‘تنها به آدمهایی مثل شما میتوانم بگویم من اوزبیک هستم’
دلارام ابراهیماوابیبیسی اوزبیک
- 4 سپتامبر 2017

به بازار بیروبار جاده “ایست استریت” در جنوب لندن رفته بودیم. آنجا میوه و سبزیجات فراوان و ارزان است. این بازار که از اوایل قرن شانزدهم محل خرید و فروش بوده، اخیرا شماری از سوداگران جوان مهاجر از خاورمیانه و خاور نزدیک را به خود جذب کرده است.
فروشندگان کُرد، ترک، عراقی و افغان این روزها اینجا با شوق و شور مشغول کاراند. در کنار اینها هنوز هم عده کمی از کسبهکاران بریتانیایی و تیرهپوستان جزایر کاراییب در این بازاردیده میشوند.
وقتی من با همسر عراقیام بین جمعیت انبوه در حرکتیم، یک چهره خندان جوان از پشت غرفه میوه فروشیاش، اول به انگلیسی، بعد به عربی و در آخر یکباره با لهجه دری افغانستان سر صحبت را باز میکند. پس از صحبت کوتاه و بذلهگوییهای کاسبانه، ‘حبیب ‘ از سر یک سوال نمیتواند بگذرد: “اهل کجایید؟” به او میگویم که من از ازبکستان هستم – و نه از تاجیکستان یا ایران آنطور که او فکر میکرد.
حبیب یکباره با خوشحالی به ازبکی فریاد میزند: “من هم اوزبیک من!” (من هم ازبک هستم)، ولی از افغانستان. من و حبیب صحبتمان را به ازبکی ادامه دادیم، او از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. او به دوستان فروشندهاش که مشغول کار بودند، با غرور به زبان فارسیدری گفت: “این خانم هم ازبک است درست مثل من!”
او با لهجه غلیظ دری صحبت میکرد، طوری که من فکر کردم از نظر قومی یا تاجیک شمال افغانستان است یا هزاره از نواحی مرکزی آن کشور. حبیب در مورد هویت خودش روشن حرف میزد: “اول از همه من افغانم، بعد از ولایت تخار. فقط به آدمهایی مثل شما میتوانم بگویم من ازبکام.”
صحنه کوتاه، گرم و صمیمی صحبت با حبیب در تمام مدت پیادهروی آن روز ذهنم را مشغول کرده بود: راهاندازی یک برنامه تلویزیونی خبری برای ازبکزبانان افغانستان در آینده نزدیک در پیش رویم بود. این فکرها موجب شدند تا خاطراتی از سال ۱۹۸۴ هم برایم دوباره زنده شود.
پنج سال بعد از دخالت نظامی شوروی در افغانستان و مقاومت شدید مجاهدین در قالب یک برنامه تبادل دانشجو، من بعنوان تنها دختر و به همراه دو پسر تاجیک برای تحصیل به دانشگاه موسوم به “دانشگاه آمریکایی” کابل رفتیم.

من در دو رشته درس میخواندم؛ زبان فارسیدری و تاریخ اجتماعی افغانستان. در آن روزها بسیاری از من میپرسیدند، آیا پدر و مادرم عقل سالم دارند که اجازه دادهاند، دخترشان برای تحصیل به افغانستان جنگزده بیاید؟
در بدو ورود، ما به گروهی از مشاوران، استادان و آموزگاران اتحاد شوروی از نقاط مختلف کشور پیوستیم که در دانشگاه کابل کار میکردند. در یکی از اولین روزهای جمعه بعد از ورودمان، ما در میان تدابیر شدید امنیتی به دیدن منطقه تجارتی شهرنو کابل رفتیم.
وقتی از اتوبوسهای که پرده داشت و از آن بیرون شهر دیده نمیشد، پیاده شدیم، من شروع به قدم زدن در خیابان باریک کردم؛ ناگهان انواع لباسهای غربی، عطرهای خوشبو از کشورهای مختلف، وسایل فنی ژاپنی چشمانم را خیره کرده بود. برای یک دختر شهروند شوروی که هیچگاه عادت “به انتخاب” نداشت، اینجا مثل دروازه ورود به “ثروت غرب” بود.
درست در اوج این شیفتگی، همکلاسی تاجیکم صدایم کرد و گفت یک نفر میخواهد ترا ببیند. آهسته به درون یک مغازه رفتیم. مرا به یک شاگرد پانزده ساله این مغازه به نام “اسدالله” معرفی کردند.
پسر لبخند زنان به زبان سلیس ازبیکی سلام کرد و پرسید “یخشیمی سیز اَپهجان؟”. (چی حال دارید خواهرجان؟). ظاهرا من اولین ازبک ازبکستانی بودم که او ملاقات میکرد. در مقابل، من هم بعنوان یک دانشجوی ازبکستان شوروی تا زمان مواجهه با این پسر نمیدانستم که افغانستان هم ازبکتبارهای خود را دارد.

یک تاریخ پنهان
بله، شوروىها تصمیم گرفتند ما را از خویشاوندان قومیمان در کشورهای همسایه بیخبر نگه دارند. اگرچه قوم ازبکها برای قرنها در افغانستان زیسته بودند، اما آنها، در روایات تاریخى همزبانانشان کلآ حضور نداشتند.
بتاریخ ازبکهاى افغانستان هم آنطور که باید و شاید در ازبکستان شوروى شناخته نشده و مطالعه نمىشد. در کتابهاى درسى ازبکستان حتى نامی هم از آنها به چشم نمیخورد. در مدارس آن زمان در شوروى، تاریخ ازبکستان فقط در محدودۀ قلمرو جمهورىهاى آن کشور تدریس مىشد و تاریخ مردم ازبک از مرزهای شوروى فراتر نمىرفت. رسانههاى شوروى هم هیچگاه از ازبکهاى افغانستان نامى نمیبردند.
بعدها من اطلاع یافتم که ازبکهای افغانستان در روایات تاریخی خود افغانها هم جایى نداشتند و در برنامههاى آموزشی هم مطلبی راجع به آنها وجود نداشت. ازبکهاى افغانستان در هر دو کشور همسایه مثل یک تابو بودند. ولى آنها واقعا تاریخ دارند و من حالا این را مىدانم.
من مىدانم که ‘سلطان حسین بایقرا ‘، یکى از معروفترین پادشاهان سلسله تیموریان در قرن پانزدهم میلادى در هرات، یک فرمانرواى ترک بود. وزیر او ‘امیر علیشیر نوایى ‘ هم بنیانگذار ادبیات کلاسیک ازبکی است. ازبکها یکی از اقوام ترکتبار ساکن آسیای میانه و افغانستان هستند.
بجز این، حکومتهاى ازبکی دیگری هم از سدۀ شانزدهم در افغانستان وجود داشته و شناخته شدهاند، مثل ‘میمنه خانلیک ‘ و “قندوز خانلیک” میمنه، که یک شهر مهم و مرکز تجارتی بود، تحت تابع امیر بخارا و امارات بخارا بود که در اواسط قرن نوزدهم تحت حمایت روسیه قرار گرفت.

با امید به پایان دادن به رقابتهاى سیاسى بریتانیا و روسیه در آسیای میانه، بین این دو کشور قرارداد شکننده امضا شد که براساس آن دایره نفوذ دو کشور تقسیم مىشد.
طبق این قرارداد مرز روسیه تزارى رودخانه دریای آمو تعیین شد. به این ترتیب زیستگاه ازبکها هم به دو قسمت تقسیم شد. به خاطر همین تقسیم سرزمین بود که اول ‘خانلیک قندوز ‘ و بعدا ‘خانلیک میمنه ‘ هردو در آن سوی دریای آمو از حکمرانان افغان شکست خوردند و متلاشى شدند.
به دنبال شکست امیر بخارا از ارتش سرخ در دهه دوم قرن بیستم، ازبکهای زیادی از دست بلشویکها به شمال افغانستان فرار کردند. در کنار ازبکها، اقوام دیگر ساکنِ امارات بخارا مثل تاجیکها، ترکمنها و قیرغیزها هم به شمال افغانستان به همتباران خود پناه بردند.
در میان آنها، “سید عالمخان”، آخرین امیر بخارا هم بود که بعداً در تبعید درگذشت. او در کابل به خاک سپرده شد. با فشار شوروىها، مقامات افغان از دادن پاسپورت به امیر بخارا و خانوادهاش خوددارى کردند تا آنها نتوانند آن کشور را ترک کنند.
خانواده من هم در همین تلاطم تاریخ گرفتار شد. در همان زمانها پدر بزرگ من “ملا باباخان”، تاجر افغان که در بخارا سکونت داشت، در همان شهر با مادربزرگم ‘حلیمه ‘ازدواج کرده بود.
بعد از آنکه مرزهای شوروى در سال ۱۹۳۰ بسته شد، او دیگر نتوانست به افغانستان برگردد. سرانجام در سال ۱۹۳۷ در زمان پاکسازىهاى استالین که دلتنگِ وطن بود، درگذشت.
در آن طرف آمو دریا، در افغانستان، ازبکهاى کوشا و زحمتکش در کنار ترکمنها با بافتن فرش، تولید گوسفند و پشم قرهکُل، دامدارى و کاشت برنج و گندم در توسعه افغانستان مشارکت کردند. نقشه معروف فرش بخارایى ‘پاى فیل ‘ با زمینۀ خرمایی آن حالا یکى از صادرات معروف افغانستان است.

بخش ازبکی بیبیسی برنامههای ویژه خود برای اوزبیکزبانان افغانستان را در سال ۲۰۰۳ آغاز کرد.
در طول این سالها تیم تحریریه، زبان ازبکی را چنان توسعه داده که برای همه ازبکزبانان در کشورهای مختلف قابل درک باشد.
بر اساس تلاش و کوشش زبانشناسانه روزنامهنگاران، و با پژوهش عمیق روی منابع پژوهشی زبان، و یافتن نکات دقیق و ظریف که میتوانند مطالب رادیو و اینترنت را بهتر به مخاطب انتقال دهند، بیبیسی معیارهای خود برای زبان ازبکی در افغانستان را پرورانده و توسعه داده است.
این کار از این به بعد هم ادامه خواهد یافت، چرا که ما تصمیم گرفتهایم برنامههای خود را برای این مخاطبان خود از طریق تلویزیون گسترش دهیم. چیزیکه امروز ما میخواهیم این است که با نشر خبرها، جهان را به خانههای آنها ببریم و با نشر داستانهایشان، جهان را از زندگی آنها آگاه بسازیم.
دلارام ابراهیماوا، سردبیر و مدیر مسئول برنامه خبری تلویزیونی بیبیسی ازبک است که از دوشنبه تا جمعه از تلویزیون آرزو (Arezo TV) در افغانستان پخش میشود.