کابل شاهان کی بودند؟ قسمت چهارم

0
1103

کابل شاهان کی بودند؟

غلام سخی «سخا»

قسمت چهارم
۱— « در بارهٔ اهمیت و نفوذ سیاسی و فرهنگی تورکان در مناطق واقع بین تورفان و اندوس ( سند) و همچنین در شرق تا کشمیر، در کلیه منابع کتبی خصوصاً مدارک دست اول از زایرین بودیست، روایت و گزارش همآهنگ وجود دارد… به قول البیرونی شاهان تورک کابل خودرا از اخلاف و ذریات کنیشکا می دانستند. بگرام یکی از پایتخت های کنیشکا بود. ابوریحان بیرونی ضمن شرح و بیان خویش در بارهٔ تسلسل و تداوم این سلاله حاکم و مقتدر، اداره و حکمرانی شان از بگرام-کاپیسا و کابل، تصریح نموده که تورکان کابل که آغاز آن با کنیشکا بوده؛ به مدت شصت نسل بر هندوها فرمانروایی نموده اند.
علاوه بر این، از مطالعهٔ آرشیف و محفوظات چینایی ها و اخبار و اطلاعات مورخان اعراب که توسط مسکوکات به دست آمده تایید و تصدیق شده، پیوستگی سلالهٔ بر سر اقتدار در کابل، کاپیسا را نشان می دهد. همچنین کنفدراسیونی میان کاپیسا، کابل، زابلستان، و هندوکش، حداقل تا اوایل قرن هشتم وجود داشته است… سلسله مراتب سیاسی در میان شهزادگان روشن نیست. بعضی از دانشمندان معتقد اند که تا سال ۸۵۹ میلادی، سراسر شرق افغانستان کنونی و جنوب هندوکش تحت نفوذ و سلطهٔ تورکی شاهی کابل و کاپیسا قرار داشته اند.»

THE KINGDOM OF BAMIYAN BY DEBORATH KLIMBURG SALTER. NAPLES – ROME 1989. ( PP. 30 – 36).

۲– جلد اول « تاریخ جامع هند» که توسط مورخان هندوستان تالیف گردیده، حاوی نکات ارزنده و شایان توجه در مورد کابل شاهان می باشد. خلاصهٔ از این قرار است:
« درهٔ کابل و حوالی آن برای مدت طولانی از جانب سلالهٔ به نام تورکی شاهی اداره می شد. البیرونی، سلالهٔ مذکور را از اخلاف و اعقاب کنیشکا می داند. در سال ۸۷۰ میلادی تورکی شاهی پایتخت خودرا به دلیل اشغال کابل توسط یعقوب لیث به اوهیند انتقال می نماید. »(ص.۱۶۲)
از مطالعهٔ صفحه ۱۷۱ کتاب مذکور بر می آید:
قلمرو های تحت حاکمیت کابل شاهان که گفته می شود از بازمانده های کنیشکا باشند و همچنین زابل و حوالی آن که مربوط رتبیل بودند؛ در معرض هجوم بلاوقفهٔ اعراب قرار داشتند و رتبیل در سال ۸۷۰ بعداز مقاومت های شجاعانه تسلیم می شود و تورکی شاهی علیرغم تهدیدات و خطرات موجود تا اواخر قرن نهم میلادی در کابل باقی می ماند. لکتورمان شاه سلاله مزبور توسط وزیر برهمن اش که کلر نام داشت خلع قدرت می گردد.

AN ADVANCED HISTORY OF INDIA Vol I
BY R. G. MAJUMDAR, M.A., Ph.D. Formerly Vice-Chancellor Dacca University, H. C. RAYCHAUDHURI, M.A., Ph.D. Professor of Ancient Indian History and Culture Calcutta University, KALIKINKAR DATTA, M.A., Ph.D. Professor of History, Patna University.

همچنین وجود تورکان سیستان در زمان یعقوب لیث ( قرن نهم میلادی) در منابع زیر:

۳–« یعقوب… به سیستان باز آمد و به راه اندر، خلج و تورکان بسیار کشت و مواشی شان بیاورد و بردهٔ بسیار آورد.» ( تاریخ سیستان صفحه۱۰۹).

۴–« ظاهر این است که ترکان « دراری» -که در کوهستان های سیستان بودند و رتبیل بر آنان ریاست داشت- درین جنگ شرکت کرده بودند، ولی درین نبرد، رتبیل بزرگ با همه اطرافیان کشته شد و سه تن از پادشاهان نواحی اطراف هم که به نام رتبیل معروف بود کشته شدند.» ( باستانی پاریزی ص. ۲۴۹)

شاهان تورک کابل قرن ها ( یعنی شصت نسل ) در سرزمین های جنوب هندوکش حکومت نموده و به مدت بیش از دو قرن تهاجمات بلاوقفهٔ لشکریان اعراب را دفع کرده اند در حالیکه امپراطوری پنبهٔ ساسانی در طی کمتر از ده سال زیر ضربات اردوی اعراب چنان قلع و قمع و از روی زمین محو گردید؛ مثل اینکه، چنین امپراطوری هرگز در تاریخ وجود نداشته است. و با مرگ امپراطوری، زبان شان هم زنده نمانده است. کیست که بتواند پان ایرانیست های به ناحق مغرور را اقناع نماید.
در صفحه ۴۱۰ جلد دوم « تاریخ هند…» تالیف مشترک هنری الیوت و پروفیسر جان داوسن ( نوشته ایشان در مورد شاهان تورک کابل در قسمت قبلی انعکاس یافته است)، هر نسل چنین حساب شده است:
« اگر مجاز باشیم هر نسل را طور متوسط چهارده سال حساب نمائیم به قرن اول میلادی می رسیم و اگر هر نسل را ۱۶ سال بگیریم عصری که به دست می آید ۱۲۵ قبل از میلاد یعنی مصادف است با برجیده شده امپراطوری باکتری -یونانی است. »
اگر ما هم مجاز به قبول محاسبهٔ فوق باشیم ( در حالی که یک نسل را بین ۲۵ و ۳۰ سال حساب می نمایند.) تورکان در کابل به مدت هزار سال اقامت داشته و دارای اقتدار و حاکمیت بوده اند. در این مدت طولانی شاهان کابل هنوز نمی توانند شرایط تابعیت کشور متعلق به میر محمد صدیق فرهنگ مورخ کشور را کسب نمایند. توجه فرمایید:

« در جبههٔ جنوبی نیروی عرب پس از قایم نمودن پایگاه عملیاتش در سیستان به استقامت کابل جلو رفت، اما به علت مقاومت سرسخت کابل شاهیان برهمنی به گشودن آن موفق نشدند و تقریباً دو سدهٔ دیگر سپری گردید تا اینکه یعقوب لیث صفاری، بنیادگذار اولین دولت آزاد بومی اسلامی در سیستان، کابل را به طور نهایی فتح نمود و دین اسلام را در آن رایج ساخت.» ( نقل از صفحات ۳۹-۴۰ افغانستان در پنج قرن اخیر تالیف میر محمد صدیق فرهنگ)

یکی از کاست قبول شدهٔ هندو ها را برهمنان یا روحانیون تشکیل می دادند که از کاست های دیگر به کلی ممتاز و متمایز بودند یعنی در راس دیگر کاست ها قرار داشت. بنابراین، برهمن نامیدن کابل شاهان که تورک بودند خطای فاحش تاریخی می باشد. آنان بودیست بودند نه برهمن. کلر وزیر لکتورکان آخرین شاه سلالهٔ تورکی شاهی، طورکه گفته می شود، برهمن و موسس هندوشاهی بود که مرکزش در منطقهٔ از پاکستان امروزی قرار داشت.
« بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی اسلامی در سیستان» اولاً، نسل و نسب اش به طور مشخص واضح و روشن نیست غیر ازاین چرا هنوز بین مورخان افغانستان و ایران سر یعقوب لیث دعوی حل ناشده وجود دارد. پان ایرانیست ها یعقوب لیث را ناجی ایران می شمارند در حالیکه، وی نام « ایران» را در خواب هم نه دیده باشد و موجودیت کشوری به نام ایران در زمان یعقوب لیث، قابل قبول عقل سلیم نمی باشد.
سیستان به شمول کلیه سرزمین های واقع در جنوب هندوکش بر اساس ادعای کلیه مورخان هندی، جزو هندوستان بوده اند. تاکنون هیچ مورخی نه در افغانستان و نه هم در ایران با استناد به مدارک مستند و متقن به تکذیب مدعای مورخین هندی نپرداخته اند. موضوع تعلق سرزمین های یاد شده به هند را می توانید در کتاب « جغرافیهٔ قدیم هند» تالیف الکساندر کانینگهام و و آثار و تالیفات دیگر مطالعه نمائید.
ثانیاً، یعقوب لیث به حکم خلیفهٔ بغداد، به عنوان حاکم یا والی سیستان مقرر می شود و این که به معنی دولت نیست. هر ذهنی که چنین می اندیشد از مفهوم دولت و چگونگی تشکیل و پیدایش و مشخصات آن، چیری عایدش نشده است.
ثالثاً، بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی!!! تا که در قید حیات بود، از اطاعت و انقیاد خلیفهٔ بغداد تخطی نکرده و به فرمان خلافت بغداد می جنگید و به او مالیات و غنایم جنگی تقدیم می کرد. دولت آزاد و مستقل، به قبول چنین شرایطی، هرگز تن نمی دهد.
ابن اثیر در صفحه ۴۳۰۸ جلد دهم تاریخ کامل می نویسد:
« یعقوب از بلخ راهی کابل شد و بر آن چیرگی یافت و زنبیل [ کابل شاه] را بگرفت و پیکی با ارمغان های گرانسنگ سوی خلیفه فرستاد که در میان آنها بت های بود که از کابل و دیگر شهرها فروستانده بود.»

« یعقوب پس از پیروزی ها در مشرق، برای اینکه نظر دستگاه خلافت را جلب نماید، نامهٔ و پیکی به جانب دربار معتمد فرستاد و هدیه های بسیار همراه او کرد که از آن جمله پنجاه دت زرین و سیمین بود. ( ربیع الاخر ۲۵۷ هجری= فوریه ۸۷۱)
یعقوب این بت ها را از کابل و رخد، از مغابد بت پرستان آن نواحی که بتکدهٔ بودایی داشته اند-همراه آورده بود» ( کتاب « یعقوب لیث تالیف باستانی پاریزی»
تفاخر به وجود چنین شخصی و در صورت موجود بودن چنین دولت ابتر کاملاً مضحک و مسخره است.
عمرلیث برادر یعقوب، بنابر نوشتهٔ مندرج صفحه ۵۳۷ جلد سوم تاریخ ابن خلدون، طی نامه‌ یی اطاعت و انقیاد صادقانهٔ خویش را از خلیفه بغداد اظهار می دارد و با ارسال غنایم بدست آمده ازقصر سکاوند واقع در لوگر که شامل مجسمه زنی با چهار بازو با کمربندی از سنگ های قیمتی سرخ و سفید بوده؛ عملاً وفاداری خودرا به اثبات می رساند. این آثار ارزشمند و گرانبهای تاریخی فرستاده شده به دربار خلافت بغداد توسط دو برادر، در زمان حاکمیت شاهان تورک کابل غیربومی! از همه تجاوز و تعدی در امن بوده اند.
مولف « افغانستان در پنج قرن اخیر» در نوشتهٔ تحت عنوان « پاسخ به انتقادات و رد اتهامات» که ضمیمهٔ کتابش چاپ شده، خطاب به کاکر می نویسد: لطفاً با دقت بخوانید.
« از آنجا که مقصد از نگارش تاریخ دست یابی به حقایق راجع به گذشته است، بنابراین می توان گفت که تحقیق تاریخی اساساً کار علمی است، یعنی کاری است که باید با رعایت دساتیر و قواعد علمی صورت گیرد.» ( صفحه ۱۲۸۰ ضمیمه کتاب)

مدعی است که مقصد از تاریخ نویسی، دستیابی به حقایقی راجع به گذشته است، و هیچ مورخی، حتی سرکاری و مامور و عضو انجمن تاریخ سازی حاضر نیست در ظاهر به این گفته اعتراض نماید ولی در عمل، کمتر مورخی یافت می شود که به آن صادق باشد و مطابق آن رفتار نماید. نوشته های خود شان را می توان به شهادت طلبید. بیایید از گویندهٔ آن شروع کنیم که وی چه قدر به گفتهٔ خویش متعهد بوده است.

۱- — بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی، تنها در کابل شش هزار نفر را به قتل رساند و راجع به این قتل عام فجیع، هیچ اشارهٔ در کتاب مذکور نشده است. وقتی دستیابی به حقایق راجع به گذشته مقصد تاریخ نویسی باشد چرا به این « مقصد» عنایت و التفات صورت نگرفته است؟

۲–از مطالعهٔ تالیفات تاریخی فی المثل « ایران شهر… مارکوارت» بر می آید که قصر نوشاد بلخ و معابد بامیان به واسطهٔ یعقوب لیث ویران گردیده است. در بارهٔ این حقیقت تلخ نیز، کوچکترین تذکاری در کتاب « افغانستان در پنج قرن اخیر» به ملاحظه نمی رسد. چرا؟

۳— آثار ارزنده و گرانبهای تاریخی این سرزمین، که شرح آن در فوق آمد، به عنوان هدیه از جانب بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی به بغداد ارسال شده است و این جنایت نابخشودنی بنیاد گذار دولت آزاد بومی نیز بنابر ملحوظات معلوم و مشخص در تاریخ نویسی مورخ و مولف کتاب مزبور به طاق نسیان گذاشته شده است. چرا؟

۴– یعقوب لیث و برادرش عمرلیث به عنوان جنگجویان خلافت بغداد تا در قید حیات بودند تحت اطاعت و انقیاد مستقیم خلیفه بودند و نمی توانستند از آن تخطی نمایند. من حیث خوانندهٔ کنجکار می خواهم بدانم که چرا تاریخ نویسی در این باره نتوانسته به « مقصد» خود رسیدگی کند؟

۵– موصوف ( صدیق فرهنگ) برای اینکه به انتقادات منتقدین، پاسخ مستدل و متقن تهیه نماید خودرا ناگزیر و ناچار می بیند به کتاب ویل دورانت رجوع نماید ولی حین تحریر صفحه پنج کتاب خویش که در بارهٔ « دولت کوشانی» می باشد، قطعاً به یاد ویل دورانت نمی افتد زیرا مورخ و فیلسوف امریکایی فرانسوی الاصل، کوشان ها را تورک گفته است. ص. فرهنگ می دانست که کوشانی ها تورک بودند به همین دلیل از قبال ملیت آنان سرسری گذشته و حداقل، حاضر به نوشتن این مطلب از قول ویل دورانت نشده است، چون دلیلی بر رد آن نداشت. در اینجا هم تاریخ نویس از تعقیب مقصد خود انصراف کرده است.

۷— بعضی از مستشرقین و هندشاسان منصف صفحاتی از آثار و تالیفات تاریخی خویش را در مورد شاهان تورک کابل، که قسمتی از آن در فقرات یک تا چهار آمده، اختصاص داده اند. خوب دقت کنید، مورخی که « مقصد» تاریخ نویسی را، تعریف و توضیح می کند مگر خودش، آنچه که رعایت اش را از دیگران انتظار دارد، حاضر نمی شود علیرغم ده ها مدرک موثق، به ملیت کابل شاهان اعتراف نماید و یا حضور موثر تورکان در جنوب هندوکش را، مانند محققان و مورخان منصف دیگر کشور، تصدیق و تصویب نماید. موصوف از وعظ و نصیحت دست بر نمی بردارد و در برابر انتقادی، تامین وحدت ملی را مشروط می داند بر « مطالعهٔ صادقانهٔ تاریخ کشور بر مبنای مدارک و اسناد». اما، خودش، با کمال تاسف، از برابر اسناد و مدارک تاریخی چشم بسته می گذرد.
از این رفتار دوگانه معلوم می شود که « مقصد» و « غایت» از تاریخ نویسی از نظر وی، فقط دستیابی به نوعی از حقایقی است که با مصالح و مقتضیات شخصی و گروهی مورخ مطابقت کامل داشته باشد و « مطالعه تاریخ کشور» هم نه بر مبنای اسناد و مدارک بلکه باید به شیوه مخصوص به خودش انجام شود تا نتایج دلبخواه حاصل گردد. ناگفته نباید گذاشت که دو سه مورد از نقایص کتاب اورا که جواب آن از ده ها صفحه تجاوز می کرد، از ترس تطویل بیش از حد کلام حذف نمودم. قسمت حاضر، با این گفتهٔ نیچه فیلسوف لهستانی الاصل جرمنی ختم می شود.
« اما هرچه بالا تر روی چشم رشک تورا کوچکتر می بیند، و آنکه پرواز می کند از همه بیش نفرت می انگیزد.» ادامه دارد.

پاسخ ترک

Please enter your comment!
Please enter your name here