برگردان: قیوم سروش
از دهههای نخست ۱۸۰۰ تا امروز،نویسندگان غربی در مورد افغانستان براساس چشمدیدها و یاتحقیقات کتابخانهای نوشته هایی انجام داده اند. همین نوشتهها تصویر حکومت افغانستان و مردم آن را در ذهن اروپاییها، امریکاییها و به صورت کل غربیها شکل داده است. اما این تصویر به شیوههای متفاوت تحریف شده است. یک نمونه روشن این گونه تحریفها، تحلیل و معرفی ازبکهای افغانستان میباشد. نویسنده مهمان شبکه تحلیلگران افغانستان، کریستین بیلر نوشتههای غربیها در مورد ازبک ها را از تاریخ نویسان نژادپرست قرن نوزدهم تا خبرنگاران قرن بیستم که ماهرانه علیه ازبک ها نگاشته اند، بررسی کرده است. بیلر تصویر ارائه شده از ازبکها را از آغاز تشکیل دولت افغانستان تا آخرین انتخابات که در نتیجه آن ازبکها بالاترین مقام دولتی در تاریخ معاصر افغانستان را بدست آوردند و جنرال عبدالرشید دوستم معاون اول رییس جمهور شد، بررسی کرده است.

در اکثر موارد، اقوام متفاوت افغانستان به شیوه یی توصیف شدهاند که بتواند برای اهداف مشخص سیاسی امپراتوری(مانند حامیان امپراتوریبریتانیا)، ایدیولوژی (مانند حامیان یا مخالفان کمونیسم)یا حامیان و مخالفان حکومت امریکابه کار گرفته شود. در دیگر موارد، و به خصوص در این اواخر، به دلایل پیچیده و متفاوت تحلیلهای ناقص یا تحریف شده ارایه شده اند. هرچند دلایل فرآوده های قلمی و گزارشهای تحقیرآمیز و جانبدارانه و بیاعتنا به ازبکها در خلال زمان تغییر کرده است، اما در این گونه نگارشهای امپراتوریبریتانیا و نوشتههای اخیر، نوعی دلایل مشخص و ثابتیدیده میشود.
امپراتوریو عصر نگارش ها
تاریخنویس بی دی هاپکینز در این مورد در سال ۱۳۸۷ نوشت کهنهفقط مداخله بریتانیا در افغانستان بلکه نوشتههای بریتانیاییهای دوران امپراتوری نیز شدیداً بر مبنای قومی استوار بود: هر دو به پشتونها در ازای نادیده گرفتن دیگر گروه های قومی،برتری و اولولیت داده اند. این اولولیتدهی در اثر مداخلات بیرونی در افغانستان به گونه متفاوت و مداوم جریان داشته و اکنون امریکایی ها در سمتدهی آن سهیم هستند.
هاپکنز از زمان نگارشهای تاریخدان اسکاتلندی و سفیر هند بریتانیایی، مونت ستورات الفینستن(۱) در اوایل قرن نزده به این سو متوجه این نکته شده است که غربیها-به خصوص بریتانیاییها- بر پشتونها تمرکز کرده اند.
درک بریتانیاییها از جامعه سیاسی افغانستان تقربیا به طور کامل به پشتون ها منحصر مانده است.هرچند از دید تاریخی برتر شمردن پشتونها قابل فهم است- (زیرا) آلفینستن دربار درانیها را دیده بود- و این منجربه ایجاد این فرضیه اساسی شد که براساس آن قدرت سیاسی به صورت کامل به پشتونها منسوب دانسته میشود. بریتانیاییها تمام تلاش- مستقیم یا غیر مستقیم- خود را برای تاکید بر مشروعیت قبیلهیی و خانوادگی کسانی که از آنها حمایت میکردند، انجام دادند. آنها نهاد سیاسی افغانی را رشد دادند، در این نهاد هیچ فردی بجز پشتونها نه حاکم و نه اعمال کننده قدرت دانسته شده و این «پشتونیزهکردن» در مداخلات خارجی و همچنان در درک عموم از حاکمیت سیاسی در افغانستان ادامه یافت. (۲)
نوشتههای جراح ارشد بریتانیایی هنری والتر بیلیو در اواخر قرن نوزدهم، به اندازه نوشتههای اوایل این قرن، غیرپشتونهای افغانستان را نادیده گرفته است. نوشتههای اتنوگرافیکبیلیو از افغانستان، به طور مثال کتاب «نژادهای افغانستان، تاریخچه مختصر از ملتهای اصلی که در آن کشور زندگی میکنند»، کاملا ازبکها و سایر مردمان ترک تبار را نادیده می گیرد. وی در این کتاب مینویسد: ازبکها «به صورت کل، تاثیر بسیار اندکی- اگر نگویم هیچ- بر امور کشور دارند و لازم نیست که اکنون توجه خود را صرف آنهاکنیم.»(۳) در اثر دیگر خود به سختی میپذیرد که ازبکها در افغانستان وجود دارند و در یادداشتی میگوید آنها(ازبک تبارها) بعدا تحلیل خواهد شد، اما اثری که در آن ازبک ها بررسی شوند، هیچگاه در دسترس قرار نگرفت. (۴)
ازبک های افغانستان درتاریخ نگاری ها، سفرنامه ها و حکایت های مشهور در مورد افغانستان که معمولاْ بیشتر از نوشته های اکادمیک تاثیر پذیرفته اند، کمتر تبارز می یابند. و زمانی که در نوشتههای بریتانیایی یاد همشوند، توام با کم بهایی یا بیاعتنایی است. به طور مثال، افسر نظامی سکاتلندی جان وود در سفرنامهی سال ۱۸۴۱ خود مینویسد:
دانایی مردم از اندازهی ریش آنها تخمین زده میشود اما اندکی ازهوش و ذکاوت سلیمان به ازبکها به ارث رسیده است.
ظاهر شهر کندز با عادات یک نفر ازبک همخوانی دارد؛ و از فرومایگی، فقر و پستی آنها شاید بتوان به ارزش اخلاقی باشندگان آن پی برد. (۵)
شاید جان وود شخص مهمی در افغانستان یا هند بریتانیایی نبوده است، اما نویسندگان دیگر با مقام برتر در این حوزه ارزیابیهای مشابه از ازبکها داشته اند. سیاستگذار مهم حکومت افغانستان، چارلس ادوارد یاتی در سالهای ۱۸۸۰ زمانی که در مورد شمال افغانستان تحقیق میکرد، نوشت:
تا حدی که ما اینجا دیدهایم میتوان قضاوت کرد که یقینا ازبکها نه نژاد مقبول هستند و نه جذاب.
بایدبگویم که ازبکهای این کشور در نظرمنژادخوشایند نیامد. اکثر روستا نشینان درشمال غرب افغانستان، مردم کثیف، تنبل و تندخو از آب درامده اند. (۶)
به نظر می رسد که دلیل اصلی این گونه حرف های ضد ازبک در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰ تلقین تلویحی درآنها به بریتانیا بود تا از جاسازی کتله های بزرگی از پشتونها در شمالافغانستان به دلایل استراتیژیک حمایت کند. دیدگاههای بریتانیاییها در مورد ازبکها به شدت متاثر از راه کارهای حکومت افغانستان دال برپراکنده ساختن گروههای قومی در شمال بود، منطقه ییکه قبلاً بدست پشتونهای درانی فتح شده اما در آن زمان توسط خانهای نیمه خودمختار اداره میشد. حکومت بریتانیا برای حمایت از برنامه امیرعبدالرحمان خان در شمال افغانستان (در سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۸۹۰) سلاح و حمایت مالی فراهم کرد. این برنامه، شامل مولفه ییکه عموما به آن «پشتونیزه کردن» و یا «افغانیزه کردن» میگفتند(«افغان» در آثار نوشتاری و در افغانستان مترادف به پشتون بکار رفته است)،نظر به تفاسیر متفاوت تاریخی در حقیقت ادامه دورهی تصفیه قومی یا در نهایت برنامه اسکان مجدد بود که با جا به جاسازی پشتونها در شمال افغانستان کمک کرد. حکومت افغانستان، این برنامه را به منظور کنترول نافرمانیها در مناطق غیرپشتون و تبعید شورشیان پشتون در جنوب کشور براه انداخت. برای بریتانیا، این برنامه هدف طرد نفوذ روسیه از شمال کشور را دنبال میکرد. دگرمن یاتی کسی که واژه «افغانیزه کردن» را ابداع کرد و معمار آن بود، در مورد استفاده استراتیژیک از «پشتونیزه کردن» در سال ۱۸۹۳نوشته است:
این تنها قبایل غیرافغان مانند ازبکهای میمنه، هزارههای هراتی و جمشیدیها است که با ترکمنها یا روسها ارتباط و معاشرت دارند و زمانی که توسط افغانها محاصره شوند، آنها بیخطر هستند. (۷)
براساس ارزیابی تبعیض آمیز افسر بریتانیایی تورن پی.جی میتلند از همکاران یاتی، که در ترکیب کمیسیون مرزی افغانستان مسوولیت تعیین خطوط مرزی شمال غرب در سال ۱۸۸۰ را بر عهده داشت، یکی از اهداف سیاست اسکان مجدد عبدالرحمان احاطه «جمعیت ازبکهای ترکستان با مردمی بود که در صورت تجاوز خارجی به حمایت آنهامطمین باشند». (۸) بریتانیاییها بدین اساس همکار و همدست امیر بودند. هدف «پلان یاتی» این بود که پشتونها بر زندگی سیاسی، اجتماعی و زراعتی ترک تباران مسلط شوند. (۹) میتلند در مجله ترکستان افغانستان نوشت:
این مهاجرتها توسط امیر به دلایل واضح حمایت میشود. زمین در اینجا بیشتر از جمعیتی است که در اینجا زیست دارد و اگر این ولایت به طور صلحآمیز در دست افغانها بماند، ممکن است که در ۲۰ یا ۳۰ سال آینده ترک تباران در اقلیت قرار گیرند. (۱۰)
در سال ۱۸۹۶، جی ال لی گمان میبرد که کم شمردن آگاهانه (باشندگان)در شمال به نفع بریتانیا و امیر عبدالرحمان باشد. بریتانیاییها میخواستند با کم جلوه دادن سایر ملیت ها (ازبک، تاجک، هزاره و ترکمن) پشتونیزه کردن آنها را توجیه کنند، و در عین حال امیر عبدالرحمان خان در صدد بارز جلوه دادن جمعیت پشتون ها برای بقای زمامداری پشتون ها در افغانستان بود. لی هم چنان تلاش عبدالرحمان و میتلند برای کم جمعیت نشان دادن شمال و نوشتههای تیئودو هرزل را که سعی درتوجیه مستعمره ساختن فلسطین دارد، مورد مقایسه قرار داده است. وی مینویسد: این تئوری «زمینهای بایر»، حقوق، آرزوها، و در حقیقت وجود چیزی در حدود ثلث یک ملیون نفوس ترکستان کوچک (شمال افغانستان) را نادیده گرفته است….» (۱۱)
وود کتاب خود را در سال ۱۸۴۱ نوشت، در حالی که کتاب یاتی در سال ۱۸۸۸ نوشته شده است. دلایل این گونه پیشداوریها، در این نوشتهها و سایرآثاراین دوره، نامشخص و متنازع فیهاست. انگیره نوشته های تبعیض آمیز و ضد ازبک در کتاب های اکادمیک و یا عامه تاریخ شامل موارد ذیل میشود، با آن که تنها بدان منحصرنمی ماند:
الف) حمایت بریتانیا از پادشاهی پشتون در برابر گروههای قومی در شمال به این دلیل که آنها بسیار نزدیک به آسیا میانه تحت کنترول روسیه پنداشته می شدند؛ (۱۲)
ب) تجاوز مغولها و ترکها در حافظه تاریخی اروپا تصویر پخته شده ضد ترک/مغول ایجاد کردهکه این تصویر بعداً در قرن هجدهم و نوزدهم به ازبک-ترک انطباق داده شده است.(۱۳)
ج) آنانی که از افغانستان دیدن می کردند، از طریق هند بریتانیایی (و یا گاهی از امپراطوری فارس) نخست به کابل میآمدند و معمولا نخستین کسانی که با انها برمیخوردند پشتونها و تاجکها بودند که انها بعداُ ویژگیهای دیگر اقوام را– اغلب به صورت منفی- برای بازدیدن کنندگان تشریح میکردند. (قرن هجدهم و اواسط قرن بیستم)
د) عمومیت نظریههای مبتنی بر برتری نژاد آریایی(در قرن نوزدهم و اواسط قرن بیستم) که در این نژاد «آریایی» هندو– اروپایی، پشتونها بر نژاد ترکی مغول وازبک ترجیح داده میشد؛ (۱۴)
ه) تعمیم نظریههای نژادگرایانه «اصالت اسرائیلی» در اروپا که در آن پشتون به عنوان «قبیله گمشده اسرائیل» توصیف مطلوب می یافت. (۱۵)
و) برخورد پر از وحشت حاکمان امارت بخارا نه تنها با شهروندان خود، بلکه بخصوص با نمایندگان بریتانیا– ستورد و کونللی و هم چنان با سیاحان و جاسوسان بریتانیا. (آنها را برای مدت زیادی شکنجه کرده و بعد سرشان را میبریدند.) (۱۶)
سایر نوشته ها (بدون انگلیس ها) در مورد ازبکهای افغانستان
توصیفهای لخت نژادپرستانه که ازبکها را در میان جمعیت متکثر افغانستان نشانه گرفته به نوشتههای نظامیان انگلیسی و به صورت کل به انگلیسیها محدود نمی ماند. نمونه بارز آن، نوشتههای نخستین امریکایی است که از افغانستان دیدن نمود. جوسییا هارلن عضو گروه کویکر (Quaker)بود که با وجود عدم تحصیلات طبی، در اردوی انگلستان به عنوان طبیب در کمپنی هند شرقی انگلیسی کار می کرد. او سپس تحت فرماندهی دوست محمدخان کار کرد وحمله افغانها در سال ۱۸۳۸ را بر خان قدرتمند ازبک- مراد بیگ- رهبری نمود. هارلن در خاطرات خود ازبکها را ظالم، برده داران ترسو و «اراذل تنبل» مینامد. (۱۸) اکثر نویسندههای انگلیسی در قرن ۱۹ در محکومیت برده داری، با نادیده گرفتن و یا بی اهمیت جلوه دادن برده سازی هزارهها و کافرها (نورستانیها)، ازبکها و دیگران تو سط پشتونها، فقط بر برده داری ازبکها تمرکز کرده اند. هارلن که خود مخالف برده داری است، در واقع مشارکت پشتونها در برده داری را ذکر می کند اما در مورد ازبکها بیشتر از دیگران نگاشته است. این بخش کوچک از توصیفات اوست:
ازبکها در مهمان نوازی که در میان هواداران اسلام رایج است، بسیار بد هستند.
ازبکها ترجیح میدهند مسافری را (به عنوان برده) بفروشند تا این که بخواهند از وی میزبانی کنند.
ازبکها دزدان بی رحمی هستند که نهبر مردان و نه بر زنان رحم میکنند و نه هم بر کودکان. ازبکها چنان به ظلم خود معروف شده اند که همسایگان جنوبی آنها می گویند: «رحم ازبک قهراوغان است.»
ازبکها غیراجتماعی و نژاد قصی القلب هستند.
نکته قابل توجه این است که تاریخ نویسان و سیاحان آلمانی، سکندنویایی و روسی که از شمال یا غرب وارد افغانستان و یا آسیای میانه شده اند، تا این حد پیشداوری منفی ضد ازبک ندارند. (۱۹) برخی از آنها حتا توجه خاص به مردم ترک (مانند ترکمنها، ازبکها، قیرغیزها، و غیره) داشته اند. مثال بعدی از یک دانشمند سویدنی گننر جرمنیگ که برای تحقیق در مورد مردم ترک به افغانستان آمده بود، قابل توجه است. (۲۰) با این حال، تعداد نوشتههای علمی و عامیانه انگلیسیها و تاثیراتی که برجا مانده، بر نوشتههای سایر اروپاییان چربی میکند.
نوشتههای پس از امپراطوری
زمان این نوع نوشتهها و تحقیقات سیاستزدهیشبه علمی بالاخره به پایان رسید و حکومت مرکزی افغانستان تسلط خود را بر مناطق ازبک نشین تحکیم کرد و تهدید احتمالی روسیه برای هند بریتانیایی کم رنگ شد، به این ترتیب این گونه نوشته ها جای خود را به تحلیل های منطقیتر داد. نیاز بدنام سازی دشمنان یک متحد با ارزش در داخل کشور(به طور مثال ازبک ها) بالاخره از میان برداشته شد. نمونه خوب این گونه نوشته ها کتاب جنرال پیرسی سیکس، «تاریخ افغانستان» (۲۱) منتشر شده در سال ۱۹۴۰ است که نمونه خوبی از برخورد بیطرفانه با ازبک ها ودر عین حال پذیرش نقشی است که آن ها در تاریخ افغانستان و امپراطوری های پیشین ایفا کرده اند. در عین حال، در نوشته های عامیانه این دوران به ازبک ها(مثبت یا منفی) بسیار کم پرداخته شده است. با این حال هنوز نام ازبک توام با بی اعتنایی برده میشود. به طور مثال ارنست فوکس در سفرنامه یدر سال ۱۹۴۳ می نویسد: «هزاره ها، ازبک ها، کافرها و دیگر اقوام این کشور از نژادهای رعایا می باشند. (۲۲) این ارزیابی همانند ارزیابی هپکنیز است که گفته بود: «سیاحان، کارمندان اداری و مردم شناسان بعدی با درک این که دیگر اقوام تحت سلطه مقامات سیاسی پشتونها هستند، تمام تمرکز رابالای پشتون ها کردند. (۲۳)
کمی بعد از آن، بشرشناسان و دیگران بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰آثار علمی شان در مورد افغانستان را براساس تحقیق عملی نوشتند. آنها نوشتههای نژادپرستانه در مورد ازبکها را رها کردند. اما دانشمندان کمتر علاقه مند مطالعه این مردم بودند و مطالعات در مورد آنها محدود باقی ماند. این عدم تمایل به مطالعه ازبکها مسالهی پیچیده یی است که کماکان به دلیل ترجیج پشتونها بر ازبکها نبود. این گرایش بیشتر به این دلیل بود که بشرشناسان معمولا بیشتر به مردمان ساکن در کوهها، جنگلها، جزایر و یا هم کوچی ها علاقهمند هستند تا مردمانی که به آسانی قابل دسترس .باشند. گزارش شبکه تحلیلگران افغانستان را اینجا بخوانید
هرچند مطالعات علمی در مورد ازبکهای افغانستان (در مقایسه با پشتونها، هزاره ها و نورستانیها)اندک بوده است، با آنهم یک تعداد نوشته های با ارزش اتنوگرافیک و تاریخی در مورد آنها صورت گرفته است. (۲۴)در مواردی هم معلومات مربوط به ازبکها به صورت پراکندهزیر نام سایر اقوام (غیر از ازبکها) آمده است(۲۵) و گاهی هم در میان تحقیقات اکادمیک که دسترسی به آن دشوار است، رد پایش ناپدید میگردد.(۲۶) از این مطالعات میتوان تاریخ دقیق و عادلانهتر از ازبکها را ترسیم کرد و تحلیلی از نقش جامعه ازبک در سالهای جنگ داخلی از ۱۹۷۹ تا اکنون را بعمل آورد.
نقش خبرنگاران و تحلیلگران در ترسیم جامعه ازبک(از سال ۱۹۷۹تاکنون)
جنگ های داخلی فرصتی برای ازبک ها فراهم آورد تا بعد از یک قرن مجدداُ سهمی در شکل دهی تاریخ افغانستان داشته باشند. بدون تردید در جریان جهاد نقش هویت قومی بارز بودو خبرنگاران و تحلیل گران غربی نیز پوشش های شانرا با توجه به آن عیار می ساختند، ولی تحلیل ها دراین مورد غیر واقعبینانه و مختصر بوده است. در عوض، تمرکز اصلی بر اسلام هم به عنوان هویت و هم به مثابه ابزار بسیج مردم علیه حکومت کمونیستی افغانستان صورت میگرفت. در نتیجه، اشاره ها و مراجعه ها به ازبکها در سالهای ۱۹۸۰ بسیار محدود و اندک میباشد.(۲۷) اما در دوران پس از رژیم کمونیستی، با تاثیر پذیری از حوادث سلواکیا و دیگر مناطق دارای منازعات قومی، مساله قومیت در میان خبرنگاران، تحلیلگران و دیگر نویسندگان رایج شد. (۲۸) هویت قومی در سالهای ۱۹۸۰ بسیار مهم بود اما این موضوع، به استثنای تعداد معدودی از خبرنگاران و دانشمندان مشخصی که در دهههای پیش هم به مسایل افغانستان میپرداخته اند،به اندازه کافی کاوش و تحلیل نشد. (۲۹)
با این حال، در پایان دوره تحلیلهای مبتنی بر قومیت (سالهای ۱۹۹۰)، و به تعقیب دوره یی که در آن تاریخ نویسی نژادپرستانه و سفرنامهها به حاشیه رانده شد، ما باردیگر شاهد ظهور کلیشه های همانندی هستیم. به طور مثال، احمد رشید، خبرنگار معروف پاکستانی که برای نشریه ها و رسانه های غربی مینویسد، در کتاب معروف خود به نام «طالبان» (۲۰۰۰) که به طور گسترده از آن به عنوان مأخذ استفاده شده است،از جمله مینگارد:
ازبک ها، خشنترین و زشتترین قوم آسیای میانه،از روی تمایل شدید شان به غارت و چپاول مورد شناخت قرار میگیرند. آنها این ویژگی را از جد خود (چنگیز خان) به ارث برده اند.
تاریخ قوم ازبک پر از دشمنیهای خانوادگی، قتلهای انتقام جویانه، جنگ برای قدرت، غارت و جدال و چپاول بر سر زنان میباشد.
محمود بن ولی، تاریخ نویس قرن شانزدهم، ازبکهای آنزمان را مردم «معروف به بد طینتی، تندی، گستاخی و بیباکی» و افراط در غارت گری توصیف کرده است. تغییر اندکی از آن زمان تاکنون در ولع قدرت و اعمال نفوذازبکها به وجود آمده است.
نمونه های اینگونه لحن تحقیر آمیز در مورد قوم ازبک در تحقیقات و نوشتههای مدرن بسیار اندک به چشم میخورد. (۳۱) با این حال، کتاب احمد رشید در هر دوباری که چاپ شده، بعنوان مأخذ بالاتر از هر اثر دیگر در مورد افغانستان مورد استفاده قرار گرفته است. هر دو چاپ کتاب“طالبان” احمد رشید بیش از ۱۷۰۰ بار درنوشته ها و مقالات نقل قول شده که این، دوبار از مراجعه به کتاب «جنگ خیالی» از استیف کول و تقریبا سه برابر ازاستناد بر کتاب «فروپاشی افغانستان» از بارنیت روبین بیشتراست که هر دو به ترتیب دومین و سومین مآخذ وسیعاً استفاده شده در مورد قضایای افغانستان شمرده میشوند. (۳۲) هیچ نویسندهای پیش از این قادر نشده است که تصور در مورد ازبکها را در میان این تعداد مخاطبان گسترده شکل دهد. در حالی که هیچ نویسنده و تحلیلگری تا این حد مستقیم بر ازبک ها نه تاخته، اما پیشداوری نه چندان ماهرانه (رشید) در مورد این قوم در محدوده محافل اکادمیک و خبرنگاری باقی مانده است. به طور مثال، در حالیکه بعد از ۲۰۰۱ قلمداد کردن هزارهها و ازبک هابعنوان عاملان خشونت در مهمترین رسانهها به امر عادی مبدل شده بود، همین رسانه ها عاملان خشونت تاجیک را نادیده میگرفتند. یک مثال خوب در این مورد، گزارش حملات «انتقامجویانه» ائتلاف شمال بر پشتونهای غیر نظامی در شمال بعد از شکست طالبان در سال ۲۰۰۱ است.
در حالی که دیده بان حقوق بشر، به عنوان نهاد مسوول پوشش این گونه حوادثبه روشنی میگوید که اکثرا ازبکهای جنبش، هزارههای وحدت و تاجیکهای جمعیت اسلامی عاملان این بدرفتاری میباشند، اما رسانهها صرفا از عاملان ازبک و هزاره یاد میکنند. (۳۳) این گونه گزارشدهی توام با مستثناسازی حتی تا روزهای پسین به شمول انتخابات، ادامه یافته است. (۳۴)
جدا از این گونه مثالهای مشخص، لحنی که برای توصیف قومندانان ازبک و غیرازبک از سوی خبرنگاران به کار میرود، به شدت متفاوت است. به طور مثال کلمه جنگسالار در نوشتههای غیراکادمیک مربوط به افغانستان به کثرت مورد استفاده قرار میگیرد. این کلمه دارای بار منفی برای قومندانان مسلح استفاده میشود که قدرت سیاسی کسب کرده و پیشنیه نقص حقوق بشر دارند. .همانطوریکهآنتونیو گیستوزی مینویسد در افغانستان «همه، از دانشمند بین المللی گرفته تا حاکم محلی، از این کلمه برای توهین و بی اعتبار ساختن گروههای سیاسی مشخص و یا تحقیر «مردمان بد» استفاده میکنند. (۳۵) در افغانستان «مردمان بد» در میان اقوام متفاوت کم نیست. اما ارزیابی این کلمه در تمام کتابهای که در زبان انگلیسی در زمان اوج استفاده از این واژه یعنی در سال ۲۰۰۳ نوشته شده است، نشان میدهد که استفاده «جنگ سالار ازبک» شش بار بیشتر از «جنگ سالار پشتون» یا «جنگ سالار تاجیک» بوده است-استفاده کلمه «جنگ سالار هزاره» کمتر از آن است که به آن پرداخته شود. (۳۶)
با وجود کثرت قوماندانان قدرتمند مسلح در افغانستان، ازبکها و قوماندان عبدالرشید دوستم از میان همه و بدون در نظرداشت سهم آنها در جرایم جنگی برجسته میشوند. به طور مثال بی بی سی در سال ۲۰۱۴ زندگینامه اعضای تیمهای انتخابی را به نشر سپرد.اعضای تیم اشرف غنی و عبدالله در آن باعبارات بیطرفانه توصیف شده اند: عطا محمد نور به عنوان «والی ثروتمند بلخ»؛ محمد محقق به عنوان «رهبر قدرتمند هزارهها»؛ گل آقا شیرزی به عنوان «پشتون تاثیرگذار» و احمدضیا مسعود به عنوان برادر «قهرمان معروف مقاومت» معرفی شده بود. اما بی بی سی تنها دوستم را برای بدنام کردن، برجسته ساخته بود: دوستم «جنگ سالار سابق ازبک که متهم به نقص حقوق بشر» میباشد. (۳۸)
استفاده از کلمه «جنگ سالار» در نوشتههای اکادمیکتا حد زیادی بیطرف اما همزمان با آن منفی است. این کلمه معمولا برای توصیف «یک رهبر نظامی که دارای قدرت سیاسیاما مشروعیت سیاسی اندک (و یا هیچ) در داخل و بیرون باشد» به کار میرود.(۳۹) تعداد قوماندانانی که با این تعریف به «جنگ سالار»مبدل میشوند، در افغانستان–به خصوص در سالها ۱۹۹۰ و پساز ۲۰۰۱ بسیار زیاد است. اما ارزیابی های آماری نشان میدهد که تمایل زیاد برای این که ازبکها جنگ سالار خوانده شوند و از قوماندانها و سیاسیون پشتون، تاجکو هزاره چشم پوشی صورت گیرد، وجود دارد. (۴۰) اگر تنها محافل اکادمیک را ملاک قرار دهیم، خیلی محتمل است که در مقایسه با تمام رسانه هاازبکها با توصیف جنگسالار شناخته شوند. (۴۱)
استدلالهایی که میگویند عبدالرشید دوستم و ازبکها به دلیل پیشینه خاص نقض حقوق بشر، بیش از دیگران «جنگسالار» خوانده میشوند، ریشه در تحقیقات جرایم جنگی نه دارد. مهمترین و کاملترین سرویهای نشر شده در مورد جرایم جنگی در دوران مناعازت سال های ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۱ (گزارش جرایم توسط دیده بان حقوق بشر و پروژه حقوق بشر افغانستان) (۴۲) هر چند از نقص حقوق بشر و ارتکاب جرایم توسط دوستم یاد میکند، اما تعداد و میزان این جرایم متناسب به جرایم مشابهی است که توسط سایر گروه ها و رهبران آنها صورت گرفته است. در واقع در سال ۲۰۰۵، زمانی که پاسخگویی در مورد جرایم جنگی مبدلبه یک موضوع داغ سیاسی شد، روشن گردید کهعاملان نقص حقوق بشر قدرتمندانی انداز اقوام مختلف که توانستند عفو عمومی را از پارلمان تصویب کنند که به آنها در برابر تمام جرایم جنگی گذشته (و برخی جرایم آینده) مصوونیت میداد. (۴۳) با همهی اینها خبرنگاران و تحلیلگران از جنگسالار خواندن قومندانها و رهبران سایر گروه ها هم چنان ابا ورزیدند. به استثنای ازبکها، آنها معمولا با انتساب به مقام دولتی که پس از ۲۰۰۱ به دست آورده اند و یا با القاب مانند «رهبر قبیله»، «قومندان»، «سیاستمدار» و یا «قهرمان» توصیف میشوند.(۴۴)
میزان استفاده از واژه جنگ سالار برای عبدالرشید دوستم در این مورد خیلی بارز است. خبرنگاران در افغانستان بعد از ۲۰۰۱ به شیوههای متفاوت دوستم را بد توصیف کردند. و در پایان، این توصیف ناهنجار را با صفات مشهور دیگر محدود کردند که مهمترین آنهاصفت (notorious) یا «بدنام» بود. پژوهش در مورد واژههای کلیدی نشان میدهد که در اواخر ۲۰۰۱ و اوایل ۲۰۰۲ بسیاری از ویب سایتها و بلاگهای ضد جنگ چه در نوشتار و چه در گفتارهای خود، دوستم را «بدنام» خطاب کرده اند. در میان نشریه های بزرگتنها لاسانجلس تایمز در آن زمان، صفت «بدنام» را برای دوستم استفاده میبرد. اما در نهایت اکثر نشرات معتبر-مانند تلگراف،واشنگتنپست، رادیو آزادی، الجزیره، نیویرک تایمز، الاهرام، نیو ریپبلیک و …شروع به توصیف دوستم با این واژه کردند.
نکته جالب و قابل توجه این است که خبرنگاران – دانسته یا ندانسته- از دیگر نویسندگان متاثر شده اند. اما نویسندگان ویب سایتهای دادخواهی که لقب «بدنام» را برای دوستم انتخاب کردند، بر اغلب افراد مسلح و قوماندانهای امریکایی و طالبان نیز تاخته اند. نمونه این گونه ویب سایتها «راوا» است که تنها از دوستم نه بلکه از کلیه قوماندانهای مسلح ازبک و غیرازبک انتقاد می کرد. اما در نهایت تنها دوستم بود که به «بدنامی» شهره شد. این تنها یک نمونه است که چگونه همه انتقادات بالآخره معطوف به یک فرد شده است. (۴۸)
بنابراین، هرچند خبرنگاران و تحلیلگران لحن انتقادی خود را از ویب سایتهای دادخواهی وام گرفته اند، اما پیشداوری به این ویب سایتها مربوط نه میشود. در واقع اگرخبرنگاران تصور خود را از ویب سایتهای دادخواهی میگرفتند باید در برابر تمام قوماندانهای فعال بعد از ۲۰۰۱ منتقدانه برخورد میکردند. (۴۹)
عبدالراشید دوستم معمولا با رسانهها مصاحبه میکند اما این کار او اصلاً سبب اصلاح شهرت بد وی نه گردیده است. به طور مثال خبرنگار تلگراف، مگیزه هملتون بعد از دیدار با دوستم، وی را «مخوفترین جنگسالار افغانستان» توصیف میکند. او مینویسد:
با قد شش فوت، بیش از هفت انچ از من بالاتر است. پاهایم به لرزه می افتند. شهرت او تقربیا به اندازه بروتهای پرپشت او مخوف است. او جنرال عبدالرشید دوستم، قدرتمندترین جنگسالار افغانستان و ر ئیس قوم ازبک است.
وقتی به خود میگویم که دلیلی برای ترس وجود ندارد (اما)، یادم میاید که ادعاهایی وجود داشت که به فرمان دوستم در جریان تصرف کابل (۱۹۹۲) مردان او به زنان تجاوز کردند و پیش از این که آنها را بکشند، پستانهای شان را بریدند.
زمانی که با لفت پایین میشدم، فهمیدم که احساس هراس و ترس از بین رفته است چون متوجه شدم که از ملاقات بدون آسیب نجات یافتهام.
راه دیگر برای درک یاس دوستم در برابر شهرت وی این است که از طریق گوگل به انگلیسی ببینیم که بعد از نام فردی جستجوگر گوگل چه چیزهایی پشنهاد میکند. این پیشنهاد خودکار گوگل در واقع انعکاس دهنده جستجوهای متمم، نوشتههای هم صفت و ربط آن موضوعات است.(۵۱) با این حساب، وقتی در گوگل دوستم بنویسید، گوگل به شما «جرایم جنگی» را پیشنهاد میکند. اما برای هیچ کسی از رهبران – گلبدین حکمتیار، دکتر نجیب الله، عطا محمد نور، عبدالرب رسول سیاف، گل آقا شیرزی یا ملاعمر این گونه متمم ها را بالا نمی کشد. (۵۲)
سیاف و حکمتیارنیز گاهگاهی «جنگسالار» خوانده میشوند اما در این موارد به ندرت هویت پشتون آنها، مانند آنچه به قوماندانهای ازبک که «جنگسالار» برچسب خورده اند، ذکر میشود. این قاعده برای احمدشاه مسعود و اسماعیل خان نیز درست است: به ندرت از هویت تاجیکی آنها زمانی که جنگسالار خوانده شوند، یاد میشود. اما برای دوستم جنگسالار خوانده شدن و ازبک بودن جداناپذیر است. این مساله بخصوص در مورد تعداد زیادی از دانشمندان و محققینی صدق میکند که ازبکها را شش تا ده بار بیشتر از پشتون و تاجیک، با هویت قومی شان بعد از برچسب جنگسالار یاد میکنند. هیچ کدام آنها دلیل این کار خود را ذکر نکرده اند. (۵۳)
دلایل بالقوه این امر شاید اینها باشد:
در مورد اینکه چرا خبرنگاران افراد قدرتمندی نظیر عطا محمد نور، مارشال فهیم، محمد محقق و یا عبدالرب رسول سیاف را در پوشش خبری خود کمتر از رشید دوستم منفی جلوه میدهند و چرا ازبکها به طور عام بیش از دیگر گروههای قومی در رسانه ها پوشش منفی می یابند، توضیحات ذیل به نویسنده ارائه شده است:
الف)ترس از عواقب منفی، به شمول آسیبهای فزیکی، برای نقد کردن تاجکها و پشتونهای قدرتمند که در کابل هستند-خواه در حکومت باشند یا نه. در آنسوی دیگر، دوستم چنین ترسی در میان خبرنگاران و تحلیلگران خارجی در کابل ایجاد نه میکند. مثال بالا از تلگراف هم نشان میدهد که خبرنگاران بجای خودسانسوری، بر ترس عواقب نوشتن در مورد دوستم فایق میآیند.
ب) در کابل، اروپای غربی، امریکا، کانادا و استرالیا لابیها(گروه های فشار) غیر رسمیو فعال تاجیک و پشتون وجود دارد که با استفاده از موقعیت خود (در رسانهها، محافل اکادمیک، گروههای دادخواهی و حکومت) بر مقامات، خبرنگاران و تحلیلگران خارجی تاثیر میگذارند. در حالی که ازبکها فاقد چنین لابی میباشند.
ج) ازبکها در افغانستان پایین ترین سطح سواد را دارا هستند. (۵۵) این مساله توانایی آنها را برای برقراری رابطه با محافل اکادمیک، رسانههای اجتماعی و غیره محدود میسازد. این عامل، در کنار عوامل تاریخی و اجتماعی دیگر باعث به حاشیه راندن آنها از برخی مشاغل شده و احتمال آنرا که آنها بتوانند در موسسات بین المللی، سازمانهای اجتماعی، نمایندگیهای کشورهای خارجی و رسانههای داخلی و خارجی کارکنند، در مقایسه با تاجیکها، هزارهها و پشتونها به شدت محدود میکند.
د) رعایت ملاحظات قومی در محیط کار. به طور مثال خارجیها، به شمول خبرنگاران ممکن است از این که با جنگ سالار خواندن رهبران قومی تاجیکها، هزارهها و پشتونها همکاران خود بیازارند، نگران باشند. اما – بنا بر دلیلی که در بالا ذکر شد- به ندرت ممکن استبا ازبکها همکار شوند.
ه) حمایت ازبکها از حکومت کمونیستی در افغانستان و سابقه رشید دوستم به عنوان قوماندان ملیشه کمونیست باعث کم علاقگی در میان بسیاری از خبرنگاران غربی، نویسندگان و دادخواهان شده است که اینک به یک نسل جدیدی از تحلیلگران و خبرنگاران مبدل شده اند. در مقابل آن، آنچه در نوشههای خبرنگاران غربی به خصوص بین سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰به سهولت میتوان یافت، تمجید و شکو همند سازی احمدشاه مسعود و نیروهای وی است. نوشته های مدافعان غربی رشید دوستم در مورد وی، روی هم رفته نادیده گرفته شده یا به حاشیه رانده شده است. (۵۶)
و) نوشتههای نژادپرستانه ضد ازبک در تاریخ به شکل غیرمستقیم و در تحلیلها و خبرنگاریهای مدرن رخنه کرده است. نوشته احمد رشید نمونه بسیار مهم این گونه موارد است.
ز) تبعیض نژادی در برابر ازبکهادر جامعه افغانی(۵۷)
ک) دور بودن جوامع ازبک از کابل. به هر اندازه ییکه یک قوماندان یا سیاستمدار از کابل و از مقام دولتی در حکومت مرکزی دور باشد، به همان پیمانه این احتمال وجود دارد که «جنگسالار» خوانده شود.
در بین کلیه جرایم جنگی در برابر افراد ملکی و اسیران جنگی بین سالهای۱۹۹۲و۲۰۰۲، کشتن افراد طالبان در دشت لیلی توسط جنگجویان رشید دوستم تنها مورد بزرگی است که میتوان آنرا به نیروهای امریکایی نیز نسبت داد. (جزئیات این اتهامات را در اینجا بخوانید). در نتیجه، تقاضا برای ثبت جرایم جنگی به نام امریکایی ها باعث شده است که ازبکها به عنوان همدستان شان نیز به دام افتند. در عین حال خبرنگاران و فعالان حقوق بشر جرایمیرا که توسط غیرازبکها بعد از سال ۲۰۰۱ صورت گرفته است، کتمان کرده اند.
ل) تاثیر تلاش های حکومت مرکزی در راس رئیس جمهور کرزی و قوماندانان و سیاستمدارن رقیب تاجیک برای به حاشیه راندن رشید دوستم بعد از ۲۰۰۱.
م) نبود کاریزما (کشش شخصیتی) در عبدالرشید دوستم (آنگونه که خبرنگاران و تحلیلگران غربی نوشته اند)، ناتوانی در افکار عامه و رفتارهای نامناسب وی- مانند زندانی کردن ولت و کوب کردن رقیبش اکبر بای (۵۹)
دو صد سال نوشتن در مورد ازبک ها
حال دیده شود که آیا معاونت اول ریاست جمهوری، عالیترین مقام حکومتی که تا حال یک ازبک داشته است، خواهد توانست پوشش منفی خبری در مورد ازبکها را کاهش داده و تشویق برای پوشش مثبت ایجاد کند. حذف شدن، متهم شدن، برچسب خوردن و تحقیر ازبکها تاکنون نشان داده است که آنها در حوزه اکادمیک و رسانهها ضعیف هستند. در حال حاضر به مشکل میتوان تحقیقی در مورد ازبکها یافت که از عبدالرشید دوستم در آن ذکری بعمل نیامده باشد- همانطوریکه در نوشته بالا ملاحظه میشود. این موضوع قابل درک است، زیرا دوستم در سه دهه اخیر قدرتمندترین فرد در میان ازبکهای افغانستان بوده است. اما این وابستگی به دوستم، برای ازبکها در مورد این که چگونه اجتماع آنها در نوشتههای نویسندگان غربی به تصویر کشیده شود، تاثیر منفی داشته است. به احتمال زیاد شهرت بد دوستم هم چنان پا برجا خواهد ماند. خبرنگاران و تحلیلگران به صورت فزاینده تمایل دارند که دوستم را به عنوان بانی جرایم جنگی نشان دهند، در حالی که چنین تمایلی در مورد غیر ازبکهایی که چنین جرایمی را انجام داده اند، وجود ندارد.
نتایج دور اول انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۴ نشان داد که رای ازبکهای افغانستان تقسیم شده است (گزارش شبکه تحلیلگران افغانستان را اینجا بخوانید). بدان معنا که دوستم نمیتواند نماینده تمام ازبکها باشد؛ همان طوری که پیش از این نیز هرگز نماینده تمام ازبکها نبوده است. شایسته است ازبکها جدا از دوستم تحلیل و بررسی شوند. در اوایل ۱۸۰۰، این نقش را مرادبیک، کسی که در نوشتههای غربی با عنوان «ظالم» و «برده دار» یاد میگردیده است، بازی کرد. بعد از او تا زمان ظهور دوستم از میان جمعیت قریب سه میلیونی ازبک، هیچ کسی به قدرتمندی مرادبیگ بروز نه کرد. دوستم حالا تمام توجه را به خود جلب کرده است. اگر از یک خارجی که درکابل زندگی میکند بپرسید که بعد از دوستم دومین یا سومین فرد قدرتمند ازبک را نام ببرد، به احتمال زیاد هیچ پاسخی نخواهد داشت.
تصویر ازبکها از آنچه که در نوشتههای غربی تمام گروه قومی آنها «کثیف»، «تنبل»، «ظالم» و ذهناً عقبمانده خوانده میشد، تغییر بزرگی کرده است. وقتی ضرورت بدنام کردن رقیب امپراطوری انگلیس بعنوان هم پیمان کابل از بین رفت، این گونه نوشتن ها نیز متوقف گردید. دوره نوشتههای بیطرف از سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ بود که برخلاف نوشتههای پیش و بعد از این دوره، از کنجکاویهای اکادمیک ناشی میشد.
(۱) MountstuartElphinstone, An account of the kingdom of Caubul and its dependencies in Persia, Tartary and India: Comprising a view of the Afghan nation and a history of the Dooraunee monarchy (London, Longman 1815).
(۲) BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32.
(۳) Henry Walter Bellew, The Races of Afghanistan, being a brief account of the principal nations inhabiting that country (London: Thacker, Spink & Co, 1880) 14. See his other works: Introductory remarks to an inquiry into the ethnography of Afghanistan (London, Butler & Tanner 1891); An enquiry into the ethnography of Afghanistan (Woking, UK, Oriental University Institute 1891).
(۴) Gunnar Jarring, On the distribution of Turk tribes in Afghanistan (Lund/Leipzig: CWK Gleerup/Otto Harrasowitz, 1939) 10.
(۵) Lt John Wood, A Personal Narrative of a Journey to the Source of the River Oxus: By the Route of the Indus, Kabul, and Badakhshan, Performed Under the Sanction of the Supreme Government of India, in the Years 1836, 1837, and 1838 (London, John Murray 1841) 214-5.
(۶) Charles Edward Yate, Northern Afghanistan: or, Letters from the Afghan boundary commission (Edinburgh, W Blackwood & Sons, 1888) 130, 246.
(۷) JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 483, 595.
(۸) Nancy Tapper, ‘Abd Al-Rahman’s North-West Frontier: The Pashtun Colonisation of Afghan Turkistan’, in The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanistan, ed Richard Tapper (New York, St Martin’s Press 1983) 239.
(۹) JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482.
(۱۰) JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 483.
(۱۱) JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482-3.
(۱۲) به طور مثال این کتاب را ببینید: BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32; JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482-3.
(۱۳) در مورد تصور اروپاییها در مورد ترکها این کتاب را ببینید, see: Mustafa Soykut, Historical Image of the Turk in Europe, 15th Century to the Present (Istanbul, The Isis Press, 2003).
(۱۴) مثالهای روشن آن اینهایندdes races humaines (Paris, FirminDidot 1853) ; Joseph Pomeroy Widney, Race Life of the Aryan Peoples, Volumes 1 and 2 (New York, Funk &Wagnalls 1907); Georges Vacher de Lapouge, L’Aryen: Son Rôle Social (Paris, Albert Fontemoing 1899). For a modern academic article on ‘Aryans,’ see: R Schmitt, ‘Aryans’, EncyclopaediaIranica
(۱۵) به طور مثال ببینید: George Moore, The lost tribes and the Saxons of the East and the West (London, Longman, Green, Longman, and Roberts, 1861); JP Ferrier, History of the Afghans (London, J Murray, 1858).
(۱۶) به طور مثال ببینید: Rev Joseph Wolff, Narrative of a mission to Bokhara, in the years 1843-1845, to ascertain the fate of Colonel Stoddart and Captain Conolly (London, JW Parker 1845).
(۱۷) Josiah Harlan, Central Asia: Personal Narrative of General Josiah Harlan, 1823-1841, edited by Frank E Ross (London, Luzac& Co 1939) 61-2, 83.
(۱۸) Josiah Harlan, Central Asia: Personal Narrative of General Josiah Harlan, 1823-1841, edited by Frank E Ross (London, Luzac& Co 1939) 69-70, 78.
(۱۹) کسانی که تنها به آسیای میانه – بدون افغانستان- سفر میکردند تصویر حتا مثبت تری ارائه می نمودند. سیاح معروف، سیوان هیدین همراه با یک راهنمای ازبک به آسیای میانه سفر کرد که احترام فوق العاده برای وی داشت.George Kish, To the Heart of Asia: The Life of Sven Hedin (Ann Arbor, University of Michigan Press 1985).
(۲۰) Gunnar Jarring, On the distribution of Turk tribes in Afghanistan (Lund/Leipzig: CWK Gleerup/Otto Harrasowitz, 1939).
(۲۱) Percy Sykes, A History of Afghanistan, Vols 1&2 (London, MacMillan & Co, 1940).
(۲۲) Ernest F Fox, Travels in Afghanistan, 1937-1938 (New York, MacMillan 1943) x.
(۲۳) BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32.
(۲۴) آثار مهم در این مورد اینها هستند by Audrey Shalinsky and Gabriel Rasuly-Paleczek: Audrey C. Shalinsky, Long Years of Exile: Central Asia Refugees in Afghanistan and Pakistan (New York, University Press of America 1994); Gabriele Rasuly-Paleczek, ‘Ethnic Identity versus Nationalism: The Uzbeks of North-Eastern Afghanistan and the Afghan State’, in Post-Soviet Central Asia, edsTourajAtabaki and John O’Kane (London, Tauris 1998) 216; Gabriel Rasuly-Paleczek, ‘The Struggle for the Afghan State: Centralization, Nationalism and their Discontents,’ in Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century, eds Willem Van Schendel and Erik J. Zurcher (London, I.B. Tauris Publishers 2001).
(۲۵) به طور نمونه: Pierre Centlivres and MichelineCentlivres-Demont, ‘Tajikistan and Afghanistan: The Ethnic Groups on Either Side of the Border’, in Tajikistan: The Trials of Independence, eds Mohammad-Reza Djalili, Frederic Grare and ShirinAkiner (New York, St. Martin’s Press 1997).
(۲۶) به طور نمونه Marek Gawęcki, ‘Structure and Organization of the Rural Communities of Central and Northern Afghanistan’, EthnologiaPolona 12 (1986).
(۲۷) منبع: تحقیقات نویسنده در مورد ازبکهای افغانستان در سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ برای پایان نامه ماستری.
(۲۸) منبع: مطالعه مقایسوی آثار چاپ شده در ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ را اینجا بخوانید.
(۲۹)نمونه خوب اما کمیاب در همین دوره این است: Robert L Canfield, ‘Ethnic, Regional, and Sectarian Alignments in Afghanistan’, in The State, Religion, and Ethnic Politics: Afghanistan, Iran, and Pakistan, eds Ali Banuazizi and Myron Weiner (Syracuse, NY, Syracuse University Press 1986); Jan-HeerenGrevemeyer, ‘Religion, Ethnizität und NationalismusimafghanischenWiderstand’, Leviathan, Vol 13, No 1, 1985, 115-128; Alfred Janata, ‘Afghanistan: the ethnic dimension’, in The Cultural Basis of Afghan Nationalism, eds E W Anderson and N Hatch Dupree,Oxford University Press 1990; Eden Naby, ‘Ethnic Factors in Afghanistan’s Future’, in The Tragedy of Afghanistan: The Social, Cultural, and Political Impact of the Soviet Invasion, eds Bo Huldt and ErlandJansson, London: Croom Helm Limited 1988; Audrey C Shalinsky, ‘Ethnic reactions to the current regime in Afghanistan: A case study’, Central Asian Survey, Vol 3, No 4, 1984; Richard Tapper, ‘Ethnicity and Class: Dimensions of Conflict’, in Revolutions and Rebellions in Afghanistan: Anthropological Perspectives, eds M NazifShahrani and Robert L Canfield, University of California Berkeley 1984.
(۳۰) Ahmed Rashid, Taliban: Militant Islam, Oil, and Fundamentalism in Central Asia (New Haven, Yale University Press 2000) 56-7, 149.
(۳۱) محمد ولی ازبکها را به عنوان دشمن برای حاکم بلخ ارزیابی میکرد. Edward Allworth, The Modern Uzbeks: From the Fourteenth Century to the Present: A Cultural History (Stanford University, Hoover Institution Press, 1990) 8-10.
(۳۲)Steve Coll, Ghost wars: the secret history of the CIA, Afghanistan, and bin Laden, from the Soviet invasion to September 10, 2001 (New York, Penguin Press 2004); Barnett R. Rubin, The Fragmentation of Afghanistan: State Formation and Collapse in the International System, 2nd edition (New haven, CT, Yale University Press 2002).
(۳۳) به عنوان مثال:
: Anna Badkhen, ‘“In My Father’s House They Gathered All the Women into One Room”:’ Foreign Policy (17 April 2010).
همین طور بی بی سی مثال حمله هزاره ها بر پشتون ها را انتخاب کرده است. اینجا را ببینید: ‘UN seeks to end Afghan abuses,’ BBC News (7 March 2002).
(۳۴)مثال خوب در این مورد گزارش بی بی سی است که به نقل از دیدبان حقوق بشر می گوید تعداد زیادی از کلیه اقوام در افغانستان متهم به نقض حقوق بشر هستند، اما در نهایت فقط محقق از هزاره ها و دوستم از ازبک ها را ذکر می کند.
Pam O’Toole, ‘Afghan poll’s ethnic battleground’, BBC News, 6 October 2004.
(۳۵) Antonio Giustozzi, ‘Don’t call that warlord a warlord’, Foreign Policy, 25 February 2010.
(۳۶). اینجا را ببنیدhere.
(۳۷) برای نمونه اینجا:
‘Afghan presidential contenders sign unity deal’, BBC News, 21 September 2014.
(۳۸) ‘Afghan presidential election audit completed’, BBC News, 5 September 2014.
(۳۹) Antonio Giustozzi, ‘The Ethnicisation of an Afghan Faction: Junbesh-I-Milli from its Origins to the Presidential Elections’, Crisis States Programme Working Paper, No 67, Crisis States Research Center (September 2005) Available online here.
(۴۰)جستجوگر اکادمیک گوگل (http://scholar.google.com/) تا ۲۰۱۴ نشان می دهد که کلمه «جنگسالار» همزمان با نام ازبک ها، تاجیک ها، پشتون ها و هزاره ها آمده است. اما در حالی که هزاره ها به ندرت ذکر شده است، ازبک ها چهار بار بیشتر از همتایان تاجیک و پشتون خود برچسب جنگسالار خورده اند. باید توجه کنیم که جنگ های داخلی درصد استفاده «جنگسالار تاجیک» را بالا برده است و در این صورت این میزان برای تاجیک های افغانستان بسیار اندک تر است.
(۴۱) منبع: سروی گوگل تاسپتمبر۲۰۱۴ نشان می دهد که احتمال این که ازبک ها جنگسالار خوانده شوند، چهار بار بیشتر از تاجیک ها و پشتون ها می باشد.
(۴۲) ‘Blood-Stained Hands: Past Atrocities in Kabul and Afghanistan’s Legacy of Impunity’, Human Rights Watch report, 7 July 2005; ‘Casting Shadows: War Crimes and Crimes against Humanity, 1978-2001’, The Afghanistan Justice Project, 2005; ‘[UN Mapping Report]’, unpublished UN report on human rights abuses in Afghanistan from 1978-2001, completed in late 2004, leaked online five years later.
(۴۳) به طور مثال اینجا را ببینید:
: Sari Kouvo, ‘, Afghanistan Analysts Network, 22 February 2010; ‘Afghanistan: Repeal Amnesty Law’, Human Rights Watch, 10 March 2010.
(۴۴)منبع: سروی گوگل تاسپتمبر۲۰۱۴ نشان می دهد که احتمال این که ازبک ها جنگسالار خوانده شوند، چهار باربیشتر از تاجیک ها و پشتون ها می باشد.
(۴۵)این ویب سایت هاعموماً ویب سایت های بسیار با اعتباری نه بوده و شامل ویب سایت جهانی سوسیالیست ها و راوا می شوند.
(۴۶) Paul Watson, ‘Tide turns with aid of defections’, Los Angeles Times, 13 November 2001.
(۴۷)این کار با یک جستجوی ساده در گوگل امکان پذیر است. یک خبرنگار حتا از توصیف کامل لاس انجلس تایمز «یکی از بدنام ترین افراد در افغانستان» در کتاب خود یاد کرده-بدون آن که از مقاله لاسانجلس تایمز نام ببرد. مشخصات کتاب وی، این است:
Anna Badkhen, Peace Meals: Candy-Wrapped Kalashnikovs and Other War Stories (New York, Free Press 2010) 27.
(۴۸) اگر به جای «بدنام»، درجستجوگر گوگل، از «خیانتکار»، «ظالم/ظلم» استفاده کنید، عین نتایج را نشان خواهد داد. تنها استثنا در این مورد گلبدین حکمتیار است که در سال های اخیر از شورشیان خیلی فعال بوده است. برای قوماندانی که به صورت مثبت تصویر شده است، یک مثال خوب احمدشاه مسعوداست که با نام های «مبارز آزادی»، «افسانوی»، «قهرمان» و به خصوص «با کاریزما» توصیف شده است.
(۴۹) این نوشته ها هرچند تمام قوماندان ها از تمام اقوام را نقد می کند اما تاکید اصلی آن بطور کل بر دوستم و ازبک ها بوده است. در جریان سال های اخیر منابع کمتر به جنگسالار ازبک اشارهکرده اند و دلیل آن هم این است که قوماندان های ازبک بسیار اندک توانسته اند قدرت خود را حفظ کنند. در سه سال گذشته بجز دوستم،تنها افراد دیگری که از آنها به عنوان جنگ سالار ازبک نام برده شده است عبارتند از قاضی کبیر، احمدخان سمنگانی، پیرام قل، عبدالمالک پهلوان و عبدالرووف ابراهیمی. منبع:
Tom A Peter, ‘Suicide attack in Afghanistan’s north signals broader reach of Taliban’, Christian Science Monitor, 21 February 2011; The Associated Press, ‘Suicide bomber kills top Afghan MP, 22 others at wedding’, CBC, 14 July 2012; ‘Ziayee, Al-Haj PeramQulZyaeePiramQul’, Afghan Biographies, 21 October 2011; Fabrizio Foschini, ‘Ashura Attacks (3): A new type of violence in Afghanistan’, Afghanistan Analysts Network, 7 December 2011; Hamid Shalizi, ‘Afghan parliament elects ex-warlord as speaker’, ۲۷ February 2011.
(۵۰) Magsie Hamilton-Little, The Telegraph, 29 July 2012.
(۵۱) برای این کار از جستجوگر خودکار گوگل استفاده شده است.
(۵۲)این کار توسط جستجوگر گوگل انجام شده است.
(۵۳) این کار توسط یک جستجوی انترنتی در گوگل در اکتبر ۲۰۱۴انجام شده است.
(۵۴)از گفتگوهای مستقیم با خارجی های متفاوت، به خصوص تحلیل گران و تعدادی از خبرنگاران از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲
(۵۵) Craig Charney, Radhika Nanda and Nicole Yakatan, ‘Voter Education Planning Survey: Afghanistan 2004 National Elections’, The Asia Foundation (July 2004), p 85.
(۵۶)این دو گزارش که اولی توسط یک خبرنگار و دومی توسط فرد اکادمیک نوشته شده است را ببینید:
Ann Marlowe, Personal Blog, re-posting of article from National Review Online, 18 February 2002; Brian Glyn Williams, The Last Warlord: The Life and Legend of Dostum, the Afghan Warrior who led US Special Forces to Topple the Taliban Regime (Chicago, Chicago Review Press 2013).
(۵۷)برای شکایات حامیان دوستم از تبعیض نژادی باازبکها در افغانستان این اثر را ببینید:
AslaAydintasbas, Salon, 9 January 2002.
(۵۸) دیده بان حقوق بشر که برای گزارش های بی طرفانه اش اهمیت دارد،نقض حقوق بشر توسط همه جناح ها را شرح داده است. گزارش آن ها را اینجا (http://www.hrw.org/asia/afghanistan)بخوانید.
(۵۹) در این مورد اینجا را ببینید:
Robert Peszkowski, Afghanistan Analysts Network, 31 August 2012
برگردان: قیوم سروش