردن ؟؟ ( اوزبیک است یا پشون)
فرد گفت : دولت آبادنی اوغان قوم لریدن وزیرصاحب . ( از قومهای پشتون دولت اباد هستند)
افکار جنرال ملک که هنوزهم از ملاقات با حکمتیار رهایی نیافته بود با خشم هرچه تمام گفت: اوغان بولسه تیلی نی حلق دن چیقریب کسیب تشله . باشقه اوغان لردن بیرکیشی نی هم قوی مه بورگه کیلسه .(اگر پشتون باشد زبان اش را از حلق بیرون کن . دیگر پشتون ها را نگذارید باییند اینجا ).
وقتی این جملات را از زبان جنرال ملک شنیدم پی بردم که در ملاقات بین او و حکمتیار چی گذشته . جنرال ملک که در آنروزها مورد حمایت احمدشاهمسعود بود و با حمایت او به پست وزارت خارجه دست یافته بود؛ بدون شک حکمتیار درین ملاقات که سه ساعت بطول انجامید او را از عواقب پشت کردن به طالبان و همکاری با مسعود آگاه نموده و حتما سرزنش اش کرده است .زیرا غملکرد وی در برخورد با مردم دولت آباد مبین این موضوع بود.
او درحالیکه اخرین لقمه اش را به شدت هرچه تمام میجوید بما دستور حرکت داد . من ضیاجان که هنوز سیرنشده بودیم به ناچار بلند شدیم وبطرف موتر حرکت کردیم .
او هم در حالیکه ایستاده بود لب ودهنش را با دستمال کاغذی پاک کرد وبسوی درب خروچی کاخ حرکت نمود .از نیاوران تا شاه عبدالعظیم خیلی راه بود . با وصف انکه موتر پولیس آژیرزنان با شتاب حرکت میکرد بازهم بیشتر از نیمساعت طول کشید تا به محل محفل برسیم .
وقتی به محفل بوله ها رسیدم عجت غوغایی شد . افرادی زیادی در مسجدی در شاه عبدالعظیم منتظر ورود جنرال ملک بودند . مردم با یکصدابا شعارهای چون جنرال ملک جنرال خوش آمدی خوش آمدی ؛ با شور و حرارت استقبال کردند .
بدون درنگ انسانسر محفل از او خواست تا به ایراد سخن بپردازد.
جنرال ملک هم با شور و حرارت سخنرانی کرد . او گفت : اتحاد مردم اوزبیک با هزارها مثل گوشت و ناخن است . اتحاد و همبستگی ما طالبان را به زانو در آورد . طالبان دیگر جای در شمال افغانستان ندارند . فرزندان برومند شما هرگز اجازه نخواهند داد تا طالبان به شمال افغانستان نفوذ کنند. گپهای ازین قبیل .
مراسم تمام شد ما دوباره به کاخ نیاوران برگشتم . ظاهرا ملاقاتهای جنرال ملک پایان یافته بود . نزدیکانش میگفتند فردا بطرف مزار حرکت میکنیم . من هم با اشنایانی که انجا بودند بعد از خوردن غذای شب به منزل یکی از دوستان رفتم و برای اینکه بدانم ایا ادعای حکمتیار درست است یانه رادیو بی بی سی را شنیدم که هیچ خبری در نورد سقوط خواجه بهاالدین نگفت و من فردایش عازم مشهد شدم .
خوب؛دستاورد جنرال ملک ازین سفر چی بود؟
ایرانی ها از جنرال ملک چی میخواستند؟
این سوالاتی است شاید پاسخش را خیلی ها بدانند . اما با سوال دیگر میخواهم این خاطره را به پایان برسانم . بعد از سفر جنرال ملک به تهران ، انچه از همه مهمتر به نظر میرسید آغاز بکار احداث فرودگاهی در جوار شاهراه در ولسوالی شیرین تگاپ ( فیض اباد ) بود . چه ضرورتی وجود داشت تا چنین میدان هوایی که طیاره های انتونیف یا ام 32 بتواند در آن نشست و برخواست کند در این ولسوالی احداث گردد؟
امیدوارم دوستانی که اطلاعات موثق تری ازاین موضوع داشته باشند اظهار نظر نمایند.
بهرحال یورش طالبان این فرصت را گرفت و احداث این فرودگاه با هر مرام ومقصدی که بود به سرانجام نرسید و دیری نگذشت که لشکر سرمه کرده و به شدت انتقامجوی طالبان اینبار با یورش حساب شده ، فراگیر وگسترده تری به شمال حمله کردند نه درمیمنه مقاومت شد ، نه درفیض اباد ، نه در دولت اباد ، نه در اندخوی وشبرغان وبلخ ومزار و ….
لشکر سیاه پوش تاخت وتاخت وتاخت واز کشته پشته ها ساخت اما جنرال ملک وخانواده ویاران اش سر از ملک آباد مشهد دراورد ؛ نه تخت ماند ونه تاج نه هم …..
تمام .179M Sadiq Sarvari, Aalim Kohkan og 177 andre89 kommentarer