با سیمای تاریخی و شخصیت حقیقی محمد گل مهمند در تاریخ آشنا شوید
نویسنده: توردیقل میمنگی
بخش دوم
سیمای حقیقی و شخصیت واقعی محمدگل مهمند را در دو بعد جداگانه ولی مرتبط باهم قابل بحث و ارزیابی میدانیم، تا هموطنان عذاب کشیدۀ ما از هر قوم و ملیتی که هستند، بصورت بهتر و شفاف تر با چگونگی حقایق زندگی این چهرۀ غدار و بی مروت تاریخ آشنایی حاصل نموده ، در رابطه با شخصیت سازی های کاذب و غیراخلاقی که از جانب عدۀ از معتقدین آگاه و ناآگاه مکتب فاشیسم در افغانستان نسبت به او وعدۀ دیگری جریان دارد قضاوت سالم نموده بتوانند.
من باور کامل دارم که پیغمبرسازی های کاذب و شخصیت بخشی های دور از انصاف به افراد جنایتکار، آنهم صرفاً براساس تعلقات قومی و نژادی و فلسفۀ فاسد بد من و خوب دیگران!! نه تنها هیچ دردی را دوا نمیکند، برعکس آن باعث ایجاد ناهنجاری های وحشتناک در مناسبات باهمی اقوام و ملیت های ساکن این سرزمین هم شده و میشود که جبران آن به سادگی ممکن نمیباشد.
دو بعد اساسی زندگی محمدگل مهمند بقرار ذیل است:
الف – شخصیت اجتماعی محمدگل مهمند
ب — شخصیت سیاسی و عقیدتی محمدگل مهمند
الف – از لحاظ اجتماعی محمدگل مهمند یک خائین شناخته شده و وطن فروش عریان در تاریخ افغانستان است، که در فروختن جبهۀ شرقی جنگ استقلال به انگلیس ها، یکجا با صالح محمد خان فرقه مشر نقش محوری و رابط را ایفا نموده است.
همچنان در دوران اوجگیری اغتشاش ضد نهضت امانی او منحیث نائب الحکومۀ مشرقی که مقر آن در شهر جلال آباد بود از هیچ نوع تلاشی در جهت تحریک مردم، تقویۀ مخالفین، خنثی نمودن تدابیر دولت و بدنام سازی امان الله خان خودداری ننموده و در رابطه با سقوط دولت امانی نقش مهمی را ایفا میکند که این خود در تاریخ سرزمین ما یک جنایت نابخشودنی و عاملین آن خائینین ملی بحساب میآیند.
اسناد و مدارک مرتبط با این مبحث در مقالۀ قبلی ام تحت عنوان (مکثی بر خیانت های صالح محمد فرقه مشر و محمد گل مهمند در جنگ استقلال ) تا اندازۀ ممکن ارائه گردیده است، که تکرار آنهارا درینجا زاید میدانم.
ب – در رابطه با شخصیت سیاسی و عقیدتی محمدگل مهمند، تا جاییکه اسناد و مدارک موجود در تاریخ واضح میسازد، او یکی از چهره های شناخته شده و بنیان گزاران شاخص مکتب فاشیسم در افغانستان است که در رابطه با چگونگی پیدایش و رشد این مکتب در افغانستان نقش بس بزرگی را ایفا نموده است.
علاقمندی مفرط او به هیتلر و مکتب نازی، با اتکا به توهم همنژادی پشتون ها و آلمان ها و توهم پیوند خونی میان پشتونها و آلمانی ها از طریق آریایی بودن، آن عقیدۀ انحرافی و ویرانگری است که عدۀ از افراد و گروه های فرصت طلب و تشنه به قدرت پشتون را فریفته و به لشکر تهاجمی محمدگل مهمند و متحدین او در دولتهای نادرشاه و ظاهر شاه، برعلیه سایر اقوام و ملیت های ساکن کشور مبدل نمود.
چنانچه درین رابطه ما شاهد جنایات بی شماری از جانب محمدگل مهمند و متحدین او برعلیه اقوام و ملیت غیرپشتون کشور هستیم که با اجیرسازی و بسیج قبایل شرق و جنوب، برعلیه باشندگان مناطق کابل، شمالی، هزارجات و تورکستان صورت میگیرد.
هنگامه آفرینی های غیر قابل تصور و فاشیستی مهمند و متحدین آن برعلیه مردم ازبیک، هزاره ، تاجیک، تورکمن، ایماق، بلوچ، قرغیز، قزاق، نورستانی، پشه ای وغیره با شعار ازبیک از ازبیکستان، هزاره از ایران و تاجیک از تاجیکستان است و افغانستان ملکیت افغانها، چنان خائینانه و نفاق افگنانه بود، که تا امروزهم حاصل شوم آن از مردم ما باج خون اخذ نموده وبد بینی های ذات البینی میان مردم را بر اساس تعلقیت های قومی، لسانی، منطقوی، نژادی ومذهبی ایجاد نموده و مسألۀ مالکیت این سرزمین را از جانب قوم و قبیلۀ خاصی دامن میزند، که این امر به هیچ وجهی موافق با منافع هیچ یکی از اقوام و ملیت های ساکن این سرزمین نبوده و بجز دشمنی و بی اعتمادی حاصلی را برای هیچ یکی از گروه های اتنیکی ساکن افغانستان دربر نخواهد داشت.
این مسأله، یعنی ادعای مالکیت همه جانبۀ کشور ما با اتکا به نام آن، از جانب یک گروه معینی از باشندگان آن، بصورت دقیق یکی از موانع عمدۀ سیر جامعه بطرف ملت شدن و شکل گیری یک جامعۀ مدنی بر پایۀ حقوق شهروندی در افغانستان میباشد، که تهداب شوم آن از جانب پیشکسوتان مشهور فاشیسم و نژادپرستی، همانند محمدگل مهمند، نادرشاه، هاشم خان، داؤوخان، نعیم خان، عبدالمجید خان زابلی وغیره در قالب های متعفن قبیله پرستی پی ریزی گردیده و به شیوه های مختلفی تا امروز هم به رشد و آبیاری آن، حلقات معینی اندر تلاش اند.
پیدایش حفیظ الله امین و دیگرطرفداران طراز فاشیستی در داخل حزب دموکراتیک خلق، احزاب فاشیستی مذهبی وابسته به سیاف، یونس خالص، مولوی محمد نبی، گلب الدین حکمتیار، نمایندۀ تیپیک قبیله پرستی و فاشیسم مذهبی یعنی طالبان و بالآخره هم فاشیست بیروکرات های امروزی، که در برنامه های کاری خود هیچ هدفی، جز تصرف نامشروع قدرت دولتی از طریق وسیله سازی نام قوم و قبیلۀ منسوب بخود را دارا نبوده و داشته های فکری شان از حد انحصارحاکمیت و دیگر امتیازات نامشروع درین مملکت بالاتر نمی رود!!! همه و همه محصول آن مزرع شوم و غیرانسانی زرع شده توسط پایه گزاران نخستین مکتب برتری طلبی و نژادپرستی همچون مهمندهاست، که تا اکنون هم این سرزمین را در آتش کشمکش های انحصار قدرت به شیوه های مختلفی غرق نموده و خواب آرام را از چشم مردم این دیار ربوده است.
شمۀ از جنایات محمدگل مهمند برعلیه اقوام و ملیت های
محکوم افغانستان به روایت تاریخ
بنابه روایت تاریخ، اسناد موجود در آرشیف های افغانستان، خاطرات منورین کهنسال و عامۀ مردم که عدۀ از آنها هنوزهم در قید حیات بوده و به زبان خود چشم دیدها و تجارب خودرا بیان میدارند، محمدگل مهمند با اعلان یک جنگ تمام عیار برعلیه اقوام و ملیت های غیرپشتون، خصوصاً تورکان مسکون درین خطه کارنامه های ننگینی را که تاریخ هرگز نمیتواند فراموش کند از خود به یادگار گذاشته است.
درینجا ما پارۀ از این جنایات را به روایت تاریخ بازگو مینماییم، تا باشد در جهت افشای چهرۀ حقیقی محمدگل مهمند و حلقات فاشیستی دیگر سهم واقعی خودرا ادا نموده بتوانیم.
ارزیابی جنایت های تاریخی محمدگل مهمند را با نقل قولی از جناب میر محمد صدیق فرهنگ آغاز مینماییم.
آقای فرهنگ در صفحۀ 635 افغنستان در پنج قرن اخیر چنین مینگارد:
« در دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه محمدگل خان مومند، وزیر داخله، تحریکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان دری نه تنها از دوایر دولتی، بلکه از موسسات تعلیمی و حتی خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست اورا به عنوان رئیس تنظمیه به قندهار فرستاد تا اقداماتش در مناطق پشتو زبان محدود مانده موجب بروز رد عمل در سایر مناطق کشور نشود، اما در سال 1932 تغیر فکر داده، او را به همان عنوان به ولایات شمالی فرستاد و در آنجا محمدگل خان، نظریۀ برتری خواهی قومی و لسانیش را در اجرا گذاشت.
در این ضمن ، وی مردمان دری زبان و ترکی زبان را وادار می ساخت تا عرایض شان را به زبان پشتو بنویسند و به عرایضی که به زبان دری به او میرسید، ترتیب اثر نمیداد. خانواده های پشتون را حتی از خارج سرحدات افغانستان به تعداد زیاد به شمال هندوکش کوچ داده و با دادن زمین و دیگر امتیازات اسکان میکرد و در ماموریت هم به پشتوزبانان ترجیح میداد».
با تکیه بر همین پالیسی نژادپرستانه محمدگل مهمند، سیاست پشتونیزه کردن کشور را با تمام نیرو و انرژی که در توان داشت عملی نموده، زبان، مواریث تاریخی، آثار باستانی، فرهنگ، آثار ادبی، هنر و موسیقی، اعتقادات مذهبی و در یک کلام همه داشته های مادی و معنوی اقوام و ملیت های غیرپشتون کشور را شروع به نابودسازی می نماید.
با هدف نیل به این آرزوی شوم، در هریکی از ولایات ننگرهار، قندهار،غزنی، فراه، بامیان، ارزگان، زابل، هلمند، پروان، کاپیسا، بلخ، قندوز، بغلان، فاریاب، هرات، جوزجان، سرپل، بدخشان، تخار، سمنگان، غور، بادغیس وغیره بهترین وبا ارزش ترین آثار تاریخی همانند قلعه ها، مساجد، کاروان سراها، برجها و مناره ها، اماکن مقدس، مقبره ها، سنگ نوشته ها وغیره آثار ارزشمند و داشته های باستانی را صرفاً بجرم تعلق داشتن آنها به دوران زمامداری سلاله های غیرپشتون ویران نموده و نسل های بعدی جامعه را از دانستن اساسی ترین بخش های تاریخ حقیقی و افتخارات واقعی مردم این سرزمین در طول تاریخ محروم ساخت.
دشمنی محمدگل خان با فرهنگ، داشته های معنوی و افتخارات تاریخی مردم تا حدی بود، که در مجموع ولایات تورک نشین کشور هرآن کتابی را که به زبان تورکی پیدا نمود، به آتش کشید، و هرآن سنگ نوشتۀ را که روی قبرها دید و تعلق به تورکان بود از بین برد، که معروف ترین نمونه های آن، داستان وحشتناک کتاب سوزی درشهرمیمنه و ویران سازی مقبره های بازمانده از دوره های غزنوی ها، سلاجقه، خوارزمشاهی ها، تیموریها، بابریها، شیبانیها، فریغونیان در شهرهای مزارشریف، قندوز، جوزجان، بغلان، میمنه و دیگر مناطق کشور است که لوحه سنگ های با ارزش و تاریخی این قبور را یا به دریای آمو مغروق ساخت ویا هم در تهداب بناها مورد استفاده قرار داد.
جناب فرهنگ به ادامۀ تشریح جنایات محمدگل مهمند توضیح میدهد، که حتی (محمد هاشم خان در مرحلۀ اول با این اقدامات نظر مساعد نداشت، اما پس از آنکه در سال 1932هتلر رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفت و به تبلیغ نظریۀ برتری نژادی پرداخت، یک عده از شخصیت های دولتی افغانستان، از جمله محمد داؤد خان و محمد نعیم خان برادرزادگان محمد هاشم خان و عبدالمجید خان رئیس بانک ملی، به نظر مذکور گرویده، تبلیغات همانندی را روی دست گرفتند.
آنها نظر محمدگل خان مومند را در بارۀ تعمیم زبان پشتو و طرد سایر زبان ها از خود نموده ، پس از آنکه آن را با آب و تاب هیتلری جلا و صیقل دادند، به عنوان سیاست جدید فرهنگی در محل تطبیق گذاشتند. این وقتی بود که در سطح بین المللی آلمان نازی به اوج قدرت رسیده و دورنمای پیروزی نهایی و حتمی آن، عناصر زورگو و فاشیست مزاج را در همه جا به سوی خود جلب میکرد).
شادروان فرهنگ در صفحۀ 637 همان کتاب چنین ادامه میدهد:
(همزمان با برنامۀ تعمیم جبری زبان پشتو، اجرااتی هم در زیر نظر وزیر معارف در جهت تبلیغ آیدآلوژی ناسیونالیستی نژادی همانند آیدآلوژی حزب نازی در آلمان روی دست گرفته شد و سعی به عمل آمد که تاریخ افغانستان هم براساس نظریۀ مذکور تدوین و تدریس شود. اصطلاحات نژاد پاک آرین و قوم شریف آریایی و امثال آن مد روز گردید و نویسندگان تشویق شدند تا آثاری مبنی بر برتری نژاد مذکور و ارتباط بعضی از اقوام افغانستان به آن نگارش دهند. در نتیجه شاگردان از تاریخ واقعی کشورشان بی خبر ماندند و بجای آن مغزهای شان با یک رشته مطالب نادرست انباشته شد، که چون با بی میلی می آموختند در کمترین زمان به فراموشی میسپردند، اما زیان از همه بزرگتری که از تطبیق این برنامه بکشور عاید گردید، پیدایش بدبینی و بی اعتمادی در بین اقوام مختلف بود که نتیجۀ حتمی تبعیض و تفریق است………)
بررسی وقایع آن دورۀ وحشت و ترور، زوال و افتراق به وضاحت نشان میدهد، که محمدگل مهمند و همدستانش تنها عرصه های زبان و فرهنگ مردم را آماج حملات غیرانسانی خود قرار نداده، بلکه با تمام امکاناتی داشتند تلاش نمودند که ساکنین مناطق غیرپشتون نشین کشور را از کلیه امتیازات مادی و معنوی زندگی محروم ساخته و امکانات دسترسی به آخرین لقمۀ نان را هم از ایشان سلب نمایند.
جهت بررسی دقیق تر و عمیق تر، بیایید این موضوع را، از زبان مورخین چند مورد مطالعه قرار دهیم :
شاد روان صدیق فرهنگ در صفحۀ 638 جلد دوم تاریخ افغانستان در پنج قرن اخیر چنین مینگارد:
(برنامۀ تعمیم پشتو با امتیازاتی که برای پشتوزبانان در معارف و ماموریت و اقتصاد در دنبال داشت، مثل دادن زمین در مناطق غیرپشتوزبان به ناقلین پشتون و توزیع موترهای بارکش به ایشان به شرایط استثنایی و تمرکز پروژه های بزرگ آبیاری در مناطق سکونت شان، کشیدگی را بین ایشان و سایر اقوام که از این امتیازات محروم نگاه داشته شدند، گسترش داد و مانع بزرگی را در برابر درهم آمیزی فرهنگی و اقتصادی و در نهایت در برابر تشکیل یک ملت واحد از اقوام مختلف ایجاد کرد.)
شادروان میر غلام محمد غبار در صفحات 71 و 80 جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ ضمن یادآوری مشرح از جنایات انجام شده در دورۀ زمامداری نادرخان، در رابطه با عمل کردهای وحشیانۀ محمدگل مهمند در ولایات قندهار، پروان، کاپیسا، قطغن و تورکستان چنین مینگارد:
در تابستان 1930میلادی (1309شمسی) مردم کلکان در برابر فشار حکومت نظامی قیام و تقریباً ششصد نفر مسلح بالای عساکر ساخلو و حکومت محلی کوهدامن حمله کردند. از کابل سید عبدالله شاه جی و نائب سالار عبدالوکیل خان با یکدسته عسکر سوق گردید، در جنگی که واقع شد نائب سالار کشته و شاه جی فراری گردید. به امر نادرشاه مینارۀ یادگاری هم در میدان دهمزنگ ساخته شد. گو اینکه در میدان جنگ با خارجی شهید شده باشد.
متعاقباً محمدغوث خان با قوه تازه رسید، در عرض راه قلعه های مردم را آتش زد و اسرا را از برجهای بلند به زمین پرتاب کرد. تا این وقت محمدگل خان مهمند وزیر داخله با عنوان رئیس تنظمیه شمالی رسیده بود (اسد 1309 ) و به سنت امیر عبدالرحمان لشکرهای حشری مخصوصاً از ولایت پکتیا رسیدن گرفت. این عساکر از طرف شاه جی در پکتیا تنظیم و بشمال سوق شده بود. طوریکه جریدۀ اصلاح در شماره های اسد 1309 خویش نوشت، تعداد لشکر حشری از مردمان احمدزایی، کروخیل، جاجی، منگل، طوطی خیل، وزیری، وردگ، میدان و تگاو بر بیست و پنجهزار تفنگدار بالغ میشد و این غیر از قوای منظم دولتی بود.
آیا وظیفۀ محمدگل مهمند و این قوای بزرگ نظامی و حشری در ولایت پروان و کاپیسا چه بود؟ و آیا الله نواز خان هندوستانی یاور شاه و فیض محمد خان زکریا وزیر امور خارجه که شخصاً از کابل به قلعۀ مراد بیگ مرکز محمدگل مهمند رفته و برمیگشتند، چگونه هدایات سری شفاهی به محمدگل خان میدادند؟ جواب این سوال را اعمال و رفتار محمدگل مهمند درین رابطه بوضوح میدهد، و آن اینکه:
قیام کلکانی ها و داؤد زایی های کوهدامن در سرطان 1309 شمسی به عمل آمد، محمدگل خان مهمند در چهار اسد سال مذکور بریاست آن ولایت گماشته شد. او با اتکا به قوۀ بیست و پنج هزار نفری حشری و یک فرقه عسکرمنظم و توپخانۀ دولتی در پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شدۀ خارجی هم مجاز نیست؟ محمدگل خان مهمند درین ولایت قیافت یک مارشال فاتحی بخود گرفته، در کمال تکبر و بیگانگی با مردم پیشآمد و روش دشمنانه و وحشیانه نمود. او قوای حشری و نظامی را در تاراج خانه ها، انهدام دیوار باغها، احراق قلعه ها بگماشت. و خود از شکنجه و لت و کوب و اهانت مردم ( اعم از قیام کننده و مطیع دولت)فروگزار نکرد. او از قیام کننده جان میخواست و از مطیع مال. انکار کننده را چوب میزد و دشنام میداد، و حتی تهدید به احضار زنش در مجلس عام مینمود. در خانه هایی که تلاشی میشد و اسلحه و پول بدست نمی آمد، زنان خانواده تهدید به فروبردن سوزن در پستان شان میشد. با این روش تا زمستان 1309 شمسی (طبق اطلاع شمارۀ 58 مورخ دلو روز نامۀ دولتی اصلاح) محمدگل خان مهمند از مردم کاپیسا و پروان 2378 تفنگ و 170 تفنگچه،39384 دانه طلا و 149206 سکۀ نقره بیرون کشید و بکابل تقدیم کرد. البته آنچه راکه قوای حشری و نظامی بخود گرفته بودند داخل این حساب نیست. این تنها نبود. محمدگل خان مهمند (طبق شمارۀ فوق الذکر اصلاح) پانزده نفر را در این ولایت بحکم شخص خود اعدام نمود، 617 نفر را زنجیر پیچ بکابل فرستاد و 3600 نفر را محکوم به اعمال شاقه نمود. همچنین محمدگل خان مهمند ( طبق خبر اصلاح شمارۀ 61 مورخ حوت 1309) تهانه های عسکری بالای مردم بساخت و یک فرقه عسکر منظم در آنجا تمرکز داد و بر اطلاع همین شماره اصلاح، محمدگل خان قسمتی از شهر چهاریکار راکه مرکز اداری و تجارتی ولایت بود حریق و خراب ساخت، همچنین او سرای خواجه مرکز کوهدامن را تماماً محترق و ویران نمود، در حالیکه او قبلاً از مردم ششصد نفر گروگان گرفته و بکابل فرستاده بود. در هر قسمتی ازاین ولایت چند چند خانوار پکتیایی را جبراً اسکان و بهترین اراضی مردم رابه ایشان اعطا نمود. تا آشتی را بین این دو ولایت ممتنع سازد.
این روش محمدگل خان مخصوص حالت صلح بود و اما در حالت جنگ: طوریکه شماره های جریدۀ دولتی اصلاح مورخ سال 1309 شمسی منتشر ساخت، محمدگل خان نه تنها خانه های قیام کنندگان و مغلوب شدگان فراری را آتش میزد، بلکه دهات معمور را نیز محترق میساخت، چنانکه چها قریۀ کلکان را آتش زد، و قلعه هارا به گلولۀ توپ بست. جراید هندی ( مثلاً جریدۀ همت) با رضایت خاطر از آتش زده شدن قریه های چهارگانۀ کلکان تذکر میدادند.
غبار ادامه میدهد:
جریدۀ اصلاح خود نوشت که یک نفراز اشرار بنام عمراخان در مقاتلۀ کوه خواجه سیاران چهاریکار کشته شده ملک سلطان محمد خان (در نامۀ) مردۀ مقتول را در خاک دفن نمود. سلطان محمد خان به این گناه، که مردۀ یکنفر یاغی حکومت را دفن کرده بود، تعقیب وخانه اش آتش زده شد ه ومردۀ عمرا خان را نیز از قبر کشیدند و بحضور رئیس تنظمیه آوردند. بریدن سرهای کشته شدگان یاغی و فرستادن بر دربار کابل (مثل عهد خلفای بنی امیه) از همین وقت مروج و معمول گردید. محمدگل خان مقرر نمود که برای کشندگان ویا دستگیرکننده گان هر فردی از فرارکردگان مردم شمالی فی نفر یکهزار افغانی جایزه داده شود.
رویهمرفته روش محمدگل خان در کوهدامن و کوهستان همان نتایجی را که میخواستند داد، یعنی اول مردم دلیر این ولایت که در تاریخ قرن نوزدهم افغانستان، در راه دفاع از استقلال کشور بمقابل امپراطوری بریطانیا، کانون بزرگ و باافتخاری محسوب میشد، سرکوب گردید. دوم نفاق و خصومت بین مردم افغانستان که هدف یگانۀ دشمن بود، درین حادثه عملاً بمیان آمد. یعنی مردم کاپیسا و پروان تعدی نسبت بخود را از حشری های مردم پکتیا دانستند و نسبت به آنان کینۀ سختی بدل گرفتند. خصوصاً که محمدگل مهمند خودش را به غلط نمایندۀ پشتوزبانان کشور جلوه میداد ….
در هرحال آیا محمد گل خان مهمند درین نقشی که بازی کرد و ولایتی را برانداخت، خود مستشعر بود که مورد استعمال قرار گرفته است؟ ویا اینکه اصلاً خودش شریک طراحان نقشه بشمار میرفت.
غبار بازهم در بارۀ شخصیت محمدگل خان مهمند چنین مینویسد :
محمدگل خان شخص تحصیل کرده و ناطق و نویسنده و در عین حال یک مرد متعصب قبیلوی بود که تعصب نژادی و زبانی را به کمال داشت. در سیاست داخلی نیز آدم ارتجاعی بود و با تحولات انقلابی ضدیت داشت. او چون فاقد فرزند بود، برادرش را بحیث فرزند می پرورید، پس اورا به غرض تحصیل در مدرسۀ دیوبند هندوستان بفرستاد، تا بیک ملای استعماری مبدل گردد. محمد گل به شجاعت حتی تهور تظاهر می نمود، اما آدم ترحم و اغماض مردان شجاع را نداشت، در حالیکه انسان شجاع چنانیکه در برابر اقویای متجاوز دفاع و مقاومت مینماید، در مقابل ضعفا بخشنده و کریم است و از ظلم و قساوت در مورد زیردستان اجتناب میکند.
آری این اشخاص ترسو و بزدل اند که از ترس بسیار مثل مار با هرکه مقابل شوند میگزند، عفو و اغماض را نمیشناسند.
بعدازآنکه محمدگل خان وظیفۀ خودش را در کوهدامن و کوهستان انجام داد بکابل برگشت و به نزد شاه پیش شد. جریدۀ دولتی اصلاح عرض شفاهی محمدگل خان را به شاه چنین نقل میکند:
(بعموم نقاط سمت شمالی اعم از مناطق اغتشاشی کوهدامن امن و سکوت روی داده است … اهالی سمت شمالی ازین عملیات مسالمت کارانۀ حکومت و مخصوصاً مراحم اعلیحضرت یقین و قناعت کلی حاصل نمودند که اعلیحضرت نه تنها پادشاه و حکمدار عادل افغانستان هستند، بلکه سمت یک پدر بزرگوار و مهربان را بر قاطبۀ ملت عزیز خود دارند … ) این خطابه را آقای محمدگل مهمند در زمانی ایراد میکرد که صدها نفر یرغمل و محبوس کوهدامن و کوهستان در کابل نفس میشمردند، و دهها نفر از این مردم یکی پی دیگری در کابل به امر شاه اعدام میشدند. در مورد اعدام شدگان جراید دولتی با احتیاط و امساک سخن میزدند، مثلاً جریدۀ اصلاح در شمارۀ حوت 1308 گفت که 51 نفر از مردم شمالی در یک روز در کابل اعدام شدند. در سرطان سال 1309 خبر داد که هفده نفر مردم شمالی در چمن کابل اعدام شدند …. این بود شمۀ از جنایات وزیر محمدگل خان در رابطه با مردم نجیب شمالی که مرحوم غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ مختصراً یاد آوری نموده است.