به سلسلۀ خاطرات سیاسی من
اکادمیسین شرعی جوزجانی
سناتور شهید مولوی عبدالحکیم
عالم دینی روشنفکر و روشنگری که در صف جنبش مترقی قرار داشت
سرپل باستان که پیوسته نام جوزجان و جوزجانان را نیز با خود داشته، علاوه بر داشتن طبیعت زیبا، مزارع حاصلخیز و آبهای جاری، در طی تاریخ زادگاه و مهد پرورش دانشمندان بنامی چون محدث مشهور ابوسلیمان جوزجانی، فقیه بزرگ ابوبکر جوزجانی، دانشمند پرآوازه ابوعبید جوزجانی، مورخ شهیر منهاج الدین بن سراج الدین جوزجانی، شاعر توانا عجیبی جوزجانی و دیگران بوده است.
روزگاری دراین سرزمین زیبا آل فریغون که به عطا و بخشش معروف بودند حکمروایی داشتند. بدیع الزمان همدانی طی یک قصیدهٔ خود جود و سخا وثروت این خانواده را چنین به ستایش گرفته بود:
لآل فریغون فی المکرمات ==== ندی اولا و اعتذارا اخیرا ولمّا مررت بمغناهمُ ==== رأیت نعیما وملکا کبیرا
یعنی خصلت آل فریغون در جود و سخا چنین است که نخست می بخشند و در آخر معذرت میخواهند. چون از پرورشگاه مواشی شان گذشتم، ملکی بزرگ و نعمتهای فراوان دیدم.
هرچند این سرزمین باستانی در جریان سده های گذشته ازمصائب روزگار درامان نمانده و مرکز قدیمی آن که میگویند درحوالی خرابه های «کهنه بازار» کنونی قرار داشته منهدم گردیده است، باآن هم درمرکز توجه دولتهای مدنیت پرور تیموری قرارداشته و پل بزرگ دو طبقه ای عظیم که حوالی پنجصد سال پیش به دستور شاعر بزرگ اوزبیک و وزیر دانشمند سلطان حسین بایقرا امیر علیشیر نوایی برفراز دریای سرپل اعمار شده بود، تاکنون هم در برابر حوادث طبیعی چون سیلابهای مدهش و زمین لرزه های شدید مقاومت کرده و چون کوهی پا برجا استاده است.
مولانا عبدالحکیم در یک خانوادهٔ فضیلت پرور و نسبتا مرفه زاده شد، پدرش الحاج عبدالحفیظ یکی از سرشناسان شهر و از اکابر محلهٔ خود بود و به کار تجارت اشتغال داشت. او در سنین نوجوانی به کسب دانش آغاز کرد و پس از ختم آموزش ابتدایی به تشویق پدرش به مقصد طلب علم رهسپار ولایت فاریاب گردید و در حلقهٔ درس مرحوم مولوی محمد جان که از علمای شناخته شدهٔ منطقه بود زانوزد و به فراگرفتن مبادی علوم شرعیه از قبیل تفسیر، حدیث، کلام و از علوم عقلی به آموزش منطق پرداخت و چون از ذکاوت و استعداد خوبی برخوردار بود، طی چند سال دورهٔ تحصیل را به پایان رسانید و سند فراغت با اجازهٔ تدریس را بدست آورد و به زادگاه خود شهر سرپل بازگشت.
رهبری مدرسۀ گذر شاهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدرسهٔ گذر شاهان که مقبرهٔ شاه نعمة الله درآن قرارداشت، به صفت یک مرکز مهم تدریس علوم شرعیه شناخته شده بود و مرحوم مولوی مفتی عبدالرحمان وظیفهٔ تدریس آنرا بر عهده داشت، اما به نسبت شهادت وی به دست یک جنایتکار جایگاه او خالی مانده بود. مولوی جوان به توصیهٔ پدر و خواهش اهالی در مقام او نشست و مسئولیت حلقهٔ تعلیم و آموزش او را به دوش گرفت.
مولوی عبدالحکیم از لیاقت خوبی بر خوردار بود بنابرآن از عهدهٔ این مأموریت خوب برآمد و بزودی تعداد شاگردان و اخلاس کیشانش افزایش یافت و علاقمندان علم و معرفت از نقاط مختلف سرپل دور او جمع شدند و حلقهٔ قابل توجهی در مدرسه به وجود آمد. چون حجره های موجود گنجایش تمام طلاب را نداشت، برخی ازآنان در منزل اقارب و یا اتاق سرایها اقامت میکردند.
روحیهٔ تسامح و برخورد صمیمانهٔ استاد انگیزهٔ جذب برخی از عناصر روشنفکر گردید. محمد کریم ذره عظیمی، سید محمد پسر حاجی بهرام و قاری محمد عمر نیز حجره ای در آنجا داشتند و از دانش استاد کسب فیض میکردند.
من نیز که دانش آموز صنف ششم مکتب ابتدائی سرپل بودم به سایقهٔ علاقمندی به دانش در حلقهٔ درس او نشستم و نخستین درس خود را از صرف زبان عربی با کتاب مقبولی که به زبان فارسی تالیف شده بودآغاز کردم. کتاب با این جملات ساده شروع میشد «بدان اسعدک الله فی الدارین که میزان کلام عرب فا و عین و لام است – فَعَلَ» و بدین ترتیب انواع کلمات سه حرفی، چهار حرفی و پنج حرفی زبان عربی را با انواع و اشکال اشتقاق آنها به اسلوبی روان بیان میکرد.
استاد به مرحوم قاری محمد ابراهیم که از شاگردان رسیدهٔ اوبود وظیفه داد تا در حل مشکلات درسی با من مساعدت کند.
من درسال 1329 بعد فراغت از مکتب ابتدایی شانس شمول در مدرسهٔ علوم شرعیه را یافتم و در ماه حوت همان سال با انجنیر محمد ابراهیم یعقوب زاده که شامل مکتب ابن سینا شده بود، یکجا به کابل رفتیم. مدرسهٔ علوم شرعیه که به فاصلهٔ 25 کیلومتری شهر کابل در پغمان قرارداشت، از طرف حکومت وقت به مقصد تربیهٔ علمای دینی روشنفکر زیر نظر مرحوم مولوی شاه محمد رشاد اداره میشد. او شخصی جامع العلوم و آگاه از اندیشه های روشنفکرانه و تجدد خواهانه بود. هوتل سه منزلهٔ «بهار» یادگار امیر امان الله محل تدریس درحدود بیش از 300 نفر دانش آموز بود و بعدا فاکولتهٔ شرعیات هم که ادامه دهندهٔ سلسلهٔ دروس مدرسه بود نیز چند سال از آن استفاده میکرد.
علاوه بر زبان عربی و علوم دینی و اجتماعی حقوق سویس و المان، علوم طبیعی نظیر کیمیا، بیولوژی، فزیک و ریاضیات نیز در آن به سویهٔ بلند تدریس میشد. چون ورزیده ترین استادان علوم دینی و طبیعی و متخصصان زبان عربی از مصر و عراق در آن به تدریس اشتغال داشتند، سطح دانش و معلومات دانش آموزان بلند بود و بی سبب نبود که بعدا از فارغان فاکولتهٔ شرعیات چهار نفر وظیفهٔ وزارت علیه و لوی سارنوالی را برعهده داشتند و سه نفر به مقام قاضی القضات افغانستان انتصاب گردیدند و موفقانه وظایف خود را به انجام رساندند.
در جریان تحصیل در مدرسهٔ پغمان هر سال در ایام رخصتی زمستان به صحبت مولانا میرسیدم و بعضا از دستور زبان عربی و یا منطق درس میخواندم. استاد به مسایل سیاسی سخت علاقمند بود و پیوسته پیرامون رویدادهای کشور و جهان با من گفتگو و مناظره داشت.
سالها گذشت و من شامل فاکولتهٔ شرعیات شدم. من و دوستانم مرحوم محمد کریم ذره عظیمی، مرحوم عبدالستار گلشنی و قبلا شادران خال محمد کوکب و دیگران یک حلقهٔ ادبی کوچک تشکیل داده بودیم که حیثیت یک انجمن ادبی را داشت و مرکز آن منزل مرحوم استاد عظیمی بود و سر پرستی آنرا ذره عظیمی به دوش داشت.
تمام اعضای حلقه به شعرو ادب علاقه داشتند و برخی چون کوکب، ذره، گلشنی و بعضا من شعر میسرودیم و مشاعره میکردیم. ذره تنبور و رباب را خوب می نواخت، کوکب در نواختن دنبوره و غچک مهارت داشت و با آواز دلنشین خود محفل مارا گرم میکرد. بعضا حاجی عبدالرشید که از باسمه چیهای تورکستان بود و با اینکه چند انگشت دستش در جنگ باروسها قطع شده بود، تنبور و دوتار را استادانه می نواخت واز صدای دلنشینی برخوردار بود، مهمان استاد عظیمی میشد و در حلقهٔ ما اشتراک میکرد.
کنسرت در مدرسه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی به ملاقات استاد رفته بودم. او به من گفت که شام امروز باید آنجا بیایم و در دعوتیکه مد نظر است اشتراک نمایم. از مدعووین استاد عظیمی، خلیفه محمد ابراهیم، خطیب …، قاضی سید نبی، قاری محمد ابراهیم و برخی دیگر از عالمان تشریف آوردند و حجرهٔ تدریس مولوی را پرکردند. لحظاتی بعد حاجی عبد الرشید که قدی بلند و ریش دراز سفید داشت، به معیت شاگردش با دوتار وتنبورخود آمد و مورد استقبال حاضران قرار گرفت. مولوی اورا درجایی که خودش برای تدریس می نشست نشانید و خودش در کنار او جای گرفت.
پس از احوالپرسی و صرف چای، مؤذن مسجد جامع حاجی بهرام اذان داد و نماز شام در داخل مسجد که از حجره راه داشت، به امامت مولوی ادا شد و پس از صرف غذا مولوی مرحوم به حاجی عبدالرشید گفت حاجی صاحب لطفا شروع کنید. حاجی دوتار را سور کرد و پس از نواختن یک آهنگ دلنشین و خواندن حمد و نعت به سرودن این غزل سیدای نسفی آغاز کرد:
همچو غنچه دل تنگم، ساقیا مدارا کن جرعه ای به کامم ریز غنچهٔ دلم واکن
کاسهٔ سرم کشتی موج دیده ام طوفان ناخدا بیا بنشین سیر موج دریا کن
قطره قطره میریزد خونم از دم تیغت یا بکش به شمشیرم یا مرا مدارا کن
یار ارمنی زاده دین عیسوی داری یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
«سیّدا» چه مینالی وقت رفتن است امشب لحظه ای نظر بکشا بر رخش تماشا کن
شعر زیبای نسفی با آهنگ دوتار اوزبیکی و صدای دلنشین حاجی عبدالرشید، حاضرین مجلس را به وجد آورد و از هر طرف صدای تحسین و آفرین بلند شد.
حاجی مرحوم گاهی هماهنگ بانوای تنبور وگاهی با دوتار به خواندن غزلهای نوایی، لطفی، مشرب، فرقت، اشعار جامی و حافظ ادامه داد. در لحظات توقف چای مینوشیدند و باز هم حاجی را به ادامهٔ خوانش تشویق میکردند. این محفل جالب و بی سابقه در بزرگترین مدرسهٔ علوم دینی سرپل در جوار مسجد جامع گذر شاهان که مولوی امام و خطیب آن بود، به اشتراک علمای ورزیدهٔ شهر تا نیمه های شب ادامه داشت و با رضامندی کامل مهمانان به پایان رسید.
شاید این نشست غیر عادی برای برخی پرسش انگیز باشد که چرا مولوی مرحوم این دعوت را در منزل خود نه، بلکه در جوار مسجد جامع و عینا در داخل اطاق تدریس علوم دینی ترتیب داد و شاید برخی هم آنرا یک بدعت تلقی کنند. اما حقیقت امر اینست که مولوی موصوف و هیچ یک از علمای اشتراک کنندهٔ محفل که هریک آنان تسلط به علوم شرعیه داشتند، به حرمت موسیقی اعتقاد نداشتند بلکه مانند امام غزالی آنرا غذای روح میدانستند. نظر مولوی صاحب متکی به احادیثی بود که اجرا و استماع موسیقی را جواز میداد و خلیفه محمد ابراهیم از مخلصان مولانا و خوانندهٔ دایمی مثنوی معنوی بود و استاد قاری محمد عظیم عظیمی خود در نواختن تنبور و رباب مهارت داشت. در هرحال این محفل هنری نمودار سعهٔ صد، وسعت مشرب و مظهر تمایلات روشنفکرانهٔ استاد و اکثریت علمای سرپل بود و فردا این خبر در بین مردم به شکل مثبت و عاری ازاعتراض انعکاس کرد و میگفتند: دیشب مولوی صاحب در مدرسه محفل موسیقی داشتند و این نشانهٔ فرهنگ عالی و سعهٔ صدر مردم بود.
اشتراک در مبارزات انتخاباتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سال 1344 جناب مولوی از ولایت شبرغان به صفت کاندید دورهٔ 12 مجلس سنا برندهٔ اکثریت آرا شد و به حیث نمایندهٔ منتخب مردم عضویت سنای افغانستان را بدست آورد. سناتورعبدالحکیم تا ختم دورهٔ 12 پارلمان در صف سناتوران مترقی و تحول طلب قرار داشت و در تصامیم مجلس موضعگیری وطنپرستانه میکرد. چنانچه هنگامیکه موضوع توقیف غیر قانونی جریدهٔ «خلق» ارگان نشراتی حزب دموکراتیک خلق افغانستان که از طرف صدر اعظم هاشم میوندوال به سنا ارسال شده بود، یکجا با عناصر مترقی دیگر برخلاف تصمیم اکثریت رأی داد. او در دوران وکالت در خدمت مردم بود و در حل مشکلات شان ازهیچگونه صرف مساعی خودداری نمیکرد.
من نیز درین دوره کاندید وکالت پارلمان بودم و بیش از 80 درصد آرای مردم سرپل را با خود داشتم، اما در اثر مداخلات علنی ارگانهای دولتی و حمایت مستقیم سردار ولی داماد ظاهرشاه از کمال الدین اسحاقزی گماشتهٔ خاص او، با وجود مقاومت سرسختانهٔ اهالی سرپل نتوانستم به پارلمان راه پیدا کنم.
در دورهٔ سیزدهم پارلمان بازهم من کاندید وکالت شورا و سناتور عبدالحکیم کاندید مجلس سنا بود. اما دولت این بار تحمل نکرد او یک بار دیگر به گروپ مخالفین سیاست دولت بپیوندد و راه پیروزیش در انتخابات رامسدود کرد. اما او از مبارزه باز نه ایستاد و یکجا با من درکمپاین انتخاباتی اشتراک ورزید و دلیرانه در راه بسیج مردم کار کرد.
در دورهٔ 13 انتخابات شورا یک عده روشنفکرانی که دغدغهٔ وکالت داشتند، جرأت نکردند پا به میدان مبارزه بگذارند. یگانه کاندید کمال الدین اسحاقزی بود. ریش سفیدان و اهالی سرپل از من خواستند تا این بار نیز خود را نامزد وکالت بسازم و من قبول کردم. این بار مردم سرپل اطمینان داشتند که صد در صد موفقیت ازآنان است اگر این بار هم دخالت آشکار و مسلحانهٔ دولت صورت نمیگرفت، پیروزی مردم قطعی بود، زیرا آنان تعداد رأی دهندگان دو مرکز رأی گیری را محاسبه کرده اطمینان حاصل کرده بودند. اما دوچیز وضعیت را تغییر داد. اول اینکه در تحت رهبری قوماندان ولایت جوزجان 200 نفر ژاندارم مسلح از مرکز ولایت به بهانهٔ حفظ امنیت به شهر سرپل و علاقداری کوهستانات اعزام شد. دوم اینکه برخلاف قانون انتخابات که تعداد حوزه های انتخاباتی هر شهر و ولسوالی را تعیین کرده بود، حوزه سومی را هم در قریهٔ دوردست «خواجه یگانه» تعیین کردند.
چون رأی دهندگان در جریان انتخابات حوزهٔ اول شهر مداخلات آشکار قاضی، حاکم و قوماندان و عمال دیگر دولت را به چشم سر مشاهده کردند، به اعتراضات جدی شروع نموده علنا گفتند شما ظالم استید و حقوق مارا زیر پا میکنید و امثال آن. حاکم شهر و قوماندن ولایت یک عدهٔ زیاد اعتراض کنندگان را توسط ژاندام مسلح دستگیر نموده به محبس سرپل که نزدیک دفتر ولسوالی قرار داشت انتقال داد. این وضع غیر قابل تحمل و توهین آمیز خشم و غضب اهالی را بر انگیخت و توده های مردم دروازهٔ محبس را شکسته توقیف شدگان را از آن بیرون کشیدند. چون این برخورد اهانتبار همه را برافروخته ساخته بود، قوماندان ولایت جرأت نکرد در برابرآنان قرار بگیرد.
دخالت در انتخابات وعکس العمل مردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قوماندان ولایت و ولسوالی و حاکم شهر توسط گماشتگان خود برطبق پلان دربین رأی دهندگان طوری هرج و مرج و بی ترتیبی ایجاد میکردند که جریان رأیگیری مختل میشد و قاضی با استفاده از موقع، لیست صدها نفری راکه در دوسیۀ دیگر تهیه کرده بود، درجملهٔ لیست رأی دادگان قرار میداد. نام رأی دهندگان در لیستها نمره نداشت و این دست قاضی عبدالله را برای تقلب باز گذاشته بود و اعتراضهای من شنیده نمیشد. در هر حال با این کشمکش ها انتخابات حوزهٔ اول در شهر سرپل ختم شد. من بیش از دوهزار و چند صد رأی و اسحاقزی بیست و چند رآی کمتراز من گرفته بود و این رقمی بود که عقل باور نمیکرد.
تاریکی شام همه جارا فراگرفته بود. خبر آوردند که تودهٔ بزرگی از مردم در مدخل مسجد جامع نزدیک خشت پل گرد آمده اند و پولیس نمیتواند آنهارا پراگنده بسازد. تشویش در وجنات قوماندان عمومی پیدا شد و ازمن خواهش کرد تا در موتر یکه قاضی و قوماندان نیزدر آن بودند بنشینم. چون نزدیک پل رسیدیم تودهٔ بزرگ مردم راه را مسدود کردند. قوماندان ولایت از بالای بانت موتر با لهجهٔ خشم آگین مردم را تهدید کرد و گفت که مردم را فریب میدهند و تحریک میکنند. فورا راه موتر را بازکنید. یکی از معترضان صدا کرد: در حق ما بسیار ظلم میکنید. دیگری صداکرد امروز دیدی که گو.. تان هم رفت. وکیل ما کجاست؟.
قوماندان ولایت سراسیمه شد و گفت اینه همینجا هستند و با شما گپ میزنند. من بر بانت ماشین جیپ بالا شده چند دقیقه پیرامون ضرورت مبارزه و دشواری های آن صحبت کرده گفتم که خلق ما هیچ وقت عقب نشینی نکرده و تسلیم نشده اند و و تاکید کردم که ما پیروز میشویم و خواهش کردم راه را باز کنند. آنها پرسیدند نتیجه رأیگیری چطو شد؟ گفتم ما اکثریت را گرفتیم. پرسیدند چند رأی از اسحاقزی زیادتر است؟ گفتم دهها رأی. اگر میگفتم بیست و چند رأی، حتما تودهٔ خشمگین به ماجرا دست میزدند. راه باز شد و مرا بخانه رسانیدند. قومندان ولایت گوشه کرد و کلاه خود را گرفت و سر خود را برهنه کرده گفت: من از غزنی و از قومهایت استم، خواهش میکنم مرا درک کنید و مردم را به ماجرا تحریک نکنید که باعث بدنامی من میشود. گفتم: شما علنا مداخله میکنید، اگر مداخله نشود، هیچ حادثه ای رخ نخواهد داد.
ماجرای «خواجه یگانه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برطبق پلان خلاف قانون حکومت محلی فردای آ نروز رأیگیری باید در قشلاق دورافتادهٔ خواجه یگانه صورت میگرفت. این دهکدهٔ منزوی که برخلاف حکم صریح قانون انتخابات به صفت مرکز سوم رأیگیری تعیین شده بود، قطعا برای این امر سازگاری نداشت و فقط منطقهٔ اقامت ناقلین بود. راه این دهکده به سبب اینکه مسیر سیلهای بهاری و مملو از سنگچلها بود، گذشتن از آن هم برای موترها و هم برای مرکبها مشکلات ایجاد میکرد.
قاضی، قومانان و ولسوال در خانهٔ یک ارباب جای گرفتند و ما بساط خودرا در صحن یک بلندی نزدیک مسجد هموار کردیم. علاوه بر مولوی عبدالحکیم، مرحوم محمد قلخان شخص متنفذ قریهٔ صیاد و پسرش مرحوم سراج الدین صیادی، وکیل حسین از برادران هزاره، حاجی قادر و دوست دیرینم مرحوم عبدالستار گلشنی و یک عدهٔ دیگر از محاسن سفیدان، تاجران، روشنفکران و جوانان حزبی آمده بودند. مصارف انتقال، نصب خیمه و فرش و غذای آنها را مرحوم گلشنی و برخی از تجار بدوش گرفته بودند.
قوماندان عمومی پولیس ولایت که از پلان طرح شده خبرداشته به این مرکز نیامده بود. رأیگیری در صحن یک مسجد گلی آغاز شد. باز هم همان دسایس و حیله های مرکز سرپل به منظور تقلب با نقض صریح قانون ادامه یافت و بدون آنکه به اعتراضهای جدی من ترتیب اثر بدهند، کار خود را پیش بردند. چند نفر را که میخواست با انگشتان رنگ شده چند مین بار دیگر رأی بدهد بدست خود گرفتار کردم، اما فایده نداشت.
با وجود این همه تضییقات و قانون شکنیها انتخابات ادامه یافت. هجوم سیل آسای مردم از قریهٔ صیاد و دهات اطراف آن پلان دولت و خانهارا نقش بر آب ساخت. این وضع آنهارا به تشویش انداخت. خیر محمدخان و خان بچه ها عصبانی بودند. در روز آخر ناگهان نفرهای ناقلین از فراز و اطراف مسجد، قرارگاه مارا با سنگ و کلوخ مورد حملهٔ وحشیانه قرار دادند. خیمه ای که نصب کرده بودیم سرنگون شد، عده ای در اثر اصابت سنگ مجروح شدند. خسر برای قاضی عبدالله یکجا با خان بچه ها از بالای مسجد طرف ما سنگ اندازی میکرد. درهمین جریان سنگی بر زانوی مرحوم مولوی عبدالحکیم اصابت کرد و او را سخت مجروح ساخت. مدتی بعد یک تعداد زیاد ناقلین با سوته هایی که تازه تهیه شده بود از خانه ها برآمده به طرف ما هجوم آوردند. افراد مسلح پولیس ناظر و تماشا بین صحنه بودند و هیچگونه مداخله نمیکردند. اتفاقا سنگی بر سر قوماندان پولیس اصابت کرد و خون ازآن جاری شد. بعد ازآن به دستور قوماندان مهاجمان به خانه های شان رانده شدند.
من در میدان استاده بودم که خیر محمد آمد و گفت به داخل مسجد بروم. گفتم نمیشرمی اینطور حرکات وحشیانه را پلان میکنی؟ گفت به خدا خبر ندارم. خود مردم خشمگین شده اند. گفتم اینها که مزدوران زر خرید تو هستند، چطور جرأت میکنند بدون دسنور تو به این کار دست بزنند؟.
در هرحال ماجرا ختم شد. خون از سر قوماندان جاری بود و وضع چند نفر از موکلین ما هم خراب بود. برای این که جلو وخامت اوضاع را بگیرند، آنهارا نیز با خود در موتر نشانده به طرف شهرحرکت کرد.
حاجی قادر اصرار داشت که بهتر است برویم، اما من مخالف او بودم و گفتم مردم خواهند گفت که ما از تهدید خانها گریخته به شهر آمدیم. محمد قلخان هم این را تأیید کرد. او آدم عجیبی بود، درموقع سنگباران حتی از جای خود هم برنخاست.
مولوی صاحب همه را روحیه داده به آرامش دعوت کردو گفت باید پلان انتخابات فردای کوهستانات را بسازیم و از حیله های دشمن نترسیم. بالآخره برطبق پیشنهاد همهٔ ما حاضر شد، با وجود صدمهٔ شدید پایش توسط اسپ برای فعالیت انتخاباتی به کوهستانات سرپل برود و کیل حسین آماده شد برای تنویر قریه های مورد نظر خود به قسمتهای دیگر کوهستان برود.
هرچند از رأیدهی موکلین شدیدا جلو گیری کرده بودند، با آن هم ما اکثریت آرا را گرفته بودیم. نزدیکهای شام بعد از رفتن نمایندگان حکومت حرکت کردیم و به شهر رسیدیم.
توقیف و اعزام مولوی به شهر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردای آن روز به «پس نی» مرکز علاقداری کوهستانات رسیدیم. اهالی از ما استقبال نموده به خانه های خود جادادند. قوماندان عمومی 200 نفر ژاندارم مسلح را با خود آورده به دهات مختلف فرستاده بود تا به اشکال مختلف آزآمدن مردم به مرکز رأیگیری جلوگیری نمایند. اما پولیس نتوانست از آمدن مردم جلوگیری کند. شادروان مولانا عبدالحکیم تا دورترین نقاط کوهستانات پیش رفته بود و ضمن توضیح اهمیت انتخابات اهالی را تشویق میکرد تا به مرکز رأیگیری بروند و رأی خود را در صندوق بیندازند. مردمان جورغان، نگاله، قیرغیتو وکچن بی ترس و هراس می آمدند ودلیرانه اشتراک میکردند.
هیئت حکومت همان تکتیک خاینانهٔ خود را به کار میبردند. در نتیجهٔ مناقشه ای که میان ما واقع شد ریش سفیدان جورغان و نگاله مقا ومت سر سختانه نشان دادند. قوماندان عمومی از عصبانیت 5 – 6 نفر آنها از جمله فرهاد قریدار، استا سرور و محمد نذیر قریدار نگاله را محبوس کرد و مرا تهدید به حبس کرد و از قاضی خواست تا امر توقیف مرا بدهد. قاضی قبول نکرد و ولسوال گفت من نمیتوانم اورا ازینجا انتقال بدهم مردم عکس العمل نشان میدهند. من به قوماندان عمومی گفتم، برای توقیف این کسان هیچ دلیلی نداری اگر آنها رهانشوند، مردم عکس العمل شدید نشان خواهند داد. قوماندان پس از مشوره باقاضی و حاکم آنهارا رهاکرد.
رأیگیری به سود ما جریان داشت، اما آنها همان حیلهٔ سابقهٔ خود را به کار میبردند. روز سوم اعضای هیئت از طرف صبح به بهانهٔ شکار کبک به کوه بالاشدند و به بهانهٔ این که بربلندی کوه بند مانده بودند و نمیتوانستند از کوه پایین بیایند یک روز رأیگیری را تلف کردند. طبعا احتجاج و اعتراض فایده ای نداشت.
اواخر روز چهارم مولانا عبدالحکیم را که برای تشویق مردم نقش خیلی مؤثر داشت، به بهانهٔ تحریک مردم ازیک نقطهٔ دوردست کوهستانات توقیف نمودند و بر موتر جیپ نشانده تحت الحفظ توسط چند نفر پولیس به شهر انتقال دادند و بدین وسیله خواستند روحیهٔ مردم را ضعیف بسازند. اما روحیهّ مردم ضعیف نشد و با آمدن اهالی کچن به رهبری مولوی طلب الدین روحیهٔ آنها جدیتر و استوارتر گردید. او در برابر قاضی و قوماندان به جسارت استاده شد و به شیوهٔ کار آنها اعتراض کرد.
روز پنجم هم مثل روزهای گذشته با همان تکتیک بی نظم سازی و گذاشتن لیست نامهای تهیه شده در قطار رأی دهندگان سپری شد. باید من بیش از 2000 رأی میبردم و کمال الدین کمتر از 200 رأی و چون تعداد آرا شمارشد من بیش از دو هزاررأی و کمال الدین یک مقدار زیادتر ازمن برده بود. به خیانت تمام اعضای هیئت نفرین گفتم و پرسیدم چطور وجدان تان اجازه داد به این خیانت آشکار دست بزنید.
اما گوش شنوا نبود و آنها کار خود راقانونی میگفتند.
نزدیکهای عصر بود اهالی کوهستان گرد آمده بودند. همه خشمگین و متآثر بودند. موترهای خانها با اعضای هیئت میگذشتند و با آواز بلند شعار میدادند « وکیل وکیل افغان، کمال الدین خان! ».
من ضمن یک سخنرانی مختصردر محضر مردم از مقاومت و جسارت شان سپاسگزاری کردم و گفتم: شما امروزدر برابر کمال الدین نماینده و نوکر سردار ولی داماد ظاهر شاه و تمام حکومت مستبد استاده شدید و نشان دادید که در راه بدست آوردن حق خود از هیچگونه فداکاری خودداری نمیکنید. حکومت از ترس شما 200 نفر ژاندارم مسلح با خود آورده بود.
ضمن توضیح بی اتفاقی و عوامل دیگری که باعث شکست مردم میشود، تاکید کردم که مبارزهٔ ما وشما متوقف نمیشود، دوره های بعد بازهم در راه حقوق خود با آنها زور آزمایی خواهیم کرد.
روحیهٔ مردم عالی بود و دسیسه های حکومت را به چشم سر دیده بودند.
با آنها خدا حافظی کردیم و به شهر برگشتیم. چون جریان انتخابات تا حدود زیادی به فعالیت مولوی ارتباط داشت، من آنرا طور مفصل نوشتم تا هموطنان از ماهیت دسایس دولت آگاه شوند.
سفر به شوروی
ـــــــــــــــــــــــــــ
سناتور عبدالحکیم با موضعگیریهای مثبت و حق پسندانهٔ خود در پارلمان به صفت یک سناتور و عالم دینی با شخصیت تبارز کرده بود. بعدا دولت او را به صفت عضو یک هیئت علمای دینی با مولوی عبدالعزیز رئیس جمعیة العلما و مولوی گل محمد استاد حدیث در فاکولتهٔ شرعیات و امام مسجد جامع پل خشتی و چند نفر دیگر از جمله آقای توکلی بر اساس دعوت ادارهٔ امور دینی به اوزبیکستان فرستاد. هیئت ضمن زیارت آرامگاه امام بخاری در سمرقند و مقبره های بهاوالدین نقشبند و امام ترمذی در شهرهای بخارا و ترمذ و آشنایی با تشکیلات ادارهٔ امور دینی اوزبیکستان و آسیای میانه، از برخی مراکز علمی اوزبیکستان نیز بازدید به عمل آوردند.
مولانا عبدالحکیم در سال 1979 به صفت یک خبیر قوانین اسلام در کمیسیون قانون اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان عضویت داشت و در امور اجتماعی مردم و حل و فصل پرابلمهای آنها مستقیما سهم میگرفت.
با دریغ و درد این عالم فرهیخته در سال 1358 پس از حملۀ اردوی شوروی به افغانستان، در نتیجهٔ هجوم گروهی از اشرار سنگچارک به سرکردگی سیف الدین خان توسط یکی از یاغیان شهر که با آنها پیوسته بود، با تنی چند ازروشنفنران سرپل، با کمال قساوت و خشونت به شهادت رسانیده شد و خانه های شان طعمهٔ حریق گردید. بعدا جسد مرحوم با اعزاز تمام از طرف اهالی شهر در مقبرهٔ امام کلان به خاک سپرده شد.
شاد روان مولوی عبدالحکیم با دانش وسیع و شخصیت مردمی خود الگویی خوب برای جوانان و مقتدایی قابل اعتماد برای مردم در راه مبارزه به خاطرعدالت اجتماعی بود.
روانش شاد و جایش بهشت برین باد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز محترم جنرال سراج الدین قیتمس که عکسهای سفر مرحوم پدرشان و برخی معلومات را در اختیارمن قرارداده اند، تشکر میکنم.
عکسهای مربوط به مقاله:
من و سناتور شهید در کمپاین انتخاباتی دورۀ 13 ولسی جرگه با عده ای از روشنفکران و سرشناسان علاقداری کوهستانات سرپل. «پس نی» مرکز علاقداری.
مولوی شهید در مبارزات انتخاباتی با سرشناسان منطقه در علاقداری کوهستانات سرپل (جورغان و نگاله).
دیدار از آرامگاه امام محمد بن اسماعیل بخاری در سمرقند با هیئت علمای افغانستان . قبل از استقلال اوزبیکستان.