عبدالقیوم ملکزاد
کوی عشق است و به ناموس سلام است اینجا
یادی از زیب النساء
(پرتو دودمان تیموری)
زیب النساء مخفی و جایگاه او در شعر (بخش2):
اکنون به موضوعی میپردازیم که با شعر شاهدخت فرهیختۀ سلالۀ تیموری یا گورکانی ( زیبالنساء مخفی) بستگی دارد.
سخن نزدیک به متفقٌعلیه ایناست که وی در سرایش شعر ماهر بوده و دارای مقامی بلند، و به سبب انشادِ اشعاری اشعاری شیرین و دلنشین، تحسین دیگران را برانگیخته و “جزئی از پیکرۀ تاریخ ادب فارسی”- دری به شمار آمده است.
این نیز قابل ذکر است که در مورد سروده های شاهدخت مخفی به خصوص در باب دیوان منسوب به وی، حرف و حدیث گوناگونی از سوی تذکره نگاران ارائه شده است که فرازهای آن را بعداً خواهیم آورد.
راجع به آغاز ورود شاهدخت به دنیای سخن گفته اند: در چهارده سالگی شروع به سرایش شعر نمود. ( دکتر سعید زاده)
اما برخی بدین نظر اند: شاهزاده زیب النسا بیگم، این شاعر سبک «هندی»، سرودن شعر را در جوانی و در بیست ویک سالگی آغاز کرد.
سجده کلهر نوشته است: “بانویی اهل ادبیات، فرهنگدوست، هنرمند و مهم تر از همه دوستدار کتاب و اهل مطالعه بوده است. همچنین به جز هنر شاعری، در هنر خطاطی هم تبحر داشته و به عنوان خوشنویس از او یاد شده است”.
اکنون باید از این گفته آییم: همانطوری که بسیاری بر “عدم موجودیت دیوان وی” تاکید دارند، اما آیا میتوان به این سخن همساز و همنوا شد، یاخیر؟ برای واضح شدن این مسأله، باید توضیح داد که منظور این عده غالباً این است: مجموعۀ اشعار نشر شده به نام “دیوان زیبالنساء مخفی” را نمیتوان کلاً منسوب به او دانست، شاید باشند کسانی هم که ادعایی فراتر ازین دارند؛ اما قول ارجح این است که با وجود ضایع شدن مجموعهای از سرودههایی که به قلم خود زیب النساء تحریر یافته بود – مجموعهای که داستانش را بعداً خواهیم آرود- مقدار زیادی از سروده هایش، کماکان در درسترس است، ولی با اشعار برخی از سخنوران دیگر اشتباهاً خلط شده که یکی از دلایل آن را میتوان همگونی تخلص شاهدخت زیبالنساء با چند سرایشگر دیگر وانمود کرد که شرح این موضوع را نیز بعداً به خامه حواله خواهیم ساخت.
همان گونه که اشارت رفت، هستند تذکرهنگارانی هم که از سخنان شان بوی نفیِ ارائۀ شعر به وسیلۀ زیبالنساء، بهمشام میآید! اما اکثریتِ قابل ملاحظۀ محققان این ادعا را بر نمیتابند. از جمله کسانی که به ذکر این موضوع پرداخته، مولوی غلامعلی آزاد، مولف تذکرۀ “ید بیضا” است.
علامه شبلی در رسالۀ سوانح زیب النسا بیگم” ادعایی که گفته شده از احمدعلی سندیلوی، مولف “مخزن الغرایب” را اینگونه نقل کرده است:
” …اما دیوان اشعارش جایی به نظر نیامده، مگر تذکرۀ انتخابش به نظر آمده، لیکن اعتبار را نشاید. سبب آنکه اکثر شعر اساتذه صاحب آن تذکره به نام بیگم نوشته بود.” (16)
قبلاً گفته شد که تعدادی از سخنوران “مخفی” تخلص میکرده اند! به نظر این قلم، ثقل بیشتر اختلاف نظر هم در مورد منسوب بودن و یا نبودن دیوان چاپ شده با این تخلص هم از همین رهگذر، بروز کرده است واین قولیست که تعدادی از پژوهشگران به آن رفته اند. احمد گلچین معانی نیز یکی از آن جمله است. وی ضمن معرفی تعدادی از شعرایی که با تخلص یاد شده به سرایش شعر مبادرت کرده اند، نگاشتهای دارد، تحت عنوان« معمای دیوان مخفی»، که باهم میخوانیم:
“در تذكرۀ اختر تابان (17) آمده است كه:«… آنچه مشهور است (مخفي) تخلّص اوست به قول ميرآزاد بلگرامي در يدبيضا و قاضي اختر در آفتاب عالمتاب و ديگر محققين غلط است، و گفتهاند كه مخفي تخلّص شاعري بود نوكر بيگم ممدوحه و ديوان مخفي كه به نام وي شهرت دارد از مخفي شاعر است… الخ».
در اويماق مغل (ص 553) كه تاريخ دقيق خاندان اوست، مذكورست كه: «گه گهي شعرهم ميگفت»…!
محمود ميرزاي قاجار پسر فتحعليشاه در مجلس اول از تذكرة نقل مجلس مؤلفّة 1234 يكي از بانوان حرم پدرش را با تخلص مخفي ذكر كرده و در مجلس چهارم ذيل نام (مخفي هندوستاني) نوشته است: پانزده سال قبل ديواني را مخفي ديدم، تقريباً پانزده هزار بيت و حالم آنوقت مقتضي نبود كه به انتخاب آن پردازم» و اشعاري را كه به نام وي ثبت كرده است هيچيك از او نيست! چه، به طوري كه گذشت زيبالنساء تخلّص به نام خود ميكرده و اشعاري كه تخلّص مخفي دارد از شاعر ديگريست.” (18)
اکنون به گرفتن نام شاعرانی– با تخلص “مخفی”- میپردازیم که گلچین معانی، آنها را در نوشتۀ ” معمای دیوان مخفی”، معرفی داشته است:
- مخفی رشتی، شاعر قرن دهم هجری،
- مخفی هندوستانی، ” نامش سلیمه سلطان بیگم است”،
- مخفی تهرانی، متولد 1031،
- ملا مخفی رشتی،
- زیب النساء بیگم، که در مورد خود گفته است:
دختر شاهم و ليكن رو به فقر آورده ام
زيب و زينت بسهمينم، ناممن زيبالنّساست
- مخفی بدخشانی، متولد (1255)،
- دیوان مخفی ( مخفی رشتی برای بار دوم در مطبعۀ منشی نولکشور لکنهو).
احمد گلچین معانی، پس از معرفی “مخفی” ها، ضمن آوردن تک بیت هایی، به ذکر موضوع مهمی راجع به انتساب دیوان مخفی، مبادرت کرده است که نقل آن را در این سطور، خالی از مفاد نمیدانیم؛ هرچند سخن مارا به درازا میکشاند و ما از این بابت، پیش از پیش از خوانندۀ عزیز، پوزش میطلبیم:
” در سال 1293 هجري قمري ديواني به نام مخفي رشتي براي بار دوم در مطبعۀ منشي نولكشور واقع در لكهنو به طبع رسيد، پنجسال بعد همان ديوان در بمبئي به نام زيبالنساء مخفي چاپ شد، يكسال بعد باز در لكهنو به نام مخفي رشتي سومين چاپ آن نشر يافت، و سپس يكبار در لاهور، دوبار در لكنهو و يكبار در كانپور همان ديوان عيناً به نام زيبالنساء مخفي چاپ و منتشر شد.
در اين ديوان كه بكّرات به نام مخفي و زيبالنساء مخفي چاپ شده است، شاعري را ميشناسم كه به تصريح خودش خراساني است و از هندوستان و كربت غربت و داغ پسر شكايت دارد و آرزومند است كه از شورستان هند به گلزار كابل برود، و قصيدهاي در ستايش شاهجهان پادشاه جّد زيبالنساء دارد، و در عمل ديواني هند بدخواهان او را متهم ساخته باعث حبس و زجر وي شدهاند و پس از رهايي از زندان قصد سفر حج كرده و ظاهراً توفيق آنرا نيز يافته است.”
گلچین معانی دراین باره می نویسد: “متأسفانه در تذكرهها از مخفي خراساني ذكري نرفته است و بههمين جهت تشخيص هويت او دشوار است، پس چه بهتر كه سند قول خود را از اشعار اين شاعر با ذكر شمارۀ صفحۀ دو چاپ از ديوان مزبور يعني ديوان منسوب به مخفی رشتی چاپ لكهنو در 1293 هجری قمری و ديوان منسوب به زيبالنساء مخفی چاپ 1929 عيسوی كه مقدمه مفصّلی هم از عبدالباری آسی به زبان اردو دارد و از قضا هر دو در مطبع نولكشور به طبع رسيده است، به نظر خوانندگان برسانيم.
در اين ديوان غزل رديف (ميسوخت) كه در عرفاتالعاشقين و تذكرة نصرآبادی به نام مخفی رشتی ثبت شده مندرج ست، همچنين غزل زيبالنساء (دختر شاهم و ليكن… الخ) و دوبيتی كه از نورجهان بيگم (دل به صورت ندهم ناشده سیرت معلوم / بنده ی عشقم و هفتاد و دو ملت معلوم …) و دو بيت از يك غزل حكيم حاذق گيلانی پزشك دربار جّد زيبالنساء كه ذكرش در تاريخ دوران سلطنت شاه جهان موسوم به عمل صالح (ج3 ص417) و كلماتالشعراء سرخوش (ص 30-31) آمده نيز داخل شده است، دو بيت مزبور اينست كه عموم تذكرهنويسان اشتباهاً آنرا به زيبالنساء نسبت دادهاند:
بلبل از گل بگذرد گر در چمن بيند مرا
بتپرستي كي كند گر برهمن بيند مرا
درسخن پنهان شدم مانند بودر برگگل
ميل ديدن هر كه دارد در سخن بيند مرا
سرخوش كه معاصر حكيم حاذق بوده است مينويسد: «روزي مطلع آنرا پيش ملا شيدا خواند، شيدا گفت صاحب، اين شعر را در امردي گفته باشند، حكيم برآشفته او را در حوض غوطهها داد.»
در نقل اشعار و ذكر شمارۀ صفحه، ديواني كه به نام زيبالنساء چاپ شده است با حرف (ز) و ديواني كه با نام مخفي رشتي است با حرف (م) مشخص ميگردد:
ياد وطن
خواهمكه زنم چاك،گريبان به تن امشب | اي ديده سرشكي كه به ياد وطن امشب |
ز20 – م13
دل پر داغ هجران يادگاري از وطن دارم | ز ناسازيّ بخت آخر نهادم روي در غربت |
ز150 – م87
عنقريبست كه درخاك فنايت وطن است | مخفيا چند به دل حسرت ديدار وطن |
ز61 – م63
كه در تنهايي غربت ، خيالت آشنا باشد | بريدم از وطن الفت، بهغربت زان گرفتم خو |
ز86 – م50
غربت
عنان دل بهدست هجر دادم تا چه پيش آيد | به ناكامي به غربت رو نهادم تا چه پيش آيد |
ز97 – م56
چه دانستم كه درغربت به كام اژدها افتم | سفركردم كهبگشايد دلازسيرجهان كردن |
ز ضعف و قوت طالع، كجا خيزم، كجا افتم | نهادم رو به اين وادي ز ناكامي ، نميدانم |
ز148 – م86
ستايش طالب آملي متوفي 1036
همچوطالب طالبي ازخاك ايران برنخاست | تا طلبكار سخن شد نكته سنج معرفت |
ز54 – م32
هند
اجزاي عمر خود را، شيرازه گم نميكرد | نادان اگر نبودي ، در ملك هند مخفي |
ز104 – م61
كز سرشك ما زمين هند چون كشمير شد | مژده ده باد صبا از ما به ارباب نشاط |
خاك غربت هر كرا در مهد، دامنگير شد | مخفي اميد رهايي تا به روز حشر نيست |
ز108 – م59
ثاني اثنين هواي بوستان ري شد | نشئۀ راحت نبخشيد، فيالمثل گرملك هند |
ز77 – م45
راز پنهانم اگر پنهان نباشد گو مباش | منكه دارم دل به سوداي پريرويان هند |
ز124 – م72
عمرعزيز از دست رفت،اينجا نشد جايدگر | مخفي بهغم تاكي توانبردن بهسردرملكهند |
ز112 – م65
مردانه هر سؤال كه داري جواب گير | مخفي بيا به عرصۀ ديوان ملك هند |
ز112 – م65
تا به ملك هند ، درياي دگر پيدا كنم | سيل اشك ديده از بيطاقتي سر ميدهم |
ميروم كز بهر خود جاي دگر پيدا كنم | ديدهام ظلم وستم چندانكه از ظلمات هند |
در رۀ اميّد اگر پاي دگر پيدا كنم | ميتوانم چند گامي رفت مخفي بعد ازين |
ز149 – م87
بنگاله
نشئۀ آسودگي جايي به جز بنگاله نيست | جستجوكردم بسي مخفي چو در گرداب هند |
ز54 – م32
كابل
رفت مرغ روح مخفي گوشۀ كابل گرفت | وانشد چون غنچۀ دل در بهارستان هند |
ز67 – م40
همتي ياران كه از گلزار كابل بشكفد | غنچة طبعم نميخندد به شورستان هند |
ز88 – م51
نمونه های دیگری هم هست که ما از آوردن همۀ آنها در اینجا صرف نظر کردیم.
داستان در آب افتادن دیوان شعر شاهدخت:
ما، داستان دیوان شعری به نام ” زیبالنساء مخفی” را در اختیار این و آن و یا در کتابفروشی ها قرار دارد، همراه با نظریات ارائه شده در رسالۀ علامه شبلی، مربوط به زیبالنساء دختر شاهنشاه اورنگزیب آوردیم.
متذکر میگردیم که هرگز بدان معنا نبوده که شاهدخت از سرایش شعر، عاجز بوده و یا میانهای با این فن شریف نداشته است! بل برعکس، وی آفرینندۀ اشعاری دلنشین و شیرینی بوده و از طبع وقاد وی، بیاض یا مجموعۀ شعری دیگری نیز ارائه شده بود که اخیرالذکر را قصۀ غمباری هم است؛ توجه فرمایید:
روزی از روزها شاهدخت بیاضی را که با خط زیبای خود نوشته بود، به دست ندیمه یا کنیزی به نام ( ارادت فهم) میسپارد، با دریغ هنگامی وی که از کنار حوضِ واقع داخل حرمسرا میگذرد، بهاثر بیاحتیاطی، مجموعه از دستش بهآب فرو میافتد و همۀ آنچه در آن به نگارش در آمده بود، شست وشو میشود و این اتفاق ناگوار باعث اندوه بزرگ شاهدخت میگردد. حادثۀ یاد شده در اثنایی بروز میکند که زیبالنساء مصروف جر و بحث علمی با استاد خود شیخ سعید اشرف است. استاد میداند که گوهر ارزشناکی ضایع شده، علیالظاهر به شاگرد تلقین میکند که بیش از این دیو غم را مجال تاختن به سوی خود ندهد! زیرا میتواند به ایجاد بیاض بهتری از گذشته بپردازد. اما شنیدن این سخنان کمتر میتواند سودمند واقع شود! استاد آنگه اذن رخصت میطلبد؛ تا بتواند ساعاتی را با اندیشه خود خلوت کند و به انشاد قطعهای در پیوند به ماجرا، خطاب به شاهدخت بپردازد. حاصل این خلوت، تولد قطعه ای میشود، دلنواز و تا حد زیادی چارهساز از بهر فرو کاستن بار حسرت قلبِ نازکِ شاگردِ عزیزش ( زیب النساء مخفی) آن شاهدخت پرورده در آغوش ناز! و اینک با بهره از فرصتی که به مناسبت یاد وی فراهم آمده، سرودۀ تاثیرآفرین آن استاد دانشمند را، غمگینانه مینیوشیم، و این در حالیاست که میگوییم: ای کاش چشم روزگار، شاهد پرپر شدن آن دسته گل دماغ پرور نمیبود! آری، آن گل روئیده در باغ اندیشۀ شاهدختِ عزیزِ اورنگزیبِ بزرگ، آن سلطان معظم و شعرشناسی که او نیز ارزش سرودههای ناب دخترش را، نیک میدانست:
ای ادا فهمی که پیشت فاضلان عصر را
شستن مجموعۀ اندیشه باب افتاده است
در خم، افلاطون ز یاد دانشت سرخوش بود
همچو مخموری که در فکر شراب افتاده است
گاه گاهی گر ز بی آدابی باد صبا
از گل روی عرقناکت نقاب افتاده است
آب حسرت در دهان اختران گردیده است
آتش غیرت به جان آفتاب افتاده است
ذهن صافت تا علم گردیده در دانشوری
طبع افلاطون زبس در اضطراب افتاده است
دفتر فرهنگ در جیبش مجزا گشته است
از کف مجموعه و آتش در آب افتاده است
عرض حالی هست در خاطر که در اطراف آن
بند بندم موج شان در اضطراب افتاده است
آن بیاض خاصۀ شاهی که در اطراف آن
جای افشان نقطههای انتخاب افتاده است
آن مرصع خوان گهر ریزی که تا شد جلوهگر
دُرّ الفاظش بسی با آب و تاب افتاده است
دوش از دست ارادت فهم، خاکم در دهن
چون بیاض سینۀ ماهی در آب افتاده است
اولاً عکس بیاض گردنش کردم گمان
نیک چون کردم نظر دیدم کتاب افتاده است
هست با اوراق آن گویا خواص برگ گل
تا در آب افتاده است، در آب و تاب افتاده است
نه همین از یاد معدن رفت لعل آبدار
گوهر غلطان هم از چشم سحاب افتاده است
بحر شعر آبدارش باز توفان کرده است
کشتیش در چار موج اضطراب افتاده است
گوییا از سر بهدر رفتست آب جدولش
کاین چنین گلزار اشعارش خراب افتاده است
شسته اوراق است پیش شمسۀ سرلوح او
یا مگر دستار تر در آفتاب افتاده است
آه، از این غم در دل پیر و جوان پیچیده است
لرزه زین هیبت به جان شیخ و شاب افتاده است
مینماید مدرس اکنون گنبد چل دختران
بسکه هر سو بیخودی زین غم خراب افتاده است
بسکه میبندند هر یک بر گلوی دیگری
گر بیاض گردنش خوانند تاب افتاده است
من چه گویم کان چو مژگان خودش برگشت بخت
در تب این غم چنان از خورد و خواب افتاده است
زان زمان باز از پریشانحالی و آشفتگی
همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب افتاده است
رفته رنگ آتشین چون شمع صبح از عارضش
همچو نبض موجی اندر اضطراب افتاده است
بسکه از خجلت فرو میریخت رنگش جا به جا
بر زمین گفتی که گل گل ماهتاب افتاده است
فیض بخشا! زود تر پروانۀ بخشایشی
کاتشی در وی چو شمع از التهاب افتاده است
ورنه خواهی دید، یک دم دفتر افلاک را
از هجوم گریه اش یک سر خراب افتاده است
تا کند شیرازه بندی دفتر اعمال را
هر که در اندیشۀ روز حساب افتاده است
فرد عمرت باد با دیوان محشر متصل
وی دعای بی ریا خود مستجاب افتاده است.
چکامۀ غم اندود ملا سعید اشرف، که شاعر در آن با تمام توان کوشیده تا غمزدای زیبالنساء سخنساز به علت ضیاع مجموعۀ اشعار آبدار وی شود، گویای آن است که شاهدخت در میدان شعر نیز پیشتاز بوده است. هرگاه برخی حکم بر نبودن سروده هایی از وی رانده اند، آیا میتوانند پاسخ دهند: چه کسی از لحاظ قیل و قال ادبی و علمی نزدیک تر از شیخ اشرف نزد به زیب النساء بوده؟ معلوم است که آنکه بیشتر از هر کسی دیگر از موضوع سخنوری دختر شاهنشاه (اورنگزیب) آگاه بوده، و شاهد طبع سخن ساز او، همانا ملا سعیدزاده بوده، یعنی استاد فقه و خط و هنر و هم شعر زیب النسای مخفی، که بار بار اشعار شاهدخت بازنگری کرده و اصلاحاتی هم به بعضی از ابیات شعر آورده است. سند دیگر این که: ملا اشرف برای تسلای خاطر زیب النسای مخفی – که از فقدان دیوان شعرش سخت اندوهگین بوده – میگوید: “بحر شعر آبدارش باز توفان کرده است” مسلم است که ضمیر شین دراین مصرع، زیبالنسا است و یا زمانیکه مصرع دیگر مولانا اشرف را در آن قطعه میخوانیم: “کاین چنین گلزار اشعارش خراب افتاده است” چه دلیلی روشنتر و قویتر ازاین گفته میتوان یافت که قریحۀ زیبالنساء به سان عندلیب خوشخوان و غزلافشان، همواره با “گلزار اشعار” سر و کار بوده است.
هرگاه دیوان منتشرشده به نام زیبالنساء، توأم است با خلط اشعاری از همتخلصانش، این سخن تا حدود زیادی میتواند درست باشد و به عنوان دلیل قوی پذیرفته آید که او را با شعر میانه ناگسستنی بوده و نمونه های زیادی از کلام آبدارش، همچنان فرا اختیار است؛ کما اینکه سروده های زیاد دیگری از طبع دریا وش وی جوشیده، ولی متاسفانه – طوری که اشارت رفت- به اثر غفلت ندیمه یا کنیزش در دست نابودی قرار گرفته است!
یک دلیل دیگری که میتواند بر قوت گفتۀ ما بیفزاید ایناست که تا جایی که اسناد حکایت دارد و تذکره ها به این موضوع پرداخته اند، تقریباً همۀ زنان سلسلۀ تیموری، از نیروی سرایش شعر برخوردار بوده اند واین موضوع در تمامی جُنگ ها و منابع تاریخی، ذکر یافته است که نام زیبالنسا در صدر آن بانوان یاد شده قرار دارد.
این نکته نیز ناگفته نگذاریم: آنهایی که راجع به “دیوان” منسوب به زیبالنسا به دیدۀ تردید نگریسته اند، دلایل شان را اینگونه مطرح ساخته اند: در دیوان منتشر شده با نام وی اشعاری دیده میشود که گفتن آن هرگز در شان دختر فاضله، عالمه و صوفیۀ اورنگزیب عالمگیر نیست! بلکه از دشمنان شاهنشاه است که آنها را به نام دخترش ساختند.
به قول آنها، زیرا شاهنشاه پارسا منش ( اورنگزیب) با وصف خدمات ارزنده وچشمگیرش در عمران و علم و هنر و حرمت گزاری به علما و فضلا و توجه به علوم اسلامی و…، دشمنانی هم در کمین خود داشته که آنان نه تنها مردمی بیگانه از عقیده و دین بودند، بلکه از جمله مسلمانان نیز شمرده می شدند و همواره سعی در افروختن آتش عناد نسبت به پادشاه قرار داشتند. ازهمین رو، احتمال زیادی وجود دارد که به سبب همین دشمنی، تعدادی از اشعار مبتذل را به اسم دختر پاکدامن شاهنشاه ساخته و آن را به نشر رسانیده اند! خصوصاً اشعاری که گویای رابطه شهزاده با عاقل خان رازی است!
به باور همین عده، اشعاری که زیب النساء ارائه داشته، جز در محور حمد باریتعالی و نعت پیامبرگرامی و مسایل اخلاق حسنه و نکته های آموزنده و صوفیانه..، نمیچرخید!
به باور این قلم، هرگز نمیتوان از موجودیت دشمنان شاهنشاه اورنگزیب انکار کرد. مسلم است که ششمین امپراتور نیرومند سلالۀ گورکانی، مانند هر سلطان و صاحب اقتدار دیگر، همواره با خنجرهای زهرآلود، در کمین وی بوده اند و کوشیده اند که به حیله ها و شیوههای شیطانی و نامردانه، نسبت به او و خانوادۀ او، به خصوص دختر فاضله و نام آور و نزدیکترین مشاورش: (زیب النساء) مشکل ساز باشند!
(ادامه دارد)