یادی از شاهدخت زیبالنساء، « پرتو دودمان تیموری»
کوی عشق است و به ناموس سلام است اینجا
صد چو محمود به هر گوشه غلام است اینجا
(بخش3)
لکۀ ناچسپ افترا بردامن پاک شهدخت زیب النساء:
چنانکه گفته آمدیم، علامه شبلی نعمانی رسالهای دارد به نام “سوانح زیب النساء بیگم”!
آغازین برگهای آن رساله، اندوده با تاثری است برخاسته از نظریۀ مغرضانه دشمنان شاهنشاه اورنگزیب برای سبک ساختن نام شاهدخت زیبالنساء!
طوریکه مینویسد:
” طی سفری که به بمئی داشتم، یکتن از دوستان – که به منابع انگلیسی با دید خاصی مینگرد- بر من مقالهای را نشان داد که در “اندین مگزین” به نشر رسیده بود. دراین مقاله راجع به سرگذشت زیب النساء مطالبی درج یافته بود که مایۀ تاثر و تاسف من گردید که چرا در چنین یک نشریۀ معتبر، مطلبی به نشر رسیده که نه تنها از واقعیت به دوراست، بل مضحک و اهانتبار نیز میباشد که اتهام بستنها، عمدتاً
کار مردم لاابالی و اشخاص کوچه و بازار، است!
بخشی از موضوع آن نوشتۀ عاری از عفت، مرتبط میشد به داستان دروغین عاقل خان رازی، و به قول نشریه: “داشتن ارتباط خصوصی وی با شاهدخت زیبالنساء…”!
نوشتهای که به آن اشاره شد، به گونۀ زهر پراگنیهای برخی از غربیان و اسلام ستیزانِ متعصب است که دست به ارائۀ ادعا های پوچی در رابطه به شخصیت های بزرگ اسلام و از جمله امپراتوران مسلمان سرزمین هندوستان و بالاخص بانوان پاکدامن آنها زده زده اند!
برخی از غربیها، به نام ارائۀ تاریخ یا وقایع نگاری و یا هم ثبت سرگذشت سلاطین گورکانیان، چیزهای نادرستی را به خورد دیگران داده اند که مایۀ تاسف عمیق است!”
علامه همچنان به این نیز پرداخته است که:
“موارد افترای آنها زیاد است، مثلاً گفته اند: یکی از دلایل عدم ازدواج دختران شاهنشاهان تیموری از جمله زیب النساء، داشتن روابط خصوصی با کسی به نام عاقل خان رازی است که قبلاً در دربار اورنگزیب مقام بلندی داشته و بعداً به حیث حاکم لاهور گماشته شده است!”
به قول شمس العلما مولانا شبلی: در نوشته یادشده، دامن چرکین اتهام فراختر گسترده شده و یادآوری گردیده است که گویا تمام دختران دربار تیموری یا گورکانی، از تن دادن به ازدوج، سر باز زده اند…!”
محقق و اسلام شناس برجستۀ شبه قاره، با اشاره به موضوع بالا، اینگونه به پاسخ پرداخته است:
“انصراف همه دختران خانواده تیموری دروغی بیش نیست. هرگاه ما تنها دختران شاهنشاه بزرگ اورنگزیب را نام ببریم، میبینیم که به جز زیبالنساء آنهم به دلیل مناعت نفس، نه به سبب انگیزه های دیگر، همه تن به ازدواج در داده اند. چنانکه دو خواهر دیگر زیبالنساء به نام های زبدة النساء و مهرالنساء به ترتیب در عقد نکاح سپهر شکوه و ایزدبخش ( پسر شاهزاده مراد ) در آمده اند.
غربیان متعصب یکی از دلایل سرباز زدن ازدواج زیب النساء را سلب حقوق آنان و اعمال شدت عمل و به ادعای خود شان “محبوس ساخته شدن دختران!” از سوی شاهان عنوان کرده اند! گویا اینها حق برآمدن از منازل خود را نداشته اند و این در حالیست که شاهان تیموری یا گورکانی، هرگز طرفدار محصور بودن دختران شان، آنهم به اساس ادعای پوچی که به این مساله پیوند داده شده، نبودند. البته این سخن بیشتر متوجه اورنگزیب بوده است.
به قول شمس العلماء، شاهنشاه اورنگزیب نسبت به دختران خود از جمله زیب النساء همواره توجه خاصی مبذول می داشت و در اکثر سفرها وی را با خود میبرد. از جمله، سفری بود که وی در کشمیر داشت و این، در حالی صورت گرفت که وضعیت ناگواری در آن دیار حاکم شده بود.
آنچه تا اینجا آوردیم، ترجمۀ آزاد اینقلم از برخی از صفحات رسالۀ اردوی علامه شبلی بود.
حال بیاییم به اشاره به یکی موضوعات دروغینی که متاسفانه برخی به اساس عناد و بدبینی و برخی هم به علتِ نا آگاهی، آن را پرداز داده و از آوردن آن در نوشته هایی تحت عنوان “تحقیق”! صرفه نکرده اند. اینک پیرامون آن، ضمن ارائۀ عنوان جانبی چنین پرداخته میشود.
داستان دروغین رابطه عاشقی شاهدخت با عاقل رازی:
داستان دروغین رابطۀ عاشقانۀ شاهدخت با عاقل خان رازی چگونه ساخته شده است؟
در آفریده هایی که ادعا شده مربوط به زیبالنسای مخفی است، اشعاری دیده میشود که گویا از طبع دختر ششمین امپراتور گورکانیان ارائه شده و تعدادی از ابیات، میتواند گره از راز وجود عشق آتشین میان آن دو را باز کند و به سخن مدعیان غربی یا اروپایی صحه بگذارد!
متاسفانه- به فرموده علامه شبلی- تعداد زیادی با مطالعه آن اشعار، به این باور رسیده اند که گویا قضیۀ ارتباط آنچنانی زیبالنساء با عاقل خان، حدیثیست درست!
اکنون به تقدیم چند نمونه از آنگونه اشعار میپردازیم:
آورده اند: “روزی عاقل خان حاکم لاهور- که جوان بلند بالا و خوش صورت و دانشمندی که دارای طبع شعری نیر بود- از زیبائی دانش و صفات بدیهه سرائی زیبالنسأ، بسیار شنیده بود، اتفاقاً روزی وی را دید که با لباس سرخ رنگ، بر لب بام قصر ایستاده و مشغول نظاره به اطراف است! وقتی که چشم تیز بین عاقل خان، به دختر افتاد، موقع را غنیمت شمرد و فیالبدیهه به گفتن این مصرع پرداخت:
سرخ پوشی لب بامی بهنظر میآید
زیب النسأ با شنیدن این مصرع بداهتاً چنین به پاسخ پرداخت:
نه بـهزاری، نه بهزور و نه بهزر میآید!
و این در حالی بود که هیچ یکی از آنها، تا آن هنگام همدیگر را ندیده بودند، اما از زبان دیگران توصیف هایی راجع به همدیگر شنیده بودند! آنگه که توفیق دیدار هر دو رفیق شد، بی اختیار بههم دل باختند!!!”
در این نوشته که در چندین سایت انترنیتی بازتاب یافته، محل این دید و باز دید لاهور ذکر شده و بدینگونه به آن پرداز به عمل آمده است:
” در آن روزگار، عاقل خان حاکم لاهور بود و زیبالنساء نیز سفری به آن دیار داشت و دیدار در حالی صورت گرفت که شاهدخت مصروف اعمار باغی با عمارتی درلاهور بود و کار آن به طول کشید. زیب النساء شخصاً از پیشرفت کار نظارت میکرد!
عاقل خان با کسب آگاهی از برنامۀ عمرانی دختر شاه، به بهانۀ دیدار از باغ، فرصت دیدار با زیب النساء را به خود میسر ساخت! ورود به داخل باغی که در آن شاهدخت زیبالنسا حضور داشت، کار سهلی نبود، لذا ترفندی به کار برد و آن عبارت بود از تبدیل لباس و همرنگ شدنش با کارگرانی که معمولاً در اثنای اشتغال به کار و معماری، آلوده با گِل میباشند!
حاکم لاهور با این شیوۀ دزدانه به خاطر آن متوسل شد که تا بتواند مؤظفین امنیتی و معماران را اغفال کند! آنگاه، عاقل خان طوری خود را در برابر زیبالنساء نزدیک ساخت که وی مصروف بازی شطرنج با تعدادی از دختران بود. حاکم لاهور آن دم به قرائت این مصرع شعر پرداخت:
“من درطلبت گرد جهان میگردم!”
زیبالنساء به سراپای گردآلود و گِلپُرعاقل خان نگریست و فیالبدیهه گفت:
” گر باد شوی برسر زلفم نرسی!”
و با ادای این مصرع دوباره مصروف بازی شطرنج گردید!”
میتوان گفت: هرگاه، از عاقل خان با آن نام و نشان و جایگاه بلند، اقدام آنچنانی سر زده باشد، کاری بر عکس نام خود انجام داده است!
یک جملۀ عجیب دیگر هم به این داستان دروغین افزود شده است و آن اینکه گویا، “حاضران ملتفت موضوع [ یعنی ورود حاکم لاهور با آن وضعیتی که اشاره گردید]، نشدند”!!!
تا اینجایی که گفته آمدیم، گویا قصۀ آغازین مرحلۀ دلدادگی حاکم لاهور با شهدخت زیب النساء مخفی بود؛ قصهای که در نوشتههای زیادی با عبارات مختلف، ذکر گردیده است. این قلم به تکرار یاد آور میشود که از چنین قصهسازیها چیزی، جز بوی کذب و بهتان، در مشام نیاید.
داستان های دیگری نیز نسبت به شاهدخت زیبالنساء ساخته شده است که به قول علامه شبلی قصه هایی اند کوچه و بازاری که نمیتوان به آنها مهر تایید نهاد! چنانکه گفته شده:
” عاقلخان خرسند بود که سعادتِ دیدار زیب النساء نصیبش شده و کارش تا بدانجا پیش رفته که هر دو دلدادۀ هم شده اند و به تبادل مهر یا عشق به هم میپردازند…!!”
به این قصۀ دروغین دیگر نیز توجه فرمایید:
“روزی، زیبالنساء مصروف نظارۀ یکی از غرفه هایی بود که برای قصر ساخته میشد، عاقل خان با دیدن آن اینگونه لب به سخن راند:
نازنینی دیدم اندر غرفه یی
مه جبینی طرفه چینی حرفه یی
حیله یی باید برای دیدنش…
هنوز مصرع بعدی را نگفته بود که زیبالنساء فی البدیهه افزود:
خنده یی، یا گریه یی، یا صرفه یی!
بعد، هردو خندیدند و مهر یکدیگر را در دل گرفتند…!”
به باور این قلم، با خواندن قصۀ مبتذل فوق و امثال آن، هیچ تردیدی نمیتوان به خود راه داد که اینگونه داستان سازیها تکوین یافتۀ ذهن بیمار مردم کوچه و بازار و دشمنان شاهنشاه نامدار است و دخت پاکیزهدامن و صوفیه و با شان و فضیلت آن!
به فرمودۀ دانشمند نامدار(علامه شبلی)، غربیها یک قصۀ افترا آمیز دیگر را نیز، با آب و تاب زیاد در نوشته های خود آورده اند و آن بدین شرح است:
” هنگامی که موضوع معاشقۀ زیب النساء با عاقل خان آفتابی گردید، اورنگزیب در صدد نابودی وی شد. دستور داد تا وی را بیاورند و به داخل دیگ بزرگ آب که در حال جوشیدن بود، بیفگنند..! هنگامی عاقل خان در میان دیگ جوشان لحظه های مرگ را حس می کرد، این بیت را سرود:
بعد مردن زجفای تو اگر یاد کنم
از کفن دست برون آرم و فریاد کنم.”
علامه به ادامه نقل این حدیث دروغین می نویسد:” این داستان در هیچ از تذکره هایی که در ارتباط به زندگینامۀ اورنگزیب و یا دخترش، چون: مآثر عالمگیری، مآثرالامراء، تذکره سرخوش، خزانۀ عامره، سرو آزاد، ید بیضا، به نظر نیامده است جز در نوشتههای فتنه آمیز نویسندگان اروپایی!” ( ص 14، سوانح زیبالنساء بیگم )
در واپسین صفحات اثر یاد شده، راجع به یک بیت مبتذل- که وانمود شده آغازین مصرعش از زیبالنساء و مصرع دیگرش از شاعری به نام ناصرعلی است- نیز اشاره ای رفته است، بدین عبارت ( در زبان اردو):
” واقعۀ مشهور دیگری نیز هست و آن اینکه: باری زیب النساء به انشای این مصرع پرداخت:
از هم نمی شود ز حلاوت جدا لبم
میخواست که مصرع دوم را تکمیل کند، چیزی نوشت، اما برایش دلپذیر واقع نشد، در آن اثنا ناصرعلی را فرصت مساعد افتاد و به گوشه کاغذی نگاشت و به وی پیش کرد:
شاید رسیده بر لب زیب النسا لبم!
اما، آنانی که از هیبت و شکوه تیموریان به خصوص پدر نامدار زیب النساء واقف بودند، هرگز چنین جرئت را به خرج داده نمیتوانستند. مسلماً بیچاره ناصرعلی حتی در خواب هم به گفتن مصرع بالا متوسل میشد، یکقلم به وحشت میافتاد و آرامش از قلبش رخت برمیبست.!”
قصۀ گل نرگس:
فرازی دیگر از آن قصههای عرضه یافته در کوچه و بازار:
“باری، زیبالنساء مصروف قدم زدن در صحن باغی بود که چشم عاقل خان به آن افتاد و بدینگونه سرود:
( تذکر نگارنده: بیت منسوب به حاکم لاهور، در چاپ به اشکال عروضی مواجه شده بود، لذا از نقل آن صرف نظر شد. اما محتوای آن از نصب گل نرگس بر گوشۀ زلف زیبالنساء حکایت داشت!)
زیبالنساء در جواب گفت:
“این نه نرگس که تو دیدی به سرم دلبر من
به تماشای تو بیرون شده چشم از سر من”(17)
سخن از گل نرگس رفت، قصۀ دیگری هم در پیوند با آن در برخی نوشته ها، از جمله کتابِ ” زنان نام آور خاور زمین” به قلم دکتر عنایت الله شهرانی آورده شده است که باهم میخوانیم:
“روزی زیبالنساء در باغستان ارگ شاهی گلها را تماشا میکرد و از طراوت و رایحه و لبخند گلهای رنگارنگ لذت میبرد؛ ناگهان چشمش به موجی از گل نرگس نوشگفته افتاد و از آن دستهای چید و آنها را بر تاج خویش نهاد. ناگه پدرش آنجا وارد شد و با مشاهدۀ این وضع آیین خانوادگیاش را به یاد آورد.[وآن طوری بود که از نظر] امپراتوری تیموری هند، گذاشتن دستۀ گل نرگس بر فرق، نشانۀ بالغ شدن دختران و آمادگی آنان برای ازدوج بود!
اورنگزیب با مشاهدۀ این وضع لبخند زد و زیبالنساء برای اینکه پندار پدر را به رنگ دیگری در آورد، فیالبدیهه گفت:
نیست نرگس که به بیرون زده او از سرمن
به تماشای تو بیرون شده چشم از سر من
اورنگزیب با تحویل لبخندی از مقابلش رد شد.” (18)
گذشته از اینکه ابیات منسوب به مخفی، با عبارات اندک متفاوتی در نوشتهها به ثبت رسیده، مینگریم که فرق فاحشی است بین هر دو روایت.
چرا زیبالنساء تن بهازدواج در نداد؟
موضوعی که بین تذکره نگاران، با اتفاق نظر همراه میباشد، عبارت از عدم آمادگی شاهدخت مخفی به ازدواج است. راجع به انگیزۀ نرفتن شاهزاده زیب النساء به خانۀ بخت، آرای متفاوتی عرضه شده که میتوان گفت: دانستن حقیقت مسئله دشوار به نظر میآید!
از نگرگاه منابعی متعدد، دراین مساله پای “مناعت نفس” دخیل دانسته شده است.
و از مأخذی هم سطور زیررا برگرفته ام: “تمام عمر زیبالنساء به شعر و هنر و جمعآوری کتاب و کتابخانهداری و حمایت از اهالی فرهنگ و هنر آن دوران گذشت و مانند تمام بزرگزنان شاعر تاریخ ادبیات، همرنگ رنج و همسایۀ سیاهی. او حتی ازدواج هم نکرد.”
زنده یاد دکتر محمد معین نوشته است : «زیبالنسا به دلیل مناعت طبع تا پایان عمر به ازدواج تن در نداد»، و پیش از او صاحب تذکرۀ گل رعنا گفته بود «به اقتضای غیرت، تزوج اختیار نفرموده»، زندهیاد دکتر مهیندخت صدیقیان ذیل این سخن به طعنه نوشته است: «اما معلوم نیست به اقتضای غیرت خود یا به مقتضای غیرت پدر و برادر»! به جز اینها نظرات دیگری را هم دیدهام. و البته در دیوان خودش بیتی هست که هم میتواند تفسیر عرفانی شود هم تفسیر ازدواجی!:
” ره عشق است ای مخفی! مجرد بایدت رفتن
که گر عیسی بود همدم رفاقت را نمیشاید”
دکتر سعیدزاده در تحقیقی که در مورد موضوع یاد شده دارد، بدین باور میباشد:
“زیب النسا به هیچ خواستگاری سر فرود نیاورد و چون کسی را لایق همسری خود نمیدید، تا آخر عمر شوهر اختیار نکرد. گویند چون «اورنگزیب» از ازدواج نکردن دخترش که او را خیلی دوست میداشت، ناراحت بود، طی نامه ای از او پرسید:
«آخر بگو بدانم چرا به ازدواج با یکی از عموزادگان یا بزرگان دیگر رضایت نمیدهی؟»
زیبالنسا در جواب او این بیت شعر را سرود و برایش فرستاد:
نهال سرکش و گل بی وفا و لاله دو رنگ
در این چمن به چه امید، آشیان بندم؟”
هرگاه قصۀ استفسار شاهنشاه اورنگزیب درست بوده باشد و مشکل مینماید که دلیلی بر رد آن یافت، در آن صورت، نوشتۀ طعن آمیز صدیقیان را نمیتوان، با همصدایی بدرقه کرد؛ حجتش ایناست: چرا پدر آمادۀ فرستادن دختر به خانه بخت نباشد؟ اگر پدر یا برادر مانع این کار می شدند، چرا دو خواهر دیگر زیب النساء تن ازدواج دادند و با مخالفت پدر یا برادر مواجه نشدند.
نگارنده به این عقیده است: پدرانی که میخواهند از در غیرت پیش آیند و در برابر ازدواج دختران شان حساس باشند، بیشتر از سایر پدرها در اندیشه پایان دورۀ مجردی دختران شان خواهند بود.
باز به موضوع قبلی بر میگردیم که این نیز بی ارتباط با داستان عاقل نیست:
برخی نوشته اند:”… مخفی به حکم غریزه بشری و مقتضای جوانی به ازدواج با عاقل خان که جوانی برازنده بود علاقهمند شد و عاقل خان نیز اشتیاق پیدا کرد.
چند نفر از مغرضین یا به قول نظامی «گران جانان» به جستجو پرداخته، قضیه را به گوش عالمگیر رساندند. اورنگزیب ابتدا خشمگین شد، ولی چون پای دخترش در میان بود و مدرکی هم در دست نداشت، بدین فکر افتاد که خودش قضیه را بررسی کند.
اورنگ زیب که هفت وزیر داشت، دستور داد هر یک از آنان به نوبت، بیست و چهار ساعت شبانه روز در تمام قصرهای سلطنتی آمد و شد کنند. بدین ترتیب هفت روز هفته بین آنها تقسیم گردید. در این میان، شبی هم نوبت به عاقلخان رسید و فرصتی بود تا با «مخفی» دیدار مخفیانه کند. اورنگزیب چند نفر از جاسوسان را مأمور کرد، تا شبی که نوبت عاقل خان است با نهایت دقت، مراقب او باشند و هر جا که رفت و با هر کس که ملاقات کرد، او را مطلع سازند!
در این گیر و دار، عاقل خان که مرد فهمیده و عاقبتاندیشی بود، با فراست و زیرکی خود دریافت که قضیه از چه قرار است. از این رو، به منظور احتیاط و پرهیز از عواقب کار، شبی که نوبت او بود تا در قصر سلطنتی آمد و شد کند، خود را به بیماری زد و از منزل بیرون نیامد.
«مخفی» منتظر عاقل خان بود؛ ولی هرچه انتظار کشیده و تا صبح بیدار ماند عاقل خان نیامد.
بامداد «مخفی» این مصرع را نوشته، برای عاقل خان فرستاد:
شنیدم ترک منزل کرد، عاقل خان به نادانی.
عاقل خان چون شعر او را دید، در پاسخ او این مصرع را نوشت:
چرا «عاقل» کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
بدین ترتیب، به برکت زیرکی عاقل آن دو از خطر بزرگی در امان ماندند.
زیب النسا به جز افراد یاد شده، با جمع دیگری از جمله کنیزی فاضله و شاعره از کنیزکان خویش، هم صحبت بوده است…”
دکترسعید زاده در نقل داستان نشانه ای از منبع نداده است. اما به نظر میرسد، واقعیت این داستان نیز برتافتنی نیست. ببینیم که نظر دکتور شهرانی در این مورد چسان است؟:
وی در قسمتی از نوشته اش، راجع به اینکه چرا زیبالنساء مجرد زیست؟ اشاره ای دارد، با این محتوی:
” زیب النساء مخفی این شهدخت نامدار و ادیب فرزانه درمیان ارگ امپراتوری پدر تولد شد وهم در آنجا همه زندگانی خویش را با صد ناز و نعمت و نشاط تمام و همچنان رنج و عذاب به پایان رسانید. از ترس پدرش کسی نتوانست خواستگاری نماید وخود وی با آنکه پدرش بسی او را دوست داشت، از پدر حذر میکرد.
میگویند: روزی زیبالنساء زیر لب رباعیای را زمزمه میکرد، اتفاقاً شاهنشاه اورنگزیب با شنیدن آن پرسید: “چه میخواندی؟” زیبالنساء که به عادت پدر آشنا بود، گفت: ” قرآن میخواندم” و از شنیدن آن جواب اورنگزیب خاموش ماند!”
منبع این داستان هم ذکر نشده است. اما به باور این قلم، مشکل است که حقیقت آن را به باور نشاند.
نویسنده “زنان شاعر تاریخ” را باور براین است: “به جز اينها نظرات ديگري هم وجود دارد . و البته در ديوان خودش بيتي هست كه هم ميتواند تفسير عرفاني شود هم تفسير ازدواجي !:
“ره عشق است اي مخفي! مجرد بايدت رفتن
كه گر عيسي بود همدم رفاقت را نمي شايد.”
با اشاره به مواردی که ذکر شد، این قلم همنوایی بیشتری با نوشتۀ علامه شبلی نعمانی دارد و هم به نوشته ای ترجمه شده از تارگاه ویکی پیدیا توسط وبلاگ “گرد راه”!
در نشانی اخیرالذکر راجع به این موضوع چنین اظهار نظر شده است:
“زیب النسا تا پایان زندگی شوهر نکرد با آن که خواستگاران فراوان داشت. راه زندگی برای مخفی راه عشق بود که باید تنها میرفت و حتی مسیحا را هم سزاوار همراهی خویش درین راه ندانسته است.
حرف هایی درمورد عشق مخفی به عاقل خان رازی، حکمران لاهور، گفته شده، اما این ادعا دور از باور وواقعیت است. افسانه های زیادی درین پیوند وجود دارد که هیچیک نزدیک به حقیقت نیست. در دیوان مخفی حتی یک غزل را هم نمیتوان یافت که اشاره به چنین عشقی داشته باشد. در واقع، همه اشعار مخفی تصوفی است و درعشق الهی سروده شده.”
آری، اگر شاهدخت زیبالنسای مخفی، گاهی سخن از عشق بر لب آورده و یا به خامه حواله داده، نه عشق مجازی، که عشق الهی است و به قول خودش:
کوی عشق است و به ناموس سلام است اینجا
صد چو محمود به هر گوشه غلام است اینجا
پاکبازان محبت را حیا باشد مدام:
داکتر سید محسن سعیدزاده، در مقالۀ تحقیقی خود، در رابطه با موضوع عاقلخان رازی و زیب النساء مخفی، سطور دیگری را نیز علاوه ساخته است که میخوانیم:
وقتی زیبالنساء غزلی با این مطلع سرود:
گرچه من لیلی اساسم دل چو مجنون در هواست
سر به صحرا میزنم لیکن حیا زنجیر پاست
عاقل خان در پاسخ او نوشت: (19)
عشق تا خام است باشد بستۀ ناموس و ننگ
پخته مغزان جنون را کی حیا زنجیر پاست
مخفی در پاسخ آن افزود:
پاکبازان محبت را حیا باشد مدام
چون تو مرغ بیحیا را کی حیا زنجیر پاست (20)
به گفتۀ دکتر سید محسن: “پیداست که عاقل خان طالب دیدار او بوده، ولی مخفی پاسخ او را صریح نوشته و دست رد بر سینه اش زده است، چنان که از سروده های او نیز این معنی بهخوبی روشن است.
همان گونه که محقق یاد شده نگاشته: سطور ارائه شده در فوق و هم سخنان زیرین، از جملۀ شطحیاتی بوده که دیگران دشمنانه ساخته اند و این سنگ تهمت را به سوی زیب النساء انداخته اند، تا به زعم [پوچ] خود شان از شان وفر بزرگترین شاهنشاه گورکانی [اورنگزیب عالمگیر] بکاهند و نام بلند شاهدخت را به لکه آلایند!
لذا دروغ بزرگ و افترای دشمنانه است، اینکه ادعا شده:
“دید و بازدیدهای این دو دلداده همچنان ادامه داشت، زمان سپری شده میرفت، تا راز این دو از پرده بیرون افتاد و به اورنگزیب رسید! اورنگزیب که امپراتورسخت مذهبی و شکاک و بدبین بود با اندک لغزش برکسی نمیبخشید.
چون ازموضوع عشق دخترش باملازم دولتش آگاهی یافت درصدد نابودی عاقلخان برآمد و جوان عاشق را به شدید ترین وضع نابود کرد!
زیبالنساء بعد از در گذشت محبوبش عشق ویرا در دل نگاهداشت و بیتی بدین مضمون انشاد کرد:
بهوت آسان هی اپنی کوبهولانا
کسی کوبهول نا آسان نهی هی”
این قصۀ مشابهت تام دارد به نوشته علامه شبلی نوشته نعمانی که آن را ساخته نویسندگان اروپایی دانسته و ما ترجمۀ آن به سطور بالا ارائه دادیم.
گفتنی های دیگری نیز راجع به شاهدخت صوفیه و عالمه و شاعره ( زیب النساء ) هست که بحث بیشتر را به زمان دیگری موکول می کنیم. انشاءالله
سخن واپسین: زمانی که شاهنشاه اورنگ زیب مقر پایتخت خود را از دهلی به دکن (حیدرآباد) انتقال داد، زیبالنساء ترحیج داد که کماکان در دهلی زندگی به سر برد تا بتواند به ادامه کارهای علمی خود بپردازد.
نوشته اند، تنها دختر کوچک اورنگزیب به نام زینت النساء پدر را به دکن همراهی کرد.
زیبالنساء شصت وچهار سال در رکاب حیات شکوهمند و عزت وافتخار به سر برد و در (26) ماه می 1702 ندای ارجعی را لبیک و رهسپار دیار باقی شد.
آنگاه که خبر درگذشت وی به گوش پیر نامدار: شاهنشاه عالمگیر رسید، از اندوه بسیار، بیاختیار، سرشک از دیده افشاند.
روان شان شاد و یاد عزیز شان گرامی باد.
………………….
1- استادان: علی غفرانی، دانشگاه فردوسی، مصطفی گوهری دانشگاه فردوسی و سید هادی ذبیحی کارشناس ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد.
2- ابن بطوطه، سفرنامه، ج 1، ص 360.
3- برادران زیب النساء محمد سلطان، معظم شاه، یا بهادر شاه، اعظم شاه، محمد امین وکام بخش نام داشتند. خواهرانش عبارت بودند از: بدرالنساء بیگم، زبدة النساء بیگم، مهرالنساء بیگم و زینت نساء بیگم.
4- ادبیات فارسی در شبه قارۀ هند و پاکستان ( بخش 4) به قلم داکتر محمد ریاض استاد اردو و پاکستان شناسی دانشگاه تهران.
5- “مورخین حمیده آثار، مولفان سعادت شعار و تذکره نویسان ادوار آورده اند که زبان فارسی دری توسط غزنویان درهند آغاز گشت ودر عصر غوریان انکشاف یافت و در عصر گورکانیان به خصوص ظهیرالدین محمد بابر و بازماندگانش به مدارش ارتقا رسید.” ( مدخل مقالۀ تحقیقی” یادی از شاعرۀ زیبا کلام زیب النساء مخفی” نویسنده: عبدالشکور حکم.)
6- برخی از تذکره نگاران به این نکته نیز پرداخته اند: ابوطالب در آموزش علم و ادب به شاهدخت کمک شایانی کرد، اما باری به دلیل شوخی بیجایی که در حضور زیب النساء از وی بروز کرد، از بارگاه سلطنت عالمگیر مطرود شد. این موضوع در صفحۀ (25) مقدمۀ دیوان اشرف نیز، ضمن تذکر از تقرب ملا اشرف به آن دربار، با این عبارات درج گردیده است: ” اشرف هم به قدری مورد احترام وعلاقۀ او [ زیب النساء] قرار گرفت که در موارد مختلف، با زبان شعر وادب با او سخن می گفت، در حالی که کلیم کاشانی«همدانی» که قبلاَ ملک الشعرای دربار بود، مطلبی به شاهزاده خانم نوشت و او را خوش نیامد، وهمین امر موجب شد تا او کلیم را از دربار دور نماید، در حالی که اشرف به کرات با زیب النساء به مزاح می پرداخت.” ( مجمع النفایس به نقل از تذکرةالشعرای کشمیر، ص 1732)
7- ماثر عالمگیری ) سلطان اورنگزیب عالمگیر پادشاه غازی (رح) کی پچاس (50) ساله حکومت کی حالات ) مستعدخان محمد ساقی (1136ق)
8- معارف ششم، ج 49، “تیموری شهزادگان کا علمی ذوق”، سید صباح الدین عبدالرحمن،
9- تفسیرالکبیر یا مفاتیح الغیب، از مفصل ترین تفاسیر قرآن است که در آواخر سدۀ شش و اوایل قرن هفتم به وسیلۀ امام فخر رازی در هرات، با تکیه بر اصول عقاید اشعری، نگاشته شده است.
10- عالمگیرنامه، محمدکاظم، ص368.
11- تذکره شعرای کشمیر، محمد اصلح میرزا، ص106.
12- حدیقة الشعرا، سید احمد دیوان بیگی، ص2159.
13- بزم ایران، آیت اللّه زاده یزدی، به نقل از زنان سخنور، ج2، ص159.
14- محمود میرزا قاجار، به نقل از زنان سخنور، ج2، ص158. ( با بهره از تحقیق سید محسن سعید زاده، اسم مقاله تحقیقی: “زیب النساء چهرۀ ” مخفی” ادب فارسی.
15- با بهره از کتاب زنان برگزیده خاور زمین ص 71. تالیف دکترعنایت الله شهرانی.
16- رسالۀ “سوانح زیب النساء بیگم” علامه شبلی نعمانی،( به زبان اردو) چاپ حیدر آباد- دکن، زیب النساء علامه شبلی کی نظر مین- حیدر قریشی- جدید ادب جرمن، شماره 17 احمد نوید یاسر، (حیدر آباد- دکن) تارگاه پجندکام.
17- اخترتابان اثر ابوالقاسم محتشم شروانی بهوپالی، با مقدمۀ محمد خشکاب،ناشر سفیراردهال، سال نشر:1393، تعداد صفحات 324.
پاتوق کتاب فردا در معرفی اثر متذکره نوشته است:” در اختر تابان شرح حالها و نمونه اشعار هشتاد و دو تن از زنان سخنور به ترتیب حروف تهجی است. شرح حالها از آرزوی سمرقندی آغاز و به یاسمن بو پایان می پذیرد. در خاتمه شرح احوال و نمونه آثار رابعه قزداری و مستوره کردستانی از مجمع الفصحا نیز آمده است. مؤلف این کتاب را به تشویق برادر خود ابوالحسن و به فرمان شاه جهان بیگم نوشته است و در 1298 قمری به پایان رسانده است.”
18- گلچينمعاني، احمد. “شاعراني كه شاعره شناخته شدهاند”. دوره 15، ش 172 (بهمن 55): 34-44. معرفی چند شاعره و شاعر که با تخلص مخفی، شعر سروده اند و اشتباهات تذکره نویسان دراین زمینه- دیوان مخفی وچاپ آن، همراه با فهرست و مآخد.”
19- این را به کسی دیگر هم نسبت داده اند و به گونه ای متفاوت نوشته اند.
20- میرزا رشید کشمیری که از معاصران مخفی و عاقل خان است در پاسخ به این بیت عاقل خان می گوید:
زنجیر پای عشق، کی میشود جنون
زین موج ایمن است، چو دریا شود کسی.