دوستم؛ از سرباز گمنام تا مارشال مقتدر
محمدناصر عمر
۲۶سرطان , ۱۳۹۹

تاریخ همواره شاهد ظهور رهبرانی مقتدر از میان تودههای محروم بوده است، پیشواهایی که اقتدارشان بدون برچسب خانوادهگی با نام خودشان آغاز شده و در نهایت تبدیل به شخصیتهایی میشوند که روحیهی مبارزهطلبی و فداکاریشان در قبال محرومیتهای آن خلق، آنها را به عنوان شخصیتهای ایدهآل برای دوام تاریخ آن ملت مطرح میکند.
اوزبیکها، قومی محروم، تودهای مظلوم و جمعیتی دور نگهداشته شده از حقوق بشری در سدههای پسین تاریخ این مملکت بوده است، حالآنکه تاریخ همیشه از عظمت و بلندی این قوم گواهی داده که هیچ عقل سلیمی از آن انکار کرده نمیتواند. نه تنها اوزبیکها بلکه تاجیکها، هزارهها، ترکمنها، ایماقها و یک تعداد اقلیتهای قومی دیگر در این سرزمین از بیمهری حکومتیان آن دوره رنج برده و تلاشهایشان همواره جهت بازیافت ارزشهای تاریخی و فرهنگیشان خنثا شده و به دلایل گوناگون از فعالیتهایشان بازداشته شده و حتا در مواردی سرکوب شدهاند.

افغانستان در صد سال گذشته عنوان کشوری را به خود دارد که کنش سیاسی – نظامی سردمداران آن روزگار، تماماً برمیگردد به بنیانگذاری مملکت تکقومی و تاریخی که در آن فقط و فقط از قهرمانی یک قوم نوشته شده باشد و این بزرگترین عامل و اصلی است که میشد از آن شکلگیری جریانهای سیاسی – نظامی موازی با نظام و تولد شخصیتهای کاریزماتیک را انتظار داشت.
حوادث سالهای قبل از تولد
اتفافات و رخدادهای پیرامون، تأثیر مستقیم بر چگونهگی شکلگیری شخصیت انسانها دارد. اگر انسانی توأم با مصایب روزگار بزرگ شده و درک عمیق از حوادث و علل آن داشته باشد، طبیعی است که برای برونرفت از آن میاندیشد و تلاش میکند. به عبارت دیگر، چرا نیم قرن قبل اوزبیکها اولاد خویش را با روح انقلابی بزرگ میکردهاند؟ چرا در سرزمینهای ترکستان جنوبی و قطغن که اکنون به عنوان سمت شمال و شمالشرق افغانستان یاد میشود، مردم از گردننهادن به اوامر حکومتی ابا ورزیده و حتا علیه آن ایستادهگی میکردند؟ حفاظت از کدام ارزشها است که آنها را نسبت به جان و مالشان بیتفاوت میساخت؟ اینها ظاهراً سوالات ساده و پیش پا افتادهاند، ولی در عمق معنا حوادثی را شکل میدهند که برای تولد یک رهبر و یک جریان سیاسی کاملاً بسنده باشد.
قبل از تولد دوستم سه حادثهی تاریخی و بسیار مهم در روزگار اقوام ترکی این سرزمین اتفاق افتاد؛ هر یک از این حادثات به تنهایی خویش واکنشهایی را در پی داشت و برای جلوگیری از آن خونها ریخته شده و مادران زیادی را در سوگ فرزندانشان به ماتم نشاند. این سه حادثهی تاریخی از این قرار بود:
- تبعید و نظربندکردن اکثر خانوادههای سرشناس اوزبیک – ترکمنتبار در کابل و کشتن اکثریتشان که پدر غلاممحمد میمنهگی، مرحوم عبدالباقی خان مینگباشی، نیز در جمع اینها بود.
- تدوین نظامنامهی ناقلین و توزیع هزاران جریب زمین حاصلخیز قطغن و ترکستان به پشتونهایی که در خط مرزی دیورند زندهگی داشتند.
- تخریب قلعهی تاریخی میمنه توسط وزیر گلمحمد مهمند و به آتش کشیدن بیش از سه هزار جلد کتب دستنویس اوزبیکی در محضر عام.
هریک از این اتفاقات و تراژدیهایی که عمیقاً خلق ترکی این سرزمین از آن متأثر شد، سالها بود در میان اقوام ترکی این سرزمین نسل در نسل و زبان در زبان حکایت میشد. مردم محروم از فعالیتهای سیاسی – فرهنگی انتظار مدافع و رهبری را داشتند تا مدافع ارزشهای تاریخی این خلق شود و بیشک دوستم در پنجاه سال گذشته این نقش را برعهده داشته و با تمام مشکلات مسوولیت آن را به شانه کشیده و من مطمینم که تاریخ برای نسلهای آینده به نیکی از این شخصیت روایت خواهد کرد.
تولد و سالهای دشوار جوانی
تولد و سالهای جوانی دوستم مربوط به زمانی است که اوزبیک – ترکمنهای افغانستان از رفتن به مدارس و مکتبهای عالی دولتی محروم بودند. معدود اشخاصی که امتیاز رفتن به مکاتب دولتی را داشتند، فرزندان صاحبمنصبان و اراکین حکومتی بودند. در آن زمان برای خلق ستمکش اوزبیک – ترکمن آزادی بیان و عقیده وجود نداشت، از فعالیتهای سیاسی –فرهنگی محروم بوده و دفاع از حقوق مدنی و شهروندی عملاً جرم بود.
حق کسب دانش از حقوق طبیعی انسانها است، مردم مظلوم ترکستان جنوبی و قطغنزمین سالهای سال از این حق محروم بوده و سن جوانان زیادی در آرزوی کسب دانش گذشت. روزگاری هم که حکومتهای مرکزی آن دوره برای جوانان اوزبیک – ترکمن رفتن به مکاتب تا صنف ششم را فراهم کرد، شاید بیشترین روز سال نظامیان وابسته به حکومت به مکاتب یورش برده و آنها را به بیگاری و کارهای شاقهی بیمزد مجبور میکردند و این به نوبهی خود بزرگترین دلیل محرومماندن جوانان و نوجوانان اوزبیک –ترکمن از تعلیم و تحصیل بود و جوانان زیادی در آن دوره کارکردن در زمین پدری را به بیگاری در زمینهای حکومتی ترجیح دادند و دوستم یکی از جوانان آن روزگار بود.
سرباز گمنام در حکومت
دوستم بعد از اینکه مجبور به ترک تعلیم میشود، با برادرانش در زمینهای پدری کار میکند. دیری نمیگذرد که به عنوان یک کارگر در تفحصات نفت و گاز شبرغان مصروف میشود و سرانجام علاقهی وافر و استعدادی که فکر میکند در بخش نظامی دارد او را به سوی عسکری در حکومت آن زمان میکشد.

در نظام فعلی که رسانهها به عنوان بیطرفترین قشر جامعه کمکاری و فساد گسترده در نهادهای حکومتی به خصوص ارگانهای امنیتی را منعکس میسازند، شاهد قضایایی استیم که سربازی سالهای سال در خط نبرد با دشمن جنگیده و ترفیع نمیگیرد و صاحبمنصبان نظامی که هیچ تجربهی رویارویی با دشمن نداشتهاند، به رتبهی سترجنرالی میرسند. این کاروان دوام کاروان پنجاه سال پیشین افغانستان است و قیاس کنید که در آن روزگار اون باشی (کسی که مسوولیت ده سرباز برعهدهاش باشد) شدن یک جوان اوزبیک چه دشوار و سخت باشد.
با وجود بیمهریهای تمام حکومت آن زمان به عساکر و نظامیان اوزبیک – ترکمنتبار، دوستم و تنی چند از رفقای همرزمش به زودی موفق به اخذ رتبههای نظامی شدند و چندین سال طول کشید تا از یک سرباز عادی به یک یوزباشی (کسی که مسوولیت صد سرباز برعهدهاش باشد) موفق تبدیل شود و پس از آن رتبههای نظامی را یکی پی دیگری کسب کرد و دیری نگذشت که با استفاده از تجارب نظامی خویش عهدهدار امنیت شمال و شمالشرق شد.
تشکیل حزب سیاسی و سالهای تیره و تار
با مطالعه درست و دقیق تاریخ افغانستان درمییابیم که حکومت مرکزی همیشه در انسجام اقوام و ملیتهای ساکن در افغانستان ناکام بوده و هیچگاهی نتوانسته یک فکر واحد ملی را برای انسجام ملیتهای ساکن در این سرزمین تعمیم و منافع کتلههای مردمی را تأمین کند. از این رو، جمعی از خبرهگان سیاسی و نظامیان اوزبیک – ترکمنتبار این سرزمین جهت حفظ منافع مردمی خویش دست به تأسیس جنبش ملی اسلامی افغانستان زدند، که رهبری این حزب قدرتمند خلق ترک تا این زمان متعلق به مارشال دوستم میباشد.
نقشی که احمدشاه مسعود و عبدالعلی مزاری برای انسجام قومهای تاجیک، هزاره و قزلباش در جهت حفاظت از منافع ملی این اقوام و دفاع در مقابل طالبان داشتهاند، مارشال دوستم عین همین نقش را برای اقوام ترکی این سرزمین بازی کرده و مسوولیت آن را سالها با دشواریهای تمام بر دوش کشیده است.
این حزب افتخار مبارزه و مجادله با طالبان و القاعده را در کارنامه دارد. سالهایی که امارت اسلامی افغانستان تأسیس شد و طالبان حد قرآنی را با میل نفسانی خویش بالای هزاران هموطن در این سرزمین تطبیق کرده و هزاران انسان بیگناه را سربهنیست و میلیونها ساکن این سرزمین را مجبور به ترک وطن کردند، مارشال دوستم با وجود شکستهای پیاپی هیچگاه سنگر را ترک نکرد و تسلیم نشد. با پیکارهای دوامدار ولایتهای شمال و شمالشرق را یکی پی دیگری تصرف و تابع حکومت مرکزی کرده و همیشه شعار وحدت ملی و مردمی داد؛ حالآنکه رقبای او همیشه این شخصیت کاریزماتیک ترکتبار را به تجزیهطلبی متهم کردهاند.
روزنههای امید و مبارزه جهت برابری
بعد از تشکیل حکومت موقت و نهادینه شدن مردمسالاری در افغانستان، مارشال دوستم به نمایندهگی از خلق ترک این سرزمین خود را به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی کرد. بعد از اینکه نتیجه انتخابات به نفع نامزد دیگری بود، در پهلوی حکومت نوپا ایستاد و از آن حمایت کرد و پس از این اقدام نیک، جوانان زیادی را برای تحصیل به خارج از کشور تشویق کرده و زمینه تحصیل را برای آنها فراهم آورد.
اگر امروز زبان اوزبیکی در قانون اساسی درج شده و حکومت را مکلف ساخته تا به گویندهگان این زبان مواد درسی و آموزشی فراهم کند، اگر در این برههی تاریخی کدر اوزبیک –ترکمنتبار در نهادهای مهم حکومتی کار و فعالیت میکنند، اگر امروز حکومت در بخش مطبوعات خویش در پهلوی زبانهای پشتو و دری به زبان اوزبیکی نشرات میدهد، اگر امروز جوانان اقوام ترکی این سرزمین به تأسیس مجلات، ماهنامهها و تشکلهای اجتماعی – فرهنگی دست میزنند، همه و همه محصول مبارزات این مرد و همرزمانش در سالهای گذشته است.
هرانسانی اشتباه میکند و واجبالخطا است. آقای دوستم نیز در دوره مبارزه و جنگهایی که روزگاری تصور پایان آن دشوار بود، شاید اشتباهاتی کرده باشد؛ اما انصاف نخواهد بود تمام افتخارات یک انسان را در طول چهار دهه مبارزه به یک اشتباه آن قربانی کنیم. او در پهلوی اینکه در جبهه جنگید و شخصیت نظامی بود، به تمام معنا از فرهنگیان، هنرمندان، شعرا و ادبا قدردانی و حمایت کرده است.
مارشال مقتدر
مارشال دوستم برای وطن و مردمش یک عمر مبارزه کرد، جبهه دید و روزهای تیره و تاریک را تجربه کرد. شرایط نگذاشت تحصیل کند، اما محروم بودن از این امکان او را نگذاشت دست از تلاش بکشد. فرزند یک دهقان بود، عسکر شد، مبارزه کرد، شکست خورد، مأیوس نشد، از اینکه متولد یک خانواده دهقان بود، از آرمانها و خیالهای بزرگ دست نکشید و امروز بعد از چهل سال مبارزه بلندترین رتبه نظامی افغانستان را به خود اختصاص داد.

مبارزه چهلساله او و دستآوردهایی که نصیبش شد، بیانگر این نکته است که محرومیتها نباید سبب دست کشیدن از کار شود، محرومیتها نباید مانع خیالهای بزرگ شود. او با یک عمر مبارزه برای تمامی جوانان این سرزمین گوشزد کرد که هر موفقیت بزرگ محصول پشتکار و مبارزه دوامدار است و نباید یک لحظه هم دست از آرمانهای خویش کشید.