آه از بزم ادب آن شاعر فرزانه رفت
عالمی را کرد از غم بی سروسامانه رفت
استاد استادان آن ادیب نامور
عاقبت واحسرتا زین دیر ماتم خانه رفت
دوستان خویش را درماتم واندوه گذاشت
خود زین دیرفنا بین با لب خندانه رفت
تاریکستان چون نگردد بزم اهل معرفت
شمع تابان ادب آخر ازین کاشانه رفت
ای نوایی شادوخرم باش اندر بزم تو
رقص رقصان درکنارت مشرب فرزانه رفت
ازفضولی ومقیمی بودچون برما نشان
آنهم ازدست ما آخرازین غمخانه رفت
تادم مرگ برکسی تسلیم سیم وزرنگشت
آفرین صد آفرین با همت مردانه رفت
شهرت ونام ونشانش را زمن پرسان مکن
صیت نامش ازهری تا خطهّ فرغانه رفت
چون نگریم چون ننالم ازغمش دیوانه وار
ازکف ما وادریغ آن گوهر یکدانه رفت
خون بگیرای جوزجانان ازفراق ماتمش
از کنارت بچهّ نام آور فرزانه رفت
همچو خیام بی تعلق زیست تا پایان عمر
لیک چون حافظ ازین دیرفنا رندانه رفت
بعد ازین بانگ طرب ناید بگوش ای میکشان
آن سیه مست عاقبت ازگوشه میخانه رفت
از غزل کاخ بلند اعمار کرداندر جهان
خودازین دیرفنا افسوس که بی کاشانه رفت
وادریغ از حلقه دانشوران این دیار
وآن ادیب نکته سنج وعالم فرزانه رفت
گرچه جسم نازک اوخفته است اندر لحد
لیک روح پاک او در روضه رضوانه رفت
ای حفیظی قیمت وقدرش چه میپرسی زمن
آه چه گنج شایگان از کنج این ویرانه رفت
۱۳۹۸/۱۰/۱۳