
شرعی جوزجانی
ندای تورکستان!
یادداشتی در بارهٔ انگیزهٔ انشاد این شعر:
دولت نو بنیاد خود مختار تورکستان که بعد از انقلاب 1905 روسیهٔ تزاری تشکیل یافته بود، توسط ارتش سرخ شوروی به وضعی وحشیانه سرکوب گردید و پس از فرونشاندن جنگهای چریکی وطنپرستانهٔ مبارزان آزادیخواه برضد نظام شوروی که 13 سال دوام کرد، تمام سرزمین تورکستان (5 جمهوری مستقل کنونی آسیای میانه) تحت نظارت مستقیم حزب کمونیست و دولت شوروی درآمد. در دوران حاکمیت شوروی خلق تورکستان اعم از اوزبیک، قزاق، تورکمن ، قیرغیز ، تاجیک و قاره قلپاق روزهای دشوار و طاقت فرسایی را از سر گذرانیدند. در نتیجهٔ قتغان (تعقیب، اعدام و تصفیهٔ) دوامدار ستالینی به خصوص سالهای 1937 – 1938 صدها تن از نخبگان اوزبیک اعم از سیاستمداران، دانشمندان، نویسندگان، شاعران و شخصیت های برجستهٔ اجتماعی و سیاسی، بدون تشبث به کوچکترین فعالیت سیاسی برضد دولت شوروی، فقط به علت داشتن احساسات ملی و وطنپرستانه، به اتهام «دشمنان خلق» به جوخه های اعدام بسته شدند و هزاران تن دیگر به سایبیریا تبعید و محکوم به اعمال شاقه گردیدند. هرنوع عکس العملی در برابر این استبداد به شیوه ای بیرحمانه مجازات میگردید. محققان کنونی اوزبیکستان با استناد به اسناد موجود در آرشیفها، تعداد کشته شدگان دوران شوروی این کشور را نزدیک به یک صد هزار تن حساب کرده اند. من جریان این بیداد و ستم را از مهاجرینی که موفق میشدند به خارج از کشور پناه ببرند، می شنیدم و از وضع دشوارتوران قدیم و تورکستان معاصرآگاهی می یافتم. شعر یا منظومهٔ زیر در سالهای دانش آموزیم با الهام از همان اوضاع رقتبار تورکستان سروده شده بود.
پس ازهجوم وحشیانهٔ اردوی شوروی به افغانستان واشغال کشور توسط آنان که نمونهٔ خشن سیاست تجاوزکارانهٔ ایشان بود، زمینه برای سقوط این نظام مستبد مساعد گردید و جماهیر پنجگانهٔ تورکستان، بعد بیش از 75 سال اسارت، استقلال خود را از نظام شوروی اعلان کردند.
ندای تورکستان!
رفتی آخر زخود ای ملت توران افسوس مضمحل گشتی و حیران و پریشان افسوس
مرد بودی و بِهِشتی رهٔ مردان افسوس غافل از خود شدی و جاهل و نادان افسوس
کرد تا شربت نادانی و غفلت مستت
آن همه شوکت دیرینه برفت ازدستت
شدی از بی خبری تا که گرفتار نفاق اوفتادی به دم موجهٔ خونخوار نفاق
رفت در پای تو در راه امل خار نفاق تا کنون بی خبری وای! ز اضرار نفاق
اثر شوم نفاق است زپا افگندت
دست و پا بسته به میدان بلا افگندت
تا «توزوکنامهٔ» اسلاف برفت از یادت رخنه برداشت یکی کاخ کهن بنیادت
خم شد از بار غم و یأس قد آزادت عنقریب است کند جاهلیت بربادت
به خود آی و بنما چشم خرد باز کمی
بال همت بکشا آی به پرواز کمی
روزی از هیبت نام تو جهان میلرزید خصمهایت شده بی تاب و توان میلرزید
روم در خوف بود و تخت کیان میلرزید دشمن نام تو پیدا و نهان میلرزید
هر کجا منتصر و قاید عالم بودی
درصف اول پیکار و مقدم بودی
از تو ای قوم بسی حق شکایت دارم زانکه از راه شهامت نکشیدی بارم
رفتی ازراه تملق به در اغیارم دید آزار زتو پیکر بی آزارم
اوفتادی به دم موج بلا هوش نما
آخرین نالهٔ جانسوز مرا گوش نما:
دشمن امروز ترا خوار و زبون می خواهد از رهٔ روشن اسلاف برون می خواهد
طالع و بخت تو مقلوب ونگون می خواهد الف قد تو خم گشته چو نون می خواهد
پس چرا تن تو به تبعیت و اهمال دهی
در رهٔ پر خطر از دست پرو بال دهی؟
تا اسیر حیَل و توطئهٔ روس شدی از ریاست به عقب رفتی ومرئوس شدی
ناتوان گشتی و آشفته و مأیوس شدی نادم و مضطرب و همدم کابوس شدی
دست و پا بستهٔ زنجیر اسارت گشتی
ملک مستعمره و رمز حقارت گشتی
چه رسیدت که یکی تن به حقارت دادی روح خود را به پریشانی و ذلت دادی دادی
ریختی آب رخ و دست به عزلت دادی از کف خویش جوانمردی و غیرت دادی
بندهٔ نفس و گرفتار هوس گردیدی
غافل از قافله و بانگ جرس گردیدی
آخر ای قوم اثر غیرت تورکانت کو؟ همت بابر و تیمور چو شیرانت کو؟
تیره شامی است ترا، شمع شبستانت کو؟ جرأت و صولت و شمشیر نیاکانت کو؟
روح آزاده و سرهای پر از شور کجاست؟
حشمت و شوکت و مردانگی و زور کجاست؟
دگران طالب مقصود و تویی غرق به خواب رفته در راه پر از خوف و خطایی نه صواب
حذر ای قوم ازین مهلکه و دشت سراب راه پر مشعل دیرینهٔ خود را دریاب
ورنه زین ورطه نخواهی به سلامت رفتن
بری از نکبت و تأثیر شآمت رفتن
هست پیکار و جهش بهر تو شهراه نجات حریت، مشعل پرتو فگن اندر ظلمات
اتحاد است فقط منجی تو از خطرات مایهٔ رفعت و شانت به حیات و به ممات
متحد باش اگر خواهی نکو بخت شوی
مالک کشور آزاد خود و تخت شوی
هله برخیز و به کف گیر سلاح پیکار دشمنان را ز رهٔ حریت خود بردار
بشکن سد سدید و سپر استعمار تا که دشمن بگذارد ز وطن پا به فرار
رسد آن گاه به کشور قدم استقلال
برفرازید به میهن علم استقلال
خیز و آزاد بکن میهن تورکستان را پاک از زاغ و زغن گلشن تورکستان را
از خطر دور نما مخزن تورکستان را عاری از خوف و خطر مأمن تورکستان را
زنده بنما به جهان نام و نشان توران
بازگردان به وطن شوکت وشان توران!»