نگاهی بر تطورفکری سلطان‌البیان، حکیم غزنه

0
1387

عبدالقیوم ملکزاد

 

عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی سنایی و عطار آمدیم (مولانا)

در این نوشته برآنیم سمند اندیشه به وادی شناسنامه و کارنامه های درخشان حکیمی بزرگ، سخنوری توانا وعارفی نامور، برانیم که مراحل زندگی اش با فراز و فرود های متعددی توأم بوده است. طی مراحلی که نهایتآ دریچۀ لطف الهی را به رویش گشوده و به سپهر عروجش برده و مرتبۀ عالی انسانی و کمال را نصیبش فرموده.

این عارف نامدار و سخنسرای عالی‌مقدار ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی است (رحمة الله علیه)! حکیمی که به علوم و معارف زمانه دسترسی کامل داشت و در تمامی میدان های معرفت عصر، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر وطب و نجوم و حکمت و کلام، به درجۀ والایی نایل آمده بود.

نگاشته اند: حضرت سنایی برای رسیدن به ذروۀ روحانی، و قلۀ شامخ عرفانی، برآن می‌شود که یکقلم بر سر دورۀ گذشته اش خط بطلان درکشد.

مراحل پیش از زندگی اوعمدتآ عبارت بوده از راندن توس مدح در قلمرو پهناور سخن!

مدح شاهان غزنه به تعبیر برخی به منظور کسب صله و یافتن جایگاه و مقام!

اما پس از گذشت چندی، بدین باور می‌شود که خیری از آن مدیحه‌سرایی ها پدیدارش نیست. همان‌گونه که «لای‌خوار» (1) به تیغ طعنش می‌زند. طعنی که برآنش می‌دارد، سر در گریبان تأمل فرو برد و بپذیرد، تا کنون هر مسیری را که پیموده، آمیخته با اشتباه وعبث بوده است!

این دعاییه، اذعانی است به گذشتۀ غیرقابل پذیرش‌اش:

به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا

همی خواهم به هر ساعت چه در سّرا چه در ضّرا

که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت

چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا.

 

چرخش زندگی حکیم غزنه، برمدار اقطاب سه گانه:

محققان ضمن وانمود ساختن حضرت سنایی، به عنوان نخستین سخنور وارد کنندۀ عرفان در قالب شعر فارسی-دری، حالت شخصیتی او را سه گونه و یا تقسیم یافته به سه دورۀ مختلف وانمود کرده اند و به تعبیر دیگر«سه ساحت وجودی حضرت سنایی»! و آن مراحل، بدین‌گونه دسته بندی می‌شوند:

1 –دوره ای که به عنوان سخنوری مدّاح وهجاگوی شناخته شده،

2 –عهد روآوردن حکیم به سوی وعظ و اندرز و درعین حال نقد اجتماعی،

3 –پرواز به ذروۀ عرفان و قلندوار زیستن و پشت پازدن دنیا ومافیها.

اما با اتکا بر تحقیقی که استاد محمدرضا شفیعی کدکنی (2) صورت داده، می‌توان افزود:

ادوار زندگی حکیم غزنه، در برگیرندۀ اقطاب سه گانه است:

“قطب تاریکی” که محتوای آن، مجموعه ای از سروده هایی حاوی مدح و هجا را در بر می‌گیرد. بدین معنی، سپهر کلام حضرت سنایی در بدو زندگی به گونۀ مراحل دیگری که بعداً  ذکر می‌شود، برخوردار از انوار لازم نیست .

دکترکدکنی در زمینه وضاحت بیشتری می‌دهد:

شعرحکیم غزنه (سنایی) دراین مرحله، به همان پایه و مایه عاری از “امتیاز عمده” است که هم عصران او چون: عثمان مختاری، سید حسن غزنوی وعبدالواسع جبلی و امثال ایشان برخوردار بودند. به قول دکترکدکنی: ذکر بالا هرگز بدان مفهوم نیست که اشعارهجایی و یا انشاد شده برای مدح سلاطین و ارباب اقتدار، به وسیلۀ سنایی، به صورت کل بی‌مقدار یا کم‌مقداراست؛ بلکه شاعر نیاز به آن دارد، راجع به هر موردی که به ارائۀ سخن می‌پردازد، ولو دارای “زبان تند” و”گزنده” و”هتاک”، بتواند “چند پله بالاتراز دیگران ” قرار داشته باشد. درست همان گونه که هجوسرایی های” سوزنی سمرقندی (562 -569) معاصر سنایی- که درعهد ارسلان خان محمد آل افرآسیاب و سنجرآتسزین محمد خوارزم شاه می زیسته- به همین پایه ابتناء یافته است؛ شاعری که بیشترین شهرت او برخاسته از سرایش های آگنده از هزلیات وهجویات کوبنده و گزنده است.

این را باید گفت که نمی‌توان جز معدودی از هجویه های حکیم سنایی را بر بنای قاعدۀ بالا استوار دانست؛ بل حقیقت سخن این است که سنایی یکی از بهترین هجویه سرایان عصر خویش نیز شمرده می‌شد و به تعبیر سخنِ منبع یادشده “کم نیست هتاکی‌های او در حدیقه ای که هجو است و استوار و زیبا با همه استهجان لحن، از مهارتی شگفت آور در زبان شعر خبر می‌دهد و سیطرۀ سنایی را به قلمرو الفاظ و تعبیرات شاعرانه در سرحد کمال نشان می دهد.” (همان)

اگر از گردنۀ ذکرچنین مقوله‌ها بگذریم، با استناد بر تحقیق برخی از اصحاب سخن و نقد، روح مدایح تا واپسین حیات پربار سنایی، بر پیکر کلام او سلطه داشته است. چنان که می‌نگریم، حُجم قابل ملاحظۀ اشعار حکیم، پرداخته شده در مدح سلاطین غزنوی‌است و بیشترینه در توصیف اغراق انگیز بهرام‌شاه !

برخی پژوهشگران، از جمله استاد کدکنی، بخش دوم سخن سنایی را در “مدارخاکستری” یا “نیمه روشن” او قرار داده اند و چنین سروده ها عبارت می باشند از ارائۀ سخنان انتقاد آلود از جامعه و آمیخته با اندرز به دیگران!

آنانی که سنایی را با این”تعبیر”، یعنی حاوی “اشعار خاکستری” مخاطب ساخته اند، گریزگاهی هم به منظور صیانت از تیر ایراد، برای خویش تعبیه کرده اند. یعنی اینکه: هدف از نگریستن به حوزۀ این بخش از کلام آن حکیم نامور، هرگز کم بها دادن به جایگاه رفیع مقام سخنوری او نیست، بل کمتر بر جسته بودن این دسته اشعار از “قطب روشن” شعر آن است که نشان می‌دهد که او سیمرغ آسا به ستیغ بلندی از عشق الهی پرکشیده و به نقطه‌ای از” اوج ” و”کمال” در رسیده؛ چنان‌که “برخی از ویژگی های صوری و بلند پروازی های خیال، در حدی است که بزرگان بعد از او و بلندتر از او پرواز نمی‌کنند.”

نظیر این غزل:

من که باشم که به‌تن رخت وفای تو کشم

دیده حمال کنم، بار جفای تو کشم

ملک‌الموت جفای تو ز من جان نبرد

چون به‌دل بار سرافیل وفای تو کشم

چکند عرش که او غاشیهٔ من نکشد

چون به جان غاشیهٔ حکم ورضای توکشم

چون زنان رشک برند ایمنی و عافیتی

بر بلایی که به جای تو برای تو کشم

نچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم

نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم

گر خورم باده به یاد کف دست تو خورم

ور کشم سرمه ز خاک کف پای تو کشم

جز هوا نسپرم آنگه که هوای تو کنم

جز وفا نشمرم آنگه که جفای تو کشم

بوی جان آیدم آنگه که حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم آنگه که بلای تو کشم

به خدای ار تو به دین و خردم قصد کنی

هر دو را گوش گرفته به سرای تو کشم

ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی

هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم

من خود از نسبت عشق تو سنایی شده‌ام

کی توانم که خطی گرد ثنای تو کشم.

هدف از اشاره به نکات فوق، رویکرد به آراء و نظریاتی است که در منابع مختلف نسبت به حکیم سنایی (رح)ارائه شده است.

 

داستان مجذوب لای‌خوار:

در رابطه با ایجاد تحول شگرف فکری به حکیم غزنوی، روایات گوناگون و دیدگاه های متفاوتی ارائه شده است؛ یکی هم برخورد او با مجذوبی به نام “لایخوار” می‌باشد.

جماعه‌ای از محققین، حقیقت این مساله را-که سخنسرای نامدار غزنه تحت تاثیر مجذوب لای‌خوار قرار گرفته باشد- پیچیده در کسوتِ جعل انگارند و حکم رانند که آن داستان، برخاسته از پندار اهل سلوک، یا برخی از صوفیان خانقاه‌نشین است. تعدادی هم هستند که آن را حقیقت می‌دانند.

ما، اینجا لازم دیده ایم، از گلشن هر یکی دسته گل‌هایی فراهم آریم و نهایتاً بپردازیم به اصل موضوعِ این جستار، که عبارت است ذواللسانین وانمود شدن آن سخنسرای عالی‌مقدار!

یعنی: حضرت سنایی رح علاوه از اشعاری به فارسی–دری،برخی از سروده ها وبه تعبیر بهتر ابیات و مصارعی به زبان عربی نیز دارد و با این وصف می‌توان آن حکیم بلند آوازه وعارف نامدار را در زمرۀ شاعران ذواللسانین نیز قرارداد. اما پیش ازآن مناسب دیده می‌شود تا مکثی کنیم در مورد برخورد سنایی با “خواجه لای‌خوار” و مناظرۀ مجذوب لای‌خوار با ساقیی که بر باده نوشانی که حسب نیاز به سوی حمام های ساخته شده در روزگار سلاطین نامدار در دیارغزنه، روی می‌آوردند.

اینک داستان تآثیر پذیری حضرت سنایی از خواجۀ لای‌خوار، که سازگار با نظراهل سلوک است. همان طوری که گفته آمدیم، عده ای حقیقت این ماجرا را برنمی‌تابند.

اندر باب کیفیتِ روآوری حضرت سنایی بر عالم عرفان، بسیاری‌ها بر ” نفحات الانس مولانا جامی، یا تذکرة الشعرای دولت شاه سمرقندی، ریاض العارفین رضاقلی هدایت، تمسک جسته اند.

علی ای حال، اینهم سطوری بر وفق دیدگاه اهل سلوک یا همنظران طریقت، از این خامه:

گاهی مجذوب گمنام و ژولیده سری از نظرافتاده ، توفان به پا می‌کند و آتش فراگیر در خرمن هستی می‌زند، کاری‌که از معروفترین و نام آورترین انسانهای زی‌هنر ساخته نیست !

چنین کرد، خواجه لای‌خوار،به جان سخن‌ور نام‌دار: حکیم غزنه !

خواجه یا درویشی که در شهر و کوی برزن غزنه، معروف بود به دیوانه، و از هر شأن و شکوه و مقام بیگانه !

مجذوبی که کس را به بزرگی و اثرگذاریش در دل، باور نمی‌رویید و نفوذ گستردۀ کلام آمیخته با بی‌باکی اش، در ذهنی نمی‌گنجید.

کس نمی‌دانست که این بزرگوارِ علی‌الظاهر افتاده در چنگِ جنون، از چه جایگاه والایی برخوردار است و چه تاثیری او را در سخن نهفته؟ که یک یا دو جملۀ ارائه شده از زبانش در محقر ترین مکانی از غزنه، یعنی بالای تلی از خاکستر، بتواند در دل سخنسرایی نامدار و حکیمی بزرگوار– که صیت شهرتش به همه اقصای گیتی پیچیده – انقلاب آفریند!

همان‌گونه که ژولیده مویی به ظاهر دیوانه در ام‌البلاد، خواجه عبدالله انصاری را به چنین چالش بزرگ روحی مبتلا ساخت.

چنان‌که اشارت رفت، روایات مختلفی اندر باب پیدار شدن انقلاب در روان حضرت ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی (رحمه الله علیه) نقل شده است.

برخی از پژوهشگران برآنند: یکی از همان عوامل، کلام طعنه آلود خاکسترنشینی به نام لایخوار، نسبت به شأن شاه غزنه :(مسعود بن ابراهیم ( ۵۰۸-۴۹۲) (۱) بوده و هم طعنه دادن آن مجذوب، نسبت به شخص سنایی، که تا آن روزگار بیشترینه به مدح شاهان می‌پرداخت، شاهان نام‌داری که غزنه قلمرو بزرگ آنان شمرده می‌شد .

به قول سلوکیان و راویانی که متأثر از آنانند:

لای‌خوار مرد به جا رسیدای بوده، اما خاک نشین و خاکستر گزین و مست از میِ عشقِ جهان آفرین !

مردی که ساده دلان می‌پنداشتندش که بیگانه ازعقل خویش است و مجذوب کیش، اما در حقیقت برخوردار از نیروی معنوی بوده که می‌توانسته، بداند که ابوالمجد مجدود را معراج سخنوری تا چه اندازه رفیع است و هدفش از ریختن گوهرهای قیمتی به پای شاهان، جز کسبِ صله و مرتبه و خوش‌گذرانی، چیز دیگری نیست!

جالب است وقتی که می‌خوانیم: ارادۀ رفتن سنایی پس از انشاد قصیدۀ بلند به مدح سلطان ابواسحق ابراهیم به یکی از حمام های شهر، هنگامی اتفاق می‌افتد که مجذوب لای‌خوار، بر سر کلخنی هموار شده در جوار آن پهلو زده و از ساقی گلخن گرمابه می‌طلبد که باده‌ای دُردینِ انباشته در سبوی گلین، در پیالۀ او ‌ریزد، آن هم با سردادن آهنگ آمیخته با طعن:

“ساقیا! بریز به کوری چشم سلطان غزنوی که به جای سامان بخشیدن به کار اسلام و مسلمانان، آهنگ رفتن به هندوستان کرده، تا خطۀ دیگری را در شمار قلمرو خویش درافزاید!”

این کلمات در حالی از عقب دیوار حمام به گوش سنایی می‌چکد که او آمادۀ رفتن به داخل محل شستشو است. شنیدن این صدا وادار به توقفش می‌کند و به فکری عمیق فرو می‌رود و تعجب به او دست می‌دهد، این چه گونه مجذوب یا مجنونی است که از عزیمت قریب‌الوقوع شاه، در قلمرو هند با خبر است؟!

و مضاف به آن، مشارٌالیه رسالت ابلاغ پیام رسیدگی امور مسلمین به وسیله سلطان را- که تا هنوز ناتمام مانده- نیز به عهده دارد.

ساقی بر سبیل انکار بر گفتۀ لای‌خوار می‌گویدش: « محمود/ مسعود، سلطان مسلمانان است، اگر ارادۀ رفتن به هندوستان دارد، از بهرِ جهاد است»؛ اما لای‌خوار در جواب او گوید:

«…مردکی است ناخوشنود و آن چه در تحت حکم وی در آمده است، ضبط نمی‌تواند کرد، می‌رود که مملکت دیگر گیرد.» (۲)

لای‌خوار پس از فرو بردن واپسین جرعه‌ای که از دست ساقی ستانده، بانکِ دیگر همی‌کشد که خطاب بر سبو به دستِ حمامِ شهر، می‌غرد:

« بریز! به کوری چشم سنایی گگ، شاعری که نمی‌داند که خداوند او را برای چه آفریده است ؟!»

منابعی هم نگاشته اند که ساقی در پاسخ می‌گوید: سنایی مردی است شاعر، فاضل، مقید، متقی و لطیف طبع».

لای‌خوار به رد گفتار ساقی چنین می‌پردازد:

« اگر او از لطف طبع بهره ور بودی، به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند در کاغذ نوشته و به هیچ کار نمی‌آید…” (۳)

آن جمله، یا سطر نخستین خواجۀ لای‌خوار، به منزلۀ فرو رفتن نوک سنان، بر دل آن شاعر عالی‌مقدار تمام می‌شود، بلا‌فاصله آثار رعشه به جان او پدیدار می‌گردد. حکیم به منزلۀ کسی که منتظر شنیدن جمله یا جمله های دیگری از سوی گوینده باشد، با تمامت هوش، گوش به صدای عقب دیوار می‌نهد و متعاقباَ می‌شنود:« عمر خویش را به ستایش‌گری و مدح‌سرایی و تملق سپری می‌کند، و واقف نیست که این گزافه گویی به‌هیچ نیرزد.

اگرش روز محشر پرسند، چه هدیه‌ای به بارگاه الهی آورده ای؟ چه چیزی جز مدیحه‌ای چند به وصف شاهان، پیش‌کش خواهد کرد؟» (۴)

همان‌گونه که در منابع متعدد نگاشته آمده، گویی سنایی با آگهی از سفر سلطان ابراهیم به جانب دیار هند، قصیده ای انشاد کرده بود وعزم آن داشت که نثار ممدوح کند، تا شاید حکیم را نیز در سفر هم‌رکاب خود سازد و از صلۀ لازم برخوردار!

اما آن‌چه او، از لای‌خوار می‌شنود، حس می‌کند به تازگی پتکی سنگین به مغزش فرود آمده است و بر بی قراری اش افزوده؛ بی درنگ بی گرفتن دوش، به سوی خانه برمی‌گردد و به محو تمامی آنچه تا آن دم به عنوان مدیحه تقدیم سلاطین کرده بود، مبادرت می‌ورزد.

اینکه قضیۀ ایجاد انقلاب در روان سنایی بزرگ از پی آن ماجرا بوده یا طور دیگر، به گونۀ دقیق نمی‌توان برآن مهر تإیید و یا تردید نهاد؛ همان‌گونه که بسا از محققین بر آنند.

سوال پیش خواهد آمد، هرگاه آنچه از روایان نقل شد، درست باشد، پس وجود ده ها قصیدۀ مدیحه در وصف سلاطین- که بیشترین آن در مدح بهرام است – چگونه وارد دیوان او شده و امروزه در دسترس ما قرار دارد؟ جز اینکه بگوییم نقلی از آن قصایدش در دسترس دیگران نیز قرار گرفته بوده.

اما استاد کدکنی–همانگونه که درسطور بالا اشاره داشتیم – خلاف این نظر، حکم رانده و افزوده تاریخ انشاد قصاید مدح سنایی را در مقاطع مختلف،به شمول دوران واپسین عمر حکیم غزنه متذکر شده است.

برخی، ملاحظاتی در مورد تاریخ زندگی لای‌خوار با عهد حیات حضرت سنایی ذکر کرده اند؛ هرچند به صورت قطعی از موجودیت کسی به اسم « مجذوب لای‌خوار » انکار نورزیده اند. چنان‌که همین اکنون مزاری در گوشه ای از غزنه قرار دارد که منسوب به لایخوار است و آن را مطاف اهل دل خوانند و زیارتگاه عارفان و صوفیان!

روایات دیگر در باب ایجادِ تحول درونی و انقلاب فکری بر حکیم سنایی:

اندر باب ایجاد انقلاب روحی حضرت حکیم سنایی غزنوی و دلسردی اش از دنیا و روگردانی اش از خدمت مخلوق، عواملی دیگر نیز ذکر شده است.

برخی آن را ربط می‌دهند به رفتنِ حضرتِ سنایی از طریق بلخ به حجاز و حضورش به کعبۀ مشرفه، که متعاقباً یک‌قلم تحول فکری پدیدارش شده، دلباختۀ خدا گشته و دیگر نخواسته رغبتی برای جولاندن خامه به مدح شاهان نشان ‌دهد و عروج به قلۀ رستگاری را جز با نردبان پارسایی نبیند.

قبیله‌ای هم گفته اند: حکیم، تأثیر‌پذیرفته از یکی از کبار مشایخ تصوف معروف به «شیخ ابو یوسف همدانی» است که شاعر، پس از حضور به بارگاه او، از فیوض الفاظ آن برخوردار شده و متعاقباَ به کتاب حدیقه اش پرداخته است.

برخی هم این تغییر جهت را به ناکامی شغل سخنوری سنایی پیوند داده اند که وی با وصف داشتن همۀ آن فضل و کمال و بلوغ علم و قریحۀ سرشار و لطیف، بهرۀ درستی از زندگی نبرده و بالاثر آن به این نتیجه دست یافته که حاصل گرایش به سیم سپید، جز نشستن بر گلیم سیاه، نیست:

تا کی زهر کسی ز پی سیم بیم ما

وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما

گرما همه سیاه گلیمیم طرفه نیست

سیم سپید کرده سیاه این گلیم ما

شد عقل ما عقیم ز بس با تغافلیم

فریاد از این تغافل عقل عقیم ما

سرگشته شد سنایی، یارب تو رهنمای

ای رهنمای خلق خدای علیم ما

ما را اگر چه فعل ذمیمست تو مگیر

یا رب به فضل خویش به فعل ذمیم ما.

پژوهشگرانی را هم باور براین است: از اشعار روزگار نخست سنایی برمی‌آید که از زندگی، چشم طمع داشتن به دیگران و سرودن مدیحه، ناخوشنود بوده است. دو بیت آتی دلیل روشنی براین سخن است:

از برای لقمه نانی برد نتوان آبروی

وز برای جرعۀ می، رفت نتوان در سعیر

از خردمندی و حکمت هرگزاین کی در خورد

کز پی نانی به دست فاسقی باشد اسیر.

گویند: پس از آن که حکیم غزنه با زهد تعلق بست و از دنیا برید، هر چه سلاطین سلاجقه دعوتنامه‌هایی مبنی بر حضور وی بر بارگاه شان فرستادند و برخی هم دیدار با او را در دل پروردند، اعتنایی از سوی آن عارف نامور به این گونه پیشنهاد ها و تقاضاها داده نشد.

چنان‌که نگاشته اند: “…پس از مدتی اقامت در بلخ، دوباره راهی سرخس شد و با محمد بن منصور سرخسی از صوفیان وعلمای عصر- که خانقاه مشهوری در سرخس داشت- بنای معرفت نهاد و چندی مقیم بارگاه وی شد و تا سال‌ها به آسودگی در آنجا زیست و از ستایش و حرمت بسیاری در نزد مردم سرخس برخوردار بود.

مولف تازیانه های سلوک نگاشته است:” معلوم نیست که توجه سنایی به مشرب عرفان وصبغۀ عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حد متاثر از محیط سرخس واقامت دراین خانقاه بوده است؟”

این را نیز نوشته اند: «قوام الدین درگزینی» (۵) وزیر معروف عراق در دستگاه «سلجوقیان»، در سرخس به جستجوی سنایی برآمد و خواست تا او را دوباره به دربار ببرد، اما سنایی که دیگر سر صحبت با اهل دنیا فرود نمی‌آورد درخواست او را رد کرد و از سرخس بیرون شد؛” ردای زهد یک‌قلم او را در خود پیچاند و پرچم‌دار و پیش‌قراول روش شکوهمندی شد که سکۀ درج موضوع «الهیات عشق» در شعر فارسی– دری، به‌نام او ضرب خورد.

الهیات عشق، یا دمیدن روح تازه در الهیات، به تعبیر محمد جواد اعتمادی عبارت است از شناخت خدا با زبانی ویژه، یا قدم گذاشتن با یک زبان خاص در “اقلیم الهیات” و به تعبیر دیگر عشق سرشار انسان به خداوند سبحان. (۶)

به باور مشارٌالیه، مقولۀ یاد شده قبلاَ هم از سوی عارفان کاربرد داشته، اما به پیمانۀ گسترده ای که حکیم سنایی (رح)- هم حدیقة‌الحقیقه و هم در غزلیات قلندرانۀ خویش…- بدان پرداخته و آن را شاخ و برگ داده و فراخ دامن ساخته، کسی بدین گستردگی همت نگمارده. (7)

واین یکی از ممیزات و برجستگی‌های کلام آن حکیم فرزانه و بلند‌آوازه است.

 

سنایی معمارِ شعرعرفانی در ادب فارسی- دری:

عروج آدمی و فرّ و شکوه او، تنها تکیه زدن بر سریر حکمرانی نیست و نه هم  داشتن خاتم سلطانی در انگشتان!

و به قول حافظ شیرازی:

شکوه تاج سلطانی که بیم جان دراو درج است

کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد

ای خوش آن کس که او را، لطف خدا شامل احوال شود و توفیق آن رفیق، که این دنیای فریبنده و زرق و برقش را پشت پا زند و به چنان جایگاه رفیعی عروج کند که جز مقربان الهی را مجال ره یافتن در آن نیست !

رمز جاودانه ماندن بزرگان دین و عاشقان راستین در همین است که به عنوان عاشقی جان‌سوخته، تمام زندگی اش به عشق خلاصه شود. حضرت سنایی به چکاد عشقی از این نمط فراز آمد، عاشقی که همه تمتعآت و لذایذ هستی و جسمی را پشت پا زد وعشق یا این پدیدۀ والا، “حسی شد خارج ازحوزۀ عینیات و بیرون از دایرۀ فهم” ! و اختیار کردن کنج عزلت تا از آنجا به سیرعالم دیگر، یعنی عالم معنی بپردازد و ندا در دهد:

مکن درجسم وجان منزل که این دونست وآن والا

قدم زین هردو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا.

سنایی با داشتن چنین اندیشۀ بزرگ وآسمانی، “آیینۀ تمام نمای شعرعرفانه” می‌شود وعارف عالی‌مقام، و به قول عادلی فنایی “مهرۀ اساسی صفحۀ نرد ادبیات عرفانی” و یکی از مطرح ترین سخنوران بدیع‌نگار و دارای کلامی مطنطن و استوار در زبان وادب فارسی–دری!

با این نگاه باید گفت که سنایی دارای امتیازی است با کلام متین و ارادۀ آهنین، خود روان تازه‌ای را در الهیات و تلطیف رابطه انسان و خدا برقرار ساخت. به‌گونه‌ای که در شعر شاعران دیگر بدین وفرت و کمال مشاهده نشده است. هرچند برخی برآنند که پیش ازآن، بزرگمردانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی (352 – 425 ) هجری–قمری، ابوسعید ابوالخیر (357- 440) هجری – قمری و ابوعلی الحسن دقاق نیشاپوری (عارف سده چهارم و اوایل پنجم) در این وادی گامزن بوده اند؛ اما تفاوت برجسته درآن است: کسی که این مسالۀ را به حد کمال و بلوغ رساند و ابتداعات و تحول شگرف در منظومه های خود اعم از غزل و مثنوی، نظیر”حدیقة الحقیقة ” آورد و آن را به عنوان الگو به آینده‌گان ارائه داد، حضرت ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی”رح” است. لذا یکی ازعظمت های کار حضرت سنایی – که به رمز جاویدانه‌گی اش انجامید و مسمی به نهندۀ واقعی نگین شعر بر خاتم عرفان و تصوف شد، حکیم و دانای غزنه (حضرت سنایی رح ) است .

شخصیت بزرگی که سلف بزرگوار او نظیر حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی (604 -672) و شیخ فریدالدین عطار رحمهم الله (540 -618) گردید.

همان گونه که خداوند گاربلخ فرموده :

عطارروح بود سنایی دوچشم او

ما از پی سنایی و عطار آمدیم

و در جایی دیگر، با همۀ بزرگواری اش، خود را در مقایسه با سنایی ” نیم خام” وانمود می‌سازد:

ترک جوشی کرده ام من نیم خام

از حکیم غزنوی بشنو تمام

و هم در غزلی می‌گوید:

اگر عطار عاشق بُد، سنایی شاه و فایق بُد

نه اینم من، نه آنم من، که گم کردم سرو پا را.

عادل فنایی، در مقاله ای تحت عنوان “حکیم سنایی آیینۀ تمام نمای شعر عارفه” در مورد تاثیر کلام وی می‌نویسد: حضرت سنایی در واقع همان تاثیری را در تاریخ شعرفارسی داشته است که “دکارت” در فلسفه غرب! (8)

امر مسلم این‌است که سنایی سرقافله سالار شعرعرفان شمرده می‌شود؛ یا کسی است که شعرعاشقانۀ صوفیانه را در قالب ادب فارسی– دری ریخت و به تفکیک عشق حقیقی ازعشق مجازی پرداخت. ازهمین ره‌گذربه قول “آربری” مستشرق و مترجم قرآن : طراح این سبک یا روش و پیشوای شاعران دورۀ بعد ازخودش، شایستۀ توجه می‌باشد .

به این حساب، به لحاظ تاریخی، شیخ فریدالدین عطار دومین ستارۀ تابناک آسمان عرفان شعرعرفانی محسوب می‌شود و مولانا جلال الدین محمد بلخی وخواجه حافظ و دیگران به عنوان شاعرانی شناخته می شوند که از حضرت سنایی الگو پذیرفته اند.

 

نگین ارائه های ادبی و کاربُردها، در خاتم شعر حکیم غزنه:

ملمع:

ما را اراده برآن نبود پیرامون ارائه های ادبی تماسی داشته باشیم، اما از آنجایی که موضوع “ملمع” و “تلمیح” به نحوی با بحث ذواللسانین بودن شعرا، از جمله اشعار حکیم سنایی غزنوی مرتبط می‌باشد؛ بناءً لازم دانستیم اشاره‌ای راجع به این دو موضوع نیز داشته باشیم. لذا اینک نخست به توضیح “ملمع” می پردازیم، موضوعی که پس از سده ششم، توجه بدان از سوی شاعران رو به اوج می‌نهد.

“ملمع (مُ لَ مَّ) [ ع .] در لغتنامۀ معین عبارت می‌باشد از: -1- (اِمف.) روشن کرده و درخشان. 2 – (ص .) رنگارنگ. 3 – پارچۀ دارای رنگ های مختلف. 4 – جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد. 5 – شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی باشد. 6 – فلز کم قیمت که روی آن فلز گرانبهاتر کشیده باشند.”

ملمع ارائه‌ای است که از گذشته های طولانی بدینسو شاعران متقدم را برآن عنایت وافر مبذول بوده؛ به گونه‌ای که قدامت آن به سدۀ چهارم و طراح آن شهید بلخی (در گذشت 325 ق) شمرده می شود. (9)

و آن در اصطلاح ادبی، نوع شعری است که بیتی به یک زبان و بیت دیگرش به زبان دیگری سروده آید. هرگاه تک بیتی حاوی دو زبان مختلف در دو مصراع باشد، نیز در حکم ملمع قرار می‌گیرد.

چنان‌که شمس العلمای گرگانی ( 1377-321) صاحب کتاب “ابداع البدایع” د رتعریف ملمع متذکرشده: ” بیتی یا مصراعی فارسی آورند و دیگری تازی و گاه به سه لغت نیز آمده و ممکن است زیاده هم گفته و ساخته شود.” (10)

در شعر ملمع، گه گاه شاهد حضور عبارات عربی در متن فارسی- دری به صورت آیات قرآنی و احادیث نبوی ( صلی الله علیه وسلم) می‌باشیم. زمانی یک مصرع یا یک بیت شعر عربی و گاهی نیز عبارت و مثلی عربی را در یک شعر فارسی می‌یابیم که در کلیه موارد به نوعی تاثیر زبانی را در آن به مشاهده می‌نشینیم. (11)

تلمیح:

اینک توضیحی کوتاه در مورد” تلمیح” یا یکی از شگرد های بلاغی پرکاربرد درادب فارسی- دری:

ارباب فن، تلمیح را مصدر باب تفعیل و از ریشۀ لمح گفته اند که معنای اشاره کردن، آشکار کردن، آشکار ساختن و به گوشۀ چشم به چیزی نگریستن را می‌رساند و آن عبارت است: شاعر یا نویسنده در ضمن سخن خود به قصه یا داستان، آیه و حدیث و واقعه و شرح حال مشخص، مثل و شعری مشهور اشاره کند. ( وحیدیان کامیار:67) (12)

نوع دیگر این شیوه را «جاحظ» «تلمیح» یعنی خوشمزگی و نمکین ساختن، نام نهاده که عبارتِ نقل شده از وی چنین است: “وقد یتلمح الاعرابی بان یدخل فی شعره شیئأ من کلام الفارسیة”(13)

در تعریف اصطلاحی این فن، همچنان آمده است: ” و اما التلمیح فهو ان یشار فی فحوی الکلام الی قصة او مثل سائر من غیر ذکره” ( مطلوب 1406: 2/344)

استاد علوی زاده می گوید: استفاده از تلمیح ایجاد بدیعی در کلام می‌آفریند، از طرفی دیگر کاربرد تلمیحات در شعر شاعر، خواننده را از میزان معلومات و آگاهی‌های وی در حوزه های مختلف و نیز منابع مورد استفاده وی باخبر می‌سازد. (14)

با ارائۀ اشارات فوق، اینک نگاهی می‌افگنیم به برخی از نمونه های یاد شده در اشعار حکیم غزنوی:

همان گونه که در بحث پیشین گفته آمدیم، حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی، علاوه از سروده هایی در قالب های مختلف به زبان دری– فارسی، ابیاتی به زبان عربی نیز دارد وبه سخن دیگر می‌توان ویرا یکی از سرایشگرانِ ذواللسانین نیز خواند.

به گوینده گان این فن «اشعران ذواللسانین» نیز گفته شده است.

نویسندۀ مقالۀ تحقیقی ” تلمیحات و اشارات در غزلیات سنایی”، اشارات و تلمیحات آن حکیم غزنه را به حوزه های مختلف تقسیم کرده و آنها عبارت اند از:

1- اشارات مربوط به قرآن وحدیث و داستانهای پیامبران ( تلمیحات برگرفته از متن دین، حدیث و داستان های پیامبران علیهم السلام در مرکز تلمیحات سنایی واقع شده است و آنها را تحت الشعاع خود قرار داده است.

2- اشارات برگرفته از سایر ادیان (که در این میان اشارات سنایی به آیین ها و اصطلاحات مربوط به دین مسیحیت و آیین زردشتی جلوه بارزی دارد.)

3- اشارات به داستان ها واسطوره ها…،

4- اشارات برگرفته از فرهنگ عامه. (15)

در مورد کاربرد صعنت ملمع و صعنت تلمیح در اشعار سنایی، در سطور بعدی نمونه های بیشتری خواهیم داشت. اما اینجا، تیمناً راجع به بازتاب آیات قرآن واحادیث در کلام وی می پردازیم.

 

تلمیحات و بازتابِ آیات قرآنی و احادیث در اشعار سنایی:

مقدمتاً باید متذکر شد که اکثر شعرای نامدار گذشته، از زبان عربی به عنوان زبان قرآن و خاتم پیامبران “صلی الله علیه وسلم” متأثربوده اند و حتی بسیاری برای نمایش قدرت علمی و هنریشان،علاوه از سرایش اشعاری به زبان فارسی–دری، به زبان عربی نیزاشعاری درقالب‌های گوناگون ارائه داده اند که حضرت سنایی را می‌توان یکی از آنان برشمرد.

همۀ محققان را باور برآن است که: حکیم سنایی، در علم کلام، تفسیر قرآن، احادیث نبوی و اخبار، مهارت کاملی داشته است. بن‌مایه های فراوانی از آیات قرآنی واحادیث و روایات در شعر او، گواه بر تسلط وی بر زبان وفرهنگ عربی می‌باشد.

این سخنور نامور، علاوه براینکه خواسته است نشان دهد که عاشق کلام الهی و گرویدۀ پیامبر گرامی اسلام است، بسا برآن شده «از روی تفنن و هنرنمایی و به شیوۀ التزام» (16) در این مورد اهتمام مبذول دا رد.

در مورد استیلای حکیم غزنه (حضرت سنایی) به زبان عربی، استاد شفیعی کدکنی را باور براین است :

«در زمینه عربی‌دانی و یا تسلط سنایی غزنوی به زبان و ادب عرب وعلوم مرتبط به آن بالاخص قرآن و حدیث، هیچ اختلافی میان علمای قدیم و جدید وجود ندارد. البته این امر تا حدودی طبیعی جلوه می‌کند. چرا که اوضاع فرهنگی، ادبی و اجتماعی و شرایط تاریخی آن زمان به گونه‌ای بوده که عموم ارباب شعر و ادب از آگاهی و تسلط بر ادب عرب گزیر و گریزی نداشته اند.»

با مروری بر آثارحکیم سنایی می‌توان به این نتیجه دست یافت که تجلی قرآن و احادیث نبوی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به شکل گسترده ای در آن ها بازتاب یافته است. چنان برمی‌آید، این تجلی خصوصاً پس از آنکه تحولی شگرف به اندیشۀ سنایی پدید آمد، همزمان با بلوغ فکری وی بیشتر از گذشته، وارد کلامش شد.

طوری که “ماه نظری” نویسندۀ مقالۀ ” شیوۀ تاثیر پذیری سنایی از قرآن وحدیث و اقوال” می‌گوید:

[سنایی] بازتاب انوار آیات قرآنی، احادیث، معارف دینی، تفکرات عرفانی و معانی دلپذیر را با قداستی ژرف جایگزین ستایش‌های مبالغه‌آمیز گردانید.

او، معارف، معانی و احکام دلپذیر آیات و احادیث را با بیانی شیوا به گوش دل و جان رساند. این حرمت و تبرک با استناد و استشهاد از آیات و احادیث در شعر فارسی پس از او، گسترشی روزافزون یافت . (17)

حضرت سنایی “رح” یا پدر شعرعرفانی فارسی، یکی از عرفای نامدار اسلام است. او با داشتن چنین اوصاف و جایگاه والا وارزنده، به قرآن عظیم‌الشان و دساتیر حیاتبخش و سازنده او- که متضمن سعادت انسان در دو گیتی است -عشق آتشین می‌ورزد، همینگونه نسبت به پیشوای عالم بشریت و فخر کاینات حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و عمل به دساتیر ارزندۀ وی، و برآن می‌شود تا همواره بکوشد مسایل عرفانی را در قالب اشعار آبدار و بلند خود، با استفاده « از سرچشمۀ فیاض انوار تجلی حق، به عنوان مقدس ترین مرجع و استوار برپایۀ متین« وماینطق عن الهوی » و سخنان پیام آور راستین اسلام «صلی الله علیه وسلم» مطرح بسازد. به گونه‌ای که همواره از دیگران نیز می‌طلبد که از ژرفای دل، رو به سوی کلام الهی آرند و به ریسمان متین او عاشقانه چنگ زنند، زیرا به قول او:

کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست

فرق این هر دو به نزدیک خرد آسان نیست

آری، به اعتقاد وثیق او:

تا همه هو نشوی، هوی تو الا نشود

چون شوی هو تو ترا آن هوس نقصان نیست

فلهذا چه باید کرد؟ بهترین پاسخ به این پرسش را بازهم از زبان سنایی (رح) می‌شنویم:

تکیه بر شرع محمد کن و بر قرآن کن

زان کجا عروهٔ وثقای توجز قرآن نیست

گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت

روشنی عالم جز از فلک گردان نیست

او در قصیده‌ای دیگر باورش را در مورد مالال ساختن دل از نور قرآن چنین بیان می‌کند: دارالملک ایمان وآیینۀ دل انسان تنها با نور قرآن جلا و صیقل می‌یابد:

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد

که دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی

که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا

لذا همیشه باید سودای قرآن را به سر پروراند، نه فکر دنیا دوستی را و غرق شدن در اندیشۀ دنیا گرایی و به سر داشتن سودای او را؛ که یکی از بزرگترین عوامل خسران آدمی، همانا دل به دنیا سپردن است؛ چنین مباد :

گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی

زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا

سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی

تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا

تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی

که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها

اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل

که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا

همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم

اگر دنیا همی‌خواهی بده دین و ببر دنیا

سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی

مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا

چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی

قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا.

حکیم، در مطلع یکی از قصاید دیگرش، که در وزن رمل مثمن محذوب: (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) انشاد شده، بیتی دارد که محتوای آن در پند وموعظت است و بیشترینه تلمیح است به آیات متبرکه‌ای از سور قرآن عظیم الشان، بدین نمط:

ای منزه ذات تو “عما یقول الظالمون ”

گفت علمت جمله را “مالم تکونوا تعلمون” (آیۀ (151) سورۀ بقره)

چنان که گفتیم: سنایی غزنوی دراین قصیده، ضمن اینکه به آیات متبرکۀ زیادی تیمُّن جسته، توانسته است پیام رسای خود را در پرتو آیات قرآنی به اوجنای کمال برساند.

چنان که:

گفته ای “ام ابرموا امراً فانا مبرمون”

که تلمیح است به آیت 79 سورۀ زخرف

یا :

با ندایت “ارجعی کل الینا راجعون ”

اشاره است به آیه مبارکۀ 93 سورۀ انبیأ

و یا :

ای “نساریع” گفته “فی الخیرات بل لا یشعرون”  (سورۀ مومنون /56)

ویاهم :

در مقام قرب با روحانیان “ما یشتهون”  (شعرأ / 47 )

قسمی که می‌نگریم، تلمیحاتی که در اشعار حکیم سنایی غزنوی به مشاهده می‌رسد، حاوی صبغۀ اسلامی بیشتری می‌باشد.

واین هم نمونه های دیگری در مورد آنچه گفته آمدیم:

می‌خواست تا نشانۀ لعنت کند مرا

کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود ( غزل شماره 135)

بیت مذکور اشاره است به آیت: ” وان علیک اللعنة الی یوم الدین” (سوره حجر، آیۀ 35)

یا: ” آدم ز خاک بود و من از نور پاک او

گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود. ( غزل شماره 135)

سنایی در شعر دیگری سروده است:

تو آفت عقل و جان و دینی

تو رشک پری و حور عینی ( غزل 426)

که تلمیح است به تعابیری از کلام الهی در سوره دخان، آیه۵۴. سوره طور، آیه بیست سوره واقعه، آیه 22.(10)

ای همه ساله احسن الحسنی

در صحیفۀ جمال آیت تو

اشاره است به آیۀ : ” 26 سورۀ یونس: ( لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌۖ )

یا: ای ساقی سمنبر در ده تو باده برتر

زیرا صبوح ما را هل من مزید باید

اشاره است به آیۀ (يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ) آیۀ 30 سورۀ ق.

گاهی دیده می‌شود که عناصر تلمیح در شعر سنایی به صورت آشکار پدیدار می‌شود که از آن ” عناصرتلمیحی آشکار” نام می‌برند. از زمرۀ چنین تلمیحات یکی هم داستان زنده شدن مردگان و شفا یابی بیماران به امر خدا، به وسیلۀ حضرت عیسی علیه السلام است. این موضوع در اشعار شاعران زیادی تبلور یافته و از آن جمله حکیم غزنه ( سنایی) :

سوزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم.

به قول دکتر محمد رضا شفیع کدکنی، سنایی با اشاره به داستان [حضرت] ابراهیم معتقد است که سالک در سیر وصعود عرفانی خود، به جایی می‌رسد که از جبریل نیز فراتر می‌رود:

در قمار وقار بنشینیم

خویشتن جبریل ساز کنیم.

[ این بیت ] اشاره به داستان ابراهیم دارد که وقتی او را در آتش می‌افگندند، جبریل درهوا به او رسید، گفت: یا ابراهیم! هیچ حاجت هست؟

گفت: ما الیک فلا، اما به تو حاجت نیست و به آتش نمرود اشاره می‌کند:

ور نخواهی تا چو فرعون لعین گردی توخوار

پس چو ابراهیم پیغمبر قدم در نار زن .

دیوان حکیم سنایی آگنده از لطایف قرآنی فراوان است، همان‌گونه که می‌توان تجلی کتاب مقدس الهی را در اشعار سروده شده در قالب‌های قصیده ومثنوی، به وضوح نگریست.

با ذکر نمونه های بالا باید گفت که ” سنایی در انتخاب اسماء و صفات الهی به زبان فارسی[- دری] و عربی، نحوۀ ترکیب سازی وهمراهی اسماء وصفات، دقت ویژه‌ای به خرچ می‌دهد که نشانگر آگاهی و اشراف کامل او به مباحث توحیدی و انس و الفت او با فرهنگ اسلامی و معارف دینی است.”

این هم چند نمونه راجع به اینکه در دیوان حکیم غزنه، اسماء و صفات خداوند از اصطلاحات پر کاربرد وی به حساب می‌آید:

سرگشته شد سنایی، یارب تو راهنمای

ای رهنمای خلق خدای علیم ما

در بیت بالا ” رهنما” مرادف است با هدایت کننده، یا هادی، و این یکی از اسمای خداوند تعالی است و همچنان “علیم”.

یا صفت روزی دهی دراین بیت:

موسیچه همی‌گوید: یا رزاق یا رزاق!

روزی ده جانبخش تویی انسی و جان را.

سید محمد علوی مقدم در مقاله ای تحت عنوان: “نعت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) در شعر سنائی” می‌نویسد:

“سنائى، بیش از هر چیز، از قرآن مجید متأثر است و از مفاهیم کتاب خدا بسیار بهره جسته و هیچ‏ قصیده و غزل و حتى مثنوى‌ای نیست که در آن به طریقى، از قرآن سود نبرده باشد. مثلا در قصیده زیر که در نعت رسول اکرم و تفسیر گونه‏اى از سوره «الضحى» است، بسیارى از آیات سوره‌ها را در آن گنجانده است، به ارائه این نمونه مبادرت می‌ورزد:

کفر و ایمان را هم اندر تیرگى، هم در صفا

نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفا

موى و رویش، گر به صحرا ناوریدى مهر و لطف

کافرى بى‏برگ ماندستى و ایمان بى‏نوا

نسخۀ جبر و قدر در شکل و روى و موى اوست

این ز«و اللیل»ت شود معلوم، آن از” والضحا”

طوری که می‌نگریم، سلطان البیان (حکیم غزنه) در ستایش حضرت ختمی مرتبت صوات الله علیه، چه استادانه و ماهرانه داد سخن داده و« با هنرنمایی و استادی تمام با زیور احادیث آذین » بسته است. همین طور در نعتیه های دیگری که در قالب های مختلف ارائه شده اند.

وی در بیت دیگری از قصیدۀ بالا، به پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خطاب کرده و مى‏گوید:

در دو عالم مر ترا باید همى بودن پزشک

لیکن آنجا به که آنجا به، به دست آید دوا.

قصیده یاد شده حاوی بحث گسترده ای است که از ذکر پهلوهای دیگر آن، می‌گذریم.

اینهم ابیات دیگری از این قصیده که در تفسیر چند سورۀ قرآن عظیم الشان ومدح پیامبر بزرگوار( صلی الله علیه وسلم) انشاد شده است:

روبروی تو کز آنجا جانت را “ما ودعک”

شو به زلف تو کزین آتش دلت را “ما قلا”

ای یتیمی دیده اکنون با یتیمان لطف کن

وی غریبی کرده اکنون با غریبان کن وفا

“الفلق” می‌خوان و می‌دان قصد این چندین حسود

“والضحی” می‌خوان و می‌کن شکراین چندین عطا

ای مرا از یک نعم پیوسته با چندین نعم

وی مرا از یک بلی ببریده از چندین بلا

شکرت ار بر کوه برخوانم به یک آواز، من

از برای حرص مدحت صد همی‌گردد صدا

قربت تو باز هستم کرد در صحرای انس

شربت تو باز مستم کرد در باغ صفا

گر غنی شد جان و عقل از تو عجب نبود از آنک

آمدست این از پیمبر “طائف الحج الغنا”

ور چه تن را این غرض حاصل نیامد زان مدیح

ای بدا گر جان ما را افتد از مدحت بدا.

ضمناً در پیوند با مقام رسالت (صلی الله علیه وسلم )، خطاب به قاضی عبدالودود در ادامه قصیدۀ بالا چنین می‌گوید:

این کمر ز«ایاک نعبد» بست در فرمان شرع

وان دگر تاجی نهاد از “یفعل الله مایشاء”

ای بنانت حاجب اندر شاهراه مصطفا

وی زبانت نایب اندر زخم تیغ مرتضا

خلعت و احسان شاعر سنت هم‌نام تست

باد ز احسان تو زین سنت سنایی را سنا.

به همین نحو، ذکر اصحاب گرامی و راویان احادیث پیامبر اکرم «صلی الله علیه وسلم » بسامد فراوانی در شعراو دارد؛ وی ضمن اینکه در مورد شرط مردان نکات در خور توجهی دارد، چنین می‌سراید:

شرط مردان نيست در دل عشق جانان داشتن

پس دل اندر بند وصل و بند هجران داشتن

بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بود

بر در دل بودن و فرمان جانان داشتن

چون ز راه صدق و صفوت نز من آيد نز شما

صدق بوذر داشتن يا عشق سلمان داشتن

بوهريره وار بايد باري اندر اصل و فرع

گه دل اندر دين و گه دستي در انبان داشتن.

به همین نحو، در ابیات دیگری، از جمله در مثنوی ” الباب الثالث” حقیقة الحقیقة و شریعة الطریقة با این عبارت ذکر شده است:

” اندر نعت پیامبر ما محمد مصطفی علیه السلام و فضیلت وی از جمیع پیامبران”

لم تعبد کلاه کون و فساد

یس یغنی قبای عید معاد

رب هب لی بنای ملک ابد

نقد لا ینبغی نظربه جُدد

کرده یاسین عافیت حاصل

امر قل لن یصیبنا بردل

اتق الله نقاب روی عمل

لا تخافوا خطاب دست امل

انظروا کیف مسرف الانذار

واذکروا اذ معرف الاسرار

اهبطوا امر آمد از قرآن

پاسخش ربنا ظلمنا خوان

ان شرالدواب مختصران

اهل حسن الماب معتبران

یوم نطوی السمأ برید وفا

یوم لاتملک ابتدای شفا

واعبدوا ربکم ورا رهبر

وافعلوالخیر رهنمای ظفر

و جزاهم قبای جمع بقا

و شقاهم شفای اهل شقا.

 

صنعت ملمع در اشعار سنایی:

همان طوری‌که قبلاً وعده سپرده بودیم، اینک می پردازیم به نمونه هایی از اشعار ملمع ملک الکلام (حکیم غزنه) که از جمله در قصیدۀ معروفش تحت عنوان « در شکایت روزگار و بی وفایی مردم » دیده می‌شود:

با خاطرمنیرم و با رأی صافیم

کالبرق فی‌الدجیه والشمس فی‌الضحی

مرد آن بود که دوستی او بود به جای

لو بست الجبال وانشقت السماء

سخنسرای نامدارغزنه ابیات زیادی از این دست را با طیلسان صنعت ادبی ملمع آراسته است. اینک چند نمونۀ دیگر در قالب غزلی لطیف:

دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه

قالت: رأی فوادی من هجرت القیامة

و در بیت دیگری ازاین غزل شش بیتی که ترکیبی است از تضمین، می‌خوانیم :

گفتم وفا نداری، گفتا که آزمودی

«من جرب المجرب حلت به الندامه » (18)

سایر ابیات این غزل:

گفتم که عشق و دل را باشد علامتی هم

قالت: دموع لم تکفک العلامة

گفتم که من چه سازم که مرسفر را

قالت: فمر صحیحاً بالخیر و السلامة

گفتم وداع نایی واندر برم نگیری

قالت: ترید وصلی سراً و لا کرامة

گفتا: بگیر زلفم، گفتم: ملامت آید

قالت: الست تدری العشق و الملامة.

حکیم عالیمقام در یکی از قصایدش-که در مدح خواجه مسعود علی بن ابراهیم است- ارائه یاد شده را بدینگونه در کسوت الفاظ آراسته است:

گفتم: از عشق تو ناچیز شدم گفت: نعم

انا بحر و سعیر انت کملح و خشب

گفتم: از عشق تو هرگز نرهم گفت که: لا

انت فی مائی و ناری کتراب و حطب

گفتم: آن زلف تو کی گیرم در دست، بگفت:

ادفع الدرهم خذ منه عناقید رطب

گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بوسم گفت:

ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب

گفتم: این وصل تو بی رنج نمی‌یابم گفت:

لن تنالوالطرب الدائم من غیر کرب

گفتم: ای جان پدر رنج همی بینم گفت:

یا ابی جوهر روح نتجت ام تعب

گفتم او را: چو فقیرم چکنم گفت: لنا

هبة الشیخ من‌الفقر غناء و سیب

کعبتین از رخ و از پیل بدانم به‌صفت

نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب

لیک درمدح چنین خاک سرشتان از حرص

عمر نا من قبل الفضة کالریح ذهب.

 

نمونه های شعر عربی در کلام حکیم:

در آثار ارجناک حضرت سنایی، ابیات عربی فراوانی، مزید بر اشعار انشاد شده اش در قالب قصاید، از جمله مثنوی «حدیقة الحقیقه »، به مشاهده می‌رسد.

در یکی از بیت های مثنوی حدیقة الحقیقة- که درباب “توحید باری تعالی” انشاد شده است- چنین می‌خوانیم:

واهب العقل و ملهم الالباب

منشئی النفس ومبدع الاسباب.

جستار ارائه های ادبی و کاربرد ها را که نگین هایی چند در خاتم شعر بلند فرزانه غزنه بود، نقطۀ تمام می گذاریم.

 

حکیم غزنه و تاثیرپذیری آن از شاعران نامدار عرب:
سخنور توانا و نامورغزنه (حکیم سنایی)، از اشعار شاعران نامدارعرب ،عمدتآ از سخنسازان دورۀ عباسی، به ویژه از شاعرانی به نام های مبتنی ( ابوطیّب مُـتَـنَـبّی 915 -965 م) (21) و ابونواس ( حسن بن هانی حَکَمی شناخته‌شده به ابونُواس) (22) متاثر بوده است.
نمونه های آنچه را که گفته آمدیم، می توان در برخی از اشعار او، خصوصاً سروده هایی که در قالب مثنوی انشاد شده اند و به صورت گسترده تر، در اثر معروف آن شاعر نامور، موسوم به “حدیقة الحقیقة” تازیاب دید.
پیرامون تاثیرپذیری وی، علاوه از شاعران بزرگ عربی که در فوق از آنها نام برده شد، از سخنان ابن زیدون (23)، ابوالعلای معری (ابوالعَلاء مَعَرّی (24) و ابوالطیب مصعبی (25) نیز به مشاهده می رسد.
همان گونه که استادانی چون دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی و هکذا طیبه بخش فدوی، حمید جلیلیان و مسعود باوان پوری نگاشته اند، “تأثیرپذیری سنایی از ادب عصر عباسی و به‌ویژه متنبی (303-351 ق) چشمگیراست. سنایی نیز مانند بیشتر شاعران عربی و فارسی‌زبان، از تأثیرپذیری شاعر بزرگ عرب عصر عباسی، یعنی ابوالطیّب متنبی به دور نبوده است.”
به قول این نویسندگان، “تأثیرپذیری سنایی از متنبی به دو گونه بوده است؛ او هم اسم متنبی را در اشعار خود می‌آورد و هم از درونمایة شعری او استفاده می‌کند و می‌کوشد تا در اشعار خود از حکمت و دانش سرشار متنبی چه در مدایح و چه در فنون دیگر شعری‌اش استفاده کند. سنایی در بیت زیر به نام ابوالطیّب متنبی اشاره می‌کند:
دیو درگوش هوا و هوش می گوید
از پی کبر چون متنبی سد جد ( سنایی)
متنبی در یکی از ابیاتش می گوید:
ما کل ما یتمنی المرء یدرکه
تجری الریاح بما لا تشتهی السفن ( متنبی)
بیت بالا اینگونه تاثیر بر روح شعر حکیم سنایی وارد ساخته:
کاری نه چنان رود که خواهد مردم
بادی نه چنان وزد که خواهد کشتی ( سنایی)
همان گونه که نویسندگان مقالۀ تحقیقی ” تاثیرپذیری سنایی ازادبیات عربی” نگاشته اند: “شاید بتوان گفت درمیان همۀ شاعران عرب، أبونواس تنها شاعری است که سنایی از او بیشترین تأثیر را گرفته است. سنایی هم در شیوۀ خمریه و هم در زهدیات، از او بسیار الهام گرفته است.”
اینک نمونه هایی از این تاثیر پذیری ها:
سنایی سروده است: ما غرقۀ عصانیم، بخشنده تویی یارب!
از عفو نهی تاجی، بر تارک عصیان ها
بسیار گنه کردیم، آن بود قضای تو
شاید که به ما بخشی، از روی کرم آنها.
این مطلب از سوی ابونواس، بدینگونه ارائه یافته:
یارب! ان عظمت ذنوبی کثیرة
فلقد علمتُ بان عفوک اعظم.
یعنی: خدایا! اگر گناهان من زیاد شد، پس به‌طور قطع می‌دانم بخشش تو بزرگ‌تر است.
اینهم تاثیر پذیری از شعر ابوالعلای معری که وی “سال‌ها قبل از حکیم غزنه (سنایی)، به سبب اوضاع سیاسی خاص دورۀ عباسی در زمان خود، با اموری این‌چنین آشنا بود.” ویسخنیتندترسناییرا–کهمتعاقباًمیخوانیم،بیانمی‌کند:
اثنان اهل الارض ذو عقل بلا
دین و آخر دیّن لا عقل له.
یعنی مردمان بر دو گروه اند: خردمندان بی دین ودین‌داران بی خرد.
و اما حضرت سنایی بدین مضمون اینگونه داد سخن داده:
مرد هشیار در این عهد کم است
ور کسی هست به دین متهم است.
دکتر شفیعی کدکنی در شرح این بیت نگاشته است:
یعنی اگر مرد هشیاری در این عهد وجود داشته باشد، در امر دین به او تهمت می‌زنند و او را به بی‌دینی یا بد‌دینی متهم می‌کنند. در عصر سنایی تعصبات مذهبی رواج داشت و هر روز به بهانۀ یک موضوع و عمل اعتقادی، جمعی را هلاک می‌کردند. همین سبب شده بود که روشنفکران بیشتر به بی‌دینی یا بد‌دینی متهم باشند.”
یک مثال دیگر در باب این اثر پذیری می آوریم که مضون سنایی را در کلام عین القضات می توان به مشاهده نشست.
سنایی رح می گوید:
دیوی که برآن کفر همی داشت مراو را
آن دیو مسلمان شد، تا باد چنین بادا .
طوری که استاد کدکنی نگاشته:
عبارت «آن دیـــو مسلمان شد» به عبارت «أَسلَمَ شِیطانِی عَلَی یَـــدِی» در صفحۀ 197 کتاب تمهیدات عین‌القضات اشاره دارد.
با مروری بر دیوان سلطان البیان حکیم سنایی موارد دیگری دال بر اثرپذیری آن حکیم از سایر شعرای معروف عرب از جمله ابوالطیب مصعبی (26) و ابن‌زیدون، مشاهده می شود که با ارائۀ دو نمونه دیگر، بساط این بخش جستار را برمی چینیم؛ آنها عبارت می باشند از:
سنایی: “آن کره ای به مادر خود گفت، چون که ما
آبی همی خوریم، صفیری همی زنند ”
مصعبی: ولا تکاد جیاد / تروی بغیر صفیر
( اسب های تیزتک بدون سوت زدن سیراب نمی شوند.)
سنایی: چه جای سرکشی باشد زحکم او که در رویش
چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم.
ابن زیدون: و اذا عرتها مرضة / فشفائها ضرب الرقاب ( البستانی، 1429 ج4: 161)
یعنی: (زمانی‌که دچار بیماری شود پس شفای آن زدن گردن‌هاست.) ((27)

سنایی و آرایش عناوین اشعار فارسی- دری، با عبارات عربی:
یکی از روش های حکیم غزنه در سرایش اشعار این بوده که کوشیده، عناوین یا شرح بیشترین سروده هایش را به زبان عربی ارائه دهد. برای این مقال، مثال زیادی را می توان عرضه داشت.
نظیر این عناوین:
“التمثیل فی شأن من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی” و “جماعة العمیان واحوال الفیل » و “ﻓﺼﻞ ﻓﯽ ان اﻻﺳﺘﻮاء ﻣﻌﻘﻮل واﻟﮑﯿﻔﯿﺔ ﻣﺠﻬﻮل” و هم ” اﻟﺘﻤﺜﯿﻞ ﻓﯽ اﺻﺤﺎب ﺗﻤﻨّﯽ اﻟﺴﻮء” یا: ” ﻓﯽاﻟﺤﻔﻆ واﻟﻤﺮاﻗﺒﺔ” وهمچنان اﻟﺘﻤﺜﯿﻞ ﻓﯽ ﻗﻮم ﯾﺆﺗﻮن الزکوة” و امثال آن…! با اینکه دیده می شود، هریکی از این سروده ها، به فارسی-دری انشاد شده اند.

سنایی، شاعری اندرزگو و حکمت آموز:
کاربرد امثال و حکم عربی در ترکیب شعر فارسی، از پهلو های دیگر توجه حضرت حکیم غزنه، بر شمرده می شود، تا بدینوسیله بتواند مخاطبان بیشتری را به سوی پیام خود معطوف دارد.
در آثارحکیم از جمله مثنوی حدیقۀ دیده می شود که شاعر سعی وافر به خرج داده تا دیگران را به تعلیم معرفت باطنی و تهذیب نفس و کسب صفات حمیده و مبارزه با رذایل فراخواند.
اینگونه اندرز کردن ها و به تهذیب و تزکیه فراخواندن ها، تنها مختص به عامه مردم نمی شود؛ چه بسا که ارباب اقتدار را نیز در بر می‌گیرد و آنها را به این امر مهم متوجه می‌سازد که در تنظیم امور رعیت کوشا باشند و زمینۀ زندگی مرفۀ آنها را فراهم آرند و امور کارخویش را بر مبنای عدل استوار دارند که عدل به«معنی حقیقی جاه سلطان» است.
توجه کنیم که سنایی با وصف دوختن پیراهن هایی در مدح بهرام شاه، از گوشزد کردن نصایحی از این نمط نیز ابا نورزیده است:
بنه ای عدل تو بقای جهان
درکنار جهان سزای جهان
عدل و تایید جاه شاه بود
غبغب اندر گلو چه جاه بود ؟
چون درعدل باز شد بر تو
در دوزخ فراز شد بر تو
هست مال دل ستمکاران
خشک واندک چوخواب بیماران
شرع را عدل قهرمان باشد
ملک را عدل پاسبان باشد.
مفهوم «عدل» از سوی شاعر اندرزگو وعدیم المثل، در قالب ابیات متعددی بیان شده است.عدالت از دیدگاه آن حکیم بزرگ عبارت است از: ایجاد نظم و دسپلین و دور کردن زوال و ظلم از ملک و دولت وایجاد آرامش وامنیت درکشور.
وی عدالت گستری را موجب فرو نشستن فتنه و برچیده شدن بساط ظلم و فساد از دامن جامعه قلمداد می کند؛ چنان که می گوید:
تا بجنبید عدل او، بگریخت / فتنه از خواب و ظلم در سجین
که اشاره به خواجه قیام الدین ابوالقاسم است و مشابه به آن در حدیقه الحقیقه می خوانیم:
فتنه در خواب شد ز صولت او
فضل او همچو عمر جانکاهست (28)

سنایی به مصداق: « پادشاه به وقت مصلحت شایسته است که تیغ به کار دارد، ولی از پی مصلحتی حلال نه برای آب و نان و منافع شخصی خویش»، در باره عدالت زمامداران می گوید:
شاه عادل میان نیک و بد است
تیز وقاهرهلاک خلق و خوداست
باشد اندر خراب و آبادان
عدل شه غیث وخوشه، باران!
یکی ازلازمه های نیکوی فرمانروایی، از نظرسنایی، اجتناب از ظلم است. او می گوید: شاه نسبت به هر رعیت دیگر، نیاز به فروبردن خشم خویش دارد و این نشانۀ بارزی از خردمندی برای اوست :
هرکه را خشمش از خرد بیش است
خلق از او، او زخلق دل‌ریش است
خشم چون تیغ و حلم چون زره است
تو مهی، آن گزین ز مه که به است
چون مه از تو نیافرید خدای
تو به از خلق بندگیش نمای.
این هم نمونه دیگری از اندرز حکیم سنایی غزنوی، در قالب غزل، در وزن رمل مثمن محذوف، که در آن فرا خوانده شده، آدمی نباید نفس را مرکب خویش سازد، در غیر آن در گل فرو خواهد ماند:
نفس را مرکب مساز و با مراد او مرو
همچو خر در گل بماند گر چه اصلش توسنست
از در دروازهٔلاتابهدارالملک شاه
هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند
حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست
دیده فرو بستن از خوان خسیسان و ساختن به فقر از ارشادات همیشگی حضرت برای مردم است:
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد
بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست
بر سر کوی قناعت حجره‌ای باید گرفت
نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تنست
ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن
فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست.
نگارنده به این باور است: هرگاه خواننده ای را اراده به مرور به گلزار دیوان آن سرایندۀ نامدار بر سر افتد، نمی تواند مشام از شمیم دلنواز اندرز ها و حکمت های آن حکیم محقق الانام و آن فرزانۀ ملک الکلام، بار بار نیاگند و دامن دامن گل از آن بر نچیند. گل های عطرآلودی که هم به دنیا به کار آید وهم در عقبی!
ازهمین روست که گفته اند: سنایی آن سخنسرایِ سدیدالنطق، علاوه از بسا اوصافی که به آن متصف است، یکی از پیشگامان نصیحت پرداز دلسوز برای مردم نیز شمرده آید.
این اندیشۀ والا، یکی از مهم‌ترین محورهای موضوعی سروده های آبدار او به حساب می رود.اویی که نکوهش دنیا، تفکر دربارۀ مرگ، توصیه به گسستن از آرزوهای طولانی و بی‌شمار، را همواره مطمع نظر قرار می دهد و رسالت بزرگ خود می داند، به انواع ارشاد و تبلیغ و رهنمایی مردم، مبادرت ورزد و راهکار ها و نمونه هایی را در جهت ایجاد جامعۀ مرفه و سرشار از داد وعاری از استبداد و فساد، ارائه دهد و همواره تاکید ورزد: هرکه به قدر جایگاه و استطاعت، حاملِ رسالتی بر دوش است. مسلماً رسالتِ ارباب اقتدار، نسبت به دیگران بیشتر!

استفاده از ضرب المثل ها:
با مروری به آثار گرانسنگ سلطان البیان (سنایی) می توان دریافت که وی خیلی شایق بوده، در ترکیب بیشترین سروده های خود، از جمله قصاید، از واژه ها، عبارات، ترکیب ها، ضرب المثل ها و« نماد های فرهنگ عربی » بهره برد و سعی به عمل آرد با هنرمندی تمام، براین الفاظ و معانی رنگ و لباس تازه ای بپوشاند. طوری که در مقاله «تأثیرپذیری سنایی غزنوی ازادبیات عربی» نیز ذکر شده است. ( (29)

به قول استاد ف- الهامی: ” نتیجۀبررسیضربالمثل ها در شعر سنایی حکایت از فراوانی کاربرد این عناصر در آثار وی دارد و نشان می دهد که او از» معدود شاعرانی است که بسیاری از ابیات و مصاریع و اصطلا حاتش به صورت ضرب المثل در زبان فارسی [- دری] جاری است و هر روزه مورد استفادۀمردمیقرارمیگیردکهنمی‌داننداز حکیم غزنوی است.(30)
درست همان گونه خودش فرموده:
با سخنهای سنایی خاصه در زهد و مثل
فخر دارد خاک بلخ، امروز بر بحر عدن
اینهم نمونه ای از این مثل، که معجونی است از فارسی- دری وعربی:
حالم این است و حرص عشقم این
راست گفتند: کالجنون فنون.

 

سنایی ناقد اوضاع اجتماعی:
یکی از ویژه گی شعر سنایی، برخورداری اش از روح توفنده گی و پرخاشگری است. او همواره سعی می ورزد که در نکوهش دنیاداری و دنیاداران بپردازد. این ویژه گی ها را بیشترینه می توان در قصاید او پدیدار یافت.
همان گونه که پروانه درویش را باور برآن است: “حديقه سنايي بهترين گواه انعکاس احوال بد زمانه و اعتراض به زورگويي هاي حاکمان در اين عصر است. سنايي با شجاعت تمام فريادها را مي شنود و حس مي کند و در هر فرصتي پرخاش و اعتراض خود را نشان مي دهد و حاکمان را به عدالت، دادگستري و رعيت پروري تشويق کرده است.”(31

ايّهاالناس روز بي شرمي است
نوبت شوخي و کم آزرمي است
عادت و رسم روزگار بد است
خاصه با آن که خاصه خرد است
یکی از قصاید های معروف حکیم که این موضوع در آن به وضوح مشاهده می شود، با این مطلع آغاز یافته است:
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده اند
از سر بی حرمتی معروف، منکر کرده اند
اینک ابیات دیگر ازاین نمط، درهمین قصیده:
در سماع و پند اندر دين آيات حق
چشم عبرت کور و گوش زيرکي کر کرده اند
کار و جاه سروران شرع در پاي اوفتاد
زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کرده اند
شرع را يکسو نهادستند اندر خير و شر
قول بطلميوس و جالينوس باور کرده اند
عالمان بي عمل از غايت حرص و امل
خويشتن را سخره اصحاب لشکر کرده اند
گاه و صافي براي وقف و ادرار عمل
با عمر در عدل ظالم را برابر کرده اند
از براي حرص سيم و طمع در مال يتيم
حاکمان حکم شريعت را مبتر کرده اند
خرقه پوشان مزور سيرت سالوس و زرق
خويشتن را سخره قيماز و قيصر کرده اند
در منازل از گدايي حاجيان حج فروش
خيمه هاي ظالمان را رکن و مشعر کرده اند
یکی دیگر از قصاید معروف حکیم سروده این با این مطلع:
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو نام مانده چو سیمرغ و کیمیا
اینهم چند بیت دیگر ازاین اعتراضنامه، شعری که می توان گفت: بسیاری از مردم این عصر پر آشوب وفتنه، شاهد تکرار اسفبارچنین پدیده های شوم و رویداد های تلخ و تاسف انگیز هستند. چه دردناک است که انسان به جای مهر ومحبت و صدق و صفا و همدلی و یکرنگی و…، نتوانند جز با پدیده های مذمومی که نمونه هایش را سنایی بزرگ یاد کرده و از شیوع آن ها به عنوان دانه های خبیثۀ سرطان در پیکر جامعه، شکوه ها سرداده…، مواجه نشوند:
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا
هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا
دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار
بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
با یکدگر کنند همی کبر هر گروه
آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز به سوی کبر نتابد عنان خویش
هرک آیتی نخست بخواند “ز هل اتی”
در ابیات شکوه هایی منعکس یافته راجع به آنچه به خود شاعران از آدمگونه های مکار و فریبکار به ظاهر دوست و یار، رسیده است. بنگریم:
آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز
از دوستان مذلت و از دشمنان جفا
قومی ره منازعت من گرفته‌اند
بی‌عقل و بی‌کفایت و بی‌فضل و بی‌دها
بر دشمنان همی نتوان بود موتمن
بر دوستان همی نتوان کرد متکا
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر
شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
با من همه خصومت ایشان عجب ترست
ز آهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها
گردد همی شکافته دلشان ز خشم من
همچون مه از اشارت انگشت مصطفا.
جنبۀ دیگر سروده ه ای او را ستیز با زاهدان ریایی و حاکمان ستمگر تشکیل دهد. طوری که گاهی برآن می شود از بیان حق و حقیقت هراسی از کس به دل راه ندهد.
قولی که محققان یکقلم برآن اند این است که: سنایی “با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، افزون ‌بر بیان دردها و مشکلاتی که دامن‌گیر زمانه شده است، نشان می‌دهد که شاعری اهل درد و دین است.”
از نظر این سخنور عالیمقدار و نامور، یکی از اقشاری که نقش بارز و موثری دررهبری مردم دارد، عالم دین است که به عنوان پاسدار ارزش های عقیده و ایمان و حامی شرح مبین، نقش برازنده ای در جامعه ایفأ می‌کند. سخن‌پردازغزنین، گاهی موضوع دین را به حکومت نیز پیوند می‌دهد، هر چند نویسندۀ مقالۀ :«اندرزهای سیاسی سنایی در مثنوی حدیقه و سرچشمه های آن» ، برآنست که این مساله با ادب صوفیان سازگار نیست. اما نگاهی به داستان عهد ارد‌شیر می‌توان پیوسته‏گی گسست‌ناپذیر دین وحکومت را به تماشا نشست.
سنایی بزرگ، در مواضعی چند خواسته نقش و اهمیت علما را برجسته تر سازد ؛ چنان که در یکی از مثنوی های حدیقه ابیاتی وارد شده که بازگوکنندۀ همین موضوع می‌باشد:
علماء جز امین دین نبوند
چون نیابند امان امین نبوند
چشم سرملک وچشم سردین است
آن جهان بین واین نهان‌بین است
این وآن هر دو یار یک دیگرند
صدق وعدل است روی و پشتیبان
هرکجا صدق ، دین دل زنده است
هرکجا عدل ، ملک پاینده است
او، میان عالم دین و پادشاه، بدینگونه تفکیک قایل است و دارای اینگونه او صاف و وظایف سنیگین :
شاه و عالم که هر دو را علم است
این اوالامر و آن اوالوالعلم است
درقدمشان نه در ره امر است
این اوالوانطلم و آن الوالخمر است
گاهی سخنانی تند وخشم آگهی به سان پتک آهنین ، برسر ظالمان و زورمندان فرود می آرد :
تاابد کی توان زدن ای مرد
آخر ازحشر یاد باید کرد
تخت ، سلطان چوتوبس دیده است
داد و بیداد هرکس اشینده است
بگذرد دورعمر تواناگاه
برسر دیگری نهند کلاه
خورد او مال ، درحساب دهی
آفرین آن روز چه جواب دهی ؟
اندران روز که رسد فریاد
مر تو را هیچ بنده وآزاد
ابیات بالا، بریدۀ حکایت منظومی است که درآن شرح شده : لشکریان « شاه محمود زاولی » بربیوۀ زنی سالخورده وستمدیده ستم روا داشته بودند. (پایان)
……………………………………………….

۱) گویند که او معاصرسنایی بود و پیوسته دُرد ولای شراب می‌خورد. از همین رو مسمی شده به لایخوار!

۲) تازیانه های سلوک –اثردکترمحمدرضاشفیعیکدکنی.

3– دررویات دیگر به جای اسم “مسعود” نام “محمود سبکتگین” آورده شده است. یعنی ” ابوالقاسم محمود سبکتگین (۳۶۱- ۴۲۱هجری-قمری) ملقب به سیف‌الدوله، امین‌الملة، غازی و مشهور به سلطان محمود غزنوی، پادشاه سلسلۀ غزنویان.” و سلطان مسعود پسر او بود.

4 عبارت داخل پرنتیز نقل شده از دانشنامۀ آزاد است.

5) نقل جملات با اندکی تغییر از رساله کهزاد.

۶) قوام‌الدین ابوالقاسم ناصر بن علی انس‌آبادی درگزینی از وزرای سلجوقیان بود و در زمان محمود بن محمد بن ملکشاه و سلطان سنجر (دوران زندگی ۱۱۸۶-۱۱۵۷) سمت وزرات داشت.

7) “سنایی الهیات عشق را وارد شعر فارسی کرد” – محمود جواد اعتمادی.

8) رنه دکارت ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی معروف به عصر روشنگری، متولد سی یک مارچ پانزده نود و شش و درگذشته در یازده فبروی شانزده پنجاه میلادی است که از جمله بنیان‌گذاران فلسفه جدید مسمی شد. .

9- ( ویکی فقه) ملمع را از قدیمی‌ترین دوره‌های شعر فارسی، در دیوان شاعران می‌یابیم؛ که برای اولین بار، در نیمه‌ی اول قرن چهارم هجری شروع شده و یکی از ملمع‌گویان بزرگ آن زمان “ابوالحسن شهید ‌بن حسین بلخی”، حکیم شاعر که معروف است با رودکی معاصر بوده و بعد از وی شعرای عربی‌دان ملمعات ساخته‌اند.

نمونه‌ای از شهید بلخی، در مدح ابویحیی طاهر بن فضل جغانی:

بدان منگر می منع است می خور/ به وقت الورد شرب الخمر جایز

10- ملمع و سرتحول آن از آغاز تا پایان قرن ده هجری/ حجت رسولی عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی و نجم الدین ارازی دانشجوی دوکتورا…،

11- (همان)، در مورد صنعت ملمع به صورت مجزا، در جای دیگر ( ان شاءالله) بحث بیشتری را به راه خواهیم انداخت.

12-کندو کاوی در ارائۀ تلمیح/ سایت رشد –آموزشزبان وادب فارسی،

13- البلاغة الشعریة فی کتاب البیان والتبیین للجاحظ، محمد علی زکی صباغ و نوشته تحقیقی ضیاءالدین سجادی،

14- ﺗﻠﻤﻴﺤﺎت و اﺷﺎرات در ﻏﺰﻟﻴﺎت ﺳﻨﺎﻳﻲ / فرزانه علوی زاده دانشجوی دکتری زبان و ادبیات دانشگاه مشهد. پژوهش های زبان و ادبیات فارسی، نشر شده در” پرنیان سخن”،

15- (همان)

16- تبیان سمنان بر پایۀ معلومات پایگاه نورا نوشته است: ” ملمع شعری است که مصراعی یا بیتی از شاعر به تازی و مصراع و بیتی به فارسی باشد و غیر از آن تضمین یا ارسال مثل است، پس بیتی از حافظ که مرحوم دهخدا ذیل شعر ملمع نقل کرده و (به غلط از سعدی نقل شده).

17- (فصلنامه مطالعات قرآنی، سال پنجم، شماره -17 – بهار 1393) ماه نظری.

18- “واژه «حور» چهار مرتبه در قرآنکریم آمده که سه بار با صفت عین (به معنای زن فراخ چشم) همراه است. همچنین در آیاتی ضمن سخن از بهشت و نعمت‌های آن، بدون ذکر ترکیب حور العین به صورت‌های متفاوتی همچون «قاصرات الطرف»و «ازواج مطهره« به همین معنا استفاده شده است. بر اساس دیدگاه برخی از مفسران، در بهشت هر کدام از مرد و زن از نعمت همسران پاکیزه برخوردار است و این فقط اختصاص به مردان ندارد. در سورده بقره آیه ۲۵ آمده: «برای بهشتیان در آن‌جا همسرانی پاک و پاکیزه است.» برخی معتقدند ضمیر «هم» در این آیه به همه بهشتیان (اعم از زن و مرد برمی‌گردد)، نه فقط به مردان بهشتی. ضمن آنکه «ازواج» جمع «زوج» به معنای همسر است، نه زوجه به معنای زن.”

19- هر چند کآزمودم از وی نبود سودم

من جرب المجرب حلت به الندامه

ملمع نیست بلکه تضمین یک مثل عربی یا ارسال المثل است (اگر چه مثل باید فارسی در شعر فارسی یا عربی ضمن شعر عربی باشد) و ضمن غزلی از ملمعات حافظ آمده و همین مثل در یک بیت از غزل ملمع سنائی نیز آمده که به آن اشاره خواهیم کرد. این مثل در مجمع الامثال میدانی جزء امثال مولدین ضبط شده و خود دهخدا در امثال و حکم به صورت تمثیل آورده و شعر سنائی و حافظ را ذکر کرده است. (پایگاه نورا)

در خور افزودن است:

این غزل – که شماره اش ۴۲۶ است- در دیوان خواجه بدین گونه ثبت می باشد:

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

انی رایت دهراً من هجرک القیامه

دارم من از فراقش در دیده صد علامت

لیست دموع عینی هذا لنا العلامه

هر چند کآزمودم از وی نبود سودم

من جرب المجرب حلت به الندامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم

و الله ما راینا حبا بلا ملامه

حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین

حتی یذوق منه کاسا من الکرامه.

20- در بعضی جا ها این مصرع بدین عبارت ثبت شده است: ” گفتم وفام داری، گفتم که آزمودم”.
21- نسب ابوطیب احمد بن حسین بن حسن بن عبدالصمد حعفی کندی کوفی،
22- ابونواس ( حسن بن هانی حَکَمی شناخته‌شده به ابونُواس اهوازی(133-196 هجری قمری در اهواز، 762-747
23- ابن زیدون أبو الوليد أحمد بن عبد الله بن زيدون المخزومي معروف به ابن زيدون ‌394 هجری، 1003 میلادی، وزير وكاتب و شاعر أندلسي)،
24- ابوالعلای معری (ابوالعَلاء مَعَرّی یا ابوالعلی معری، که نام کاملش أحمد بن عبدالله بن سلیمان القضاعی التنوخی المعری است که شاعر و فیلسوف بزرگ و بی بدیل شناخته می شد و فردی نا بینا بود و در روز جمعه بیست وهفت ربیع‌الاول سال 363 هجری برابر با (973میلادی) در شهر حلب، به دنیا آمد و در سال 449 هجری (1058 میلادی) درهمین شهر درگذشت. ” ویکی پیدیا”،
25- ابوطیّب محمد بن حاتم مُصعَبی شناخته‌شده به ابوطیب مُصعَبی ادیب و شاعر عهد سامانی،
26- ابوالطیب مصعبی به دو زبان (عربی وفارسی) شعر می سروده و عوفی در لباب الالباب، رودکی سمرقندی را ستایندۀ او می داند. چنان که در قصیده ای در مدح وی سروده:
مرا جود او تازه دارد همی
مگرجودش ابراست و من کشتزار
مگر یکسو افکن که خود همچنین
بیندیش و دیده و خرد بگمار
“مردان پارس و دانشنامۀ آزاد”
برخی از مورخین از جمله تاریخ بیهقی، ابیات زیر را منسوب به او دانسته اند:
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خور از شنودن
به گاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
چو باد از بزیدن چو الماس گازی
چو عود قماری و چون مشک تبت
چو عنبر سرشته ی ْ یمان و حجازی
به ظاهر یکی بیت پر نقش آزر
به باطن چو خوک پلید و گرازی
یکی را نعیمی یکی را جحیمی
یکی را نشیبی یکی را فرازی
یکی بوستانی پراکنده نعمت
بدین سخت بسته بر آن مهره بازی
همه آزمایش همه پرنمایش
تو را مهره زاده به شطرنج بازی
چرا زیرکانند بس تنگ روزی
چرا ابلهانند در بی نیازی
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زیَد در درازی
صدواَند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی
اگر نه همه کار تو باژگونه ست
چرا آنکه ناکس تر آن را نوازی
جهاناهمانا از این بی نیازی
گنه کار ماییم تو جای آزی.
27- و اذا عرتها مرضة / فشفائها ضرب الرقاب ( البستانی، 1429 ج4: 161)
28-  بررسی عدالت ستایی سنایی در اشعار حکیم،
29- اصطلا حات، ضرب المثلها و باورهای عامیانه در اشعار سنایی/ فاطمه الهامی استادیار دانشگاه دریانوردی چابهار،
30- حکیم سنایی عزنوی وادب عربی استاد محمد شفیع حقاری استاد مایردانشگاه بین المللی امام خمینی
نیز به مشاهده می رسد.
31- طلوع آفتاب پروانه درویش.
……………………………..
رویکرد ها:
– دیوان حکیم سنایی،
– سنایی الهیات عشق را وارد شعر فارسی کرد/ محمد جواد اعتمادی،
تاثیر پذیری سنایی غزنوی از ادبیات عربی ( با تکیه بر دوره های اموی، عباسی واندلس) نویسندگان: طیبه فدوی، حمید جلیلیان، مسعود باوران پوری.
– مجذوب لایخوار – شاد روان استاد احمد علی کهزاد،
– حدیقة الحقیقة سنایی،
– سنایی –دانشنامهآزاد،
– تازیانه های سلوک/ دکتررضا شفیع کدکنی،
– بررسی تطبیقی عرفان سنایی و جان دان/ علی دهقان عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مریم امینی. دانش آموختۀ ارشد دانشگاه آزاد اسلامی،
– اندیشه های عارفانۀ حکیم سنایی/…
– بررسی عدالت ستایی سنایی در اشعار حکیم / وجیهه ترکمانی بازاندوزی.
– (روزنامه ایران)- طلوع آفتاب عرفان، پروانه درویش،
– در اقلیم روشنایی، دکتر کدکنی،
– کندو کاوی در ارائۀ تلمیح / سایت رشد. آموزش زبان وادبیات فارسی،
– شیوۀ تاثیرپذیری سنایی غزنوی از قرآن وحدیث… ماه نظری،
– تحقیقات ایرانی/ ملمع –ضیاالدینسجادی،
– ملمعات و مثلثات یا اشعار دو زبانه و سه زبانه- منوچهر دانش پژوه،
– تلمیح، از سرقت ادبی تا صنعت ادبی/ علی صباغی و حسن حیدری، ( مجلۀ فنون ادبی)
– تلمیحات و اشارات در غزلیات سنایی/ فرزانه علوی زاده ( دانشگاه فردوسی –مشهد)
– سیرملمع و تحول آن از آغاز تا پایان قرن دهم/ حجت رسولی و نجم الدین ارازی.

پاسخ ترک

Please enter your comment!
Please enter your name here