باز شناسی افغانستان
بخش یکصد و بیست و دوم
قسمت اول
بخارا
از الحاج عبدالواحد سیدی
شور بختانه در این هنگام که میخواهم تاریخ بخارا را که به درازی جریان آمودریا و سلسله کوههای هندو کش که در سده نزدهم بخاطر تصاحب ترکستان صغیر (از بدخشان تا مرو و مورچاق) شاهان افغان با دولت بخارا در پیکار بود ، بنویسم زمزمه های قبیله بر تری خلاف خاستگاه های مردم از طرف بعضی ها هر از گاهی اوج می گیرد و شنیده می شود که خیلی نازیبا و زیانبار است زیرا مردمان شمال و جنوب افغانستان حد اقل حدود یک صد و پنجاه سال با هم توامیت و برادری داشته اندکه در روز های دشوار اخلال و اشغال ، همدگر را یاوری رسانده وبا هم قربانی داده اند .
اکنون بخاطریکه ماهیت اقوام ساکن در کشور با استناد صفحات تاریخ روشن گردد،وکسی به دیگری زور وانمود نکند، ضرور دانستم تا بخارا (اکنون ازبیکستان و تاجکستان)این همسایه شمالی خود را که نیمی از بدنه شمال کشور مان از آنجا جدا شده است را بشناسیم و بشناسانیم تا حد و جایگاه هر کس معلوم گردد و کسی در آینده نگوید که تو برو به کولاب یا بخارا این جا جای تو نیست .زیرا در دنیا هیچ سر زمین و کشوری هر گز یافت نمیشود که فقط از یک قوم و یا تیره تشکیل شده باشد .باموجودیت این گلها است که قالینی ساخته می شود که ما روی آن زندگی می کنیم
(مؤلف)
چنانیکه لازم است مانمی توانیم تاریخ چندین هزار ساله جریان پر مایه ترین ، یعنی جریان سرزمین بخارا را در قاره بزرگ آسیا که با شتاب نا خواسته آن را ورق ذده ایم تعریف ویا بشناسانیم ولی می کوشیم آنچه را دیگران در این مورد نوشته اند از لابلای کتابها جستجو کرده و تا حدی که عمر و دانش ما جواز میدهد ارايه داریم.
۱۲۲-1. مطالعات آسیای میانه در عصر سنگ:
قرار اطلاعاتی که از منابع باستان شناسی شوروی سابق در مورد مبداء باستان شناسی آسیای میانه بدست آمده ، معلومات ازعصر پالئولیت ( Paleolithic) یا عصر سنگ و ساختمان قبل از نظام قبیله وی و پیدایش قبیله قرار شرح زیر شروع گردیده است:
۱۲۲-1-۱. زمان پیدایش نخستین انسان در آسیای میانه
خیلی دشوار خواهد بود که نخستین آثار تمدنی انسان را در آسیای میانه بیابیم . و بطور یقین معین کردن آن خیلی دشوار است . زیرا آثار قدیمی از همه گونه های زندگی آنها باقی نمانده است.به گمان بعضی از دانشمندان گویا آسیای میانه در داخل منطقه (به اصطلاح)اولین انسان شدن میمون واقع بوده است .(نستورخ . م. ف.، ۱۹۶۴) هر چند این عقیده (تئوری) مشمول و مقبول عموم دانشمندان شمرده نمی شود ودر عصر حاضر که میزان شناخت یافته های ارثی از طریق (DNA) تثیست می گردد، باوجود این کشف قدیمی ترین یاد گار های حیات آدمی را نباید خارج از امکان دانست.
در سال ۱۹۵۳م اکلد نیکوف در رود اونچه نزدیک دریای نارین قرغزستان از دیوار ریگی صومعه قدیمی ٬٬پلیس تاسیل٬٬ میانه ، پارچه سنگ چاقو تیز کن بزرگ که نشانه دست انسان را داشت وبه یک طرف آن تیغ بر جسته کمانی مانندی راپیدا نمود . چنین آلت در علم باستان شناسی بنام ٬٬چاپ پیر٬٬ والت قیراق سنگ یا سنگ چاقو تیز کن (پالش سنگ) مشهور است .(اوکله نیکوف . ۱ . پ : ۱۹۶۶ b،برگ ۱۹.) پس از چند سال از باز یافت این آلت قدیمه که در محل های مختلف آسیا ، باز در ده محل از همان سنگ کشف گردید.(رانوف.و.۱۰:۱۹۶۶) این گونه آلت ها در بسیاری نواحی جهان دانش بخوبی معلوم بوده و قدیمی ترین مدنیت انسانی یعنی مدنیت قیراق سنگ (عصر صیقل سنگ)را توصیف مینماید .(نیگو :مثلاْ ماویوس ۱۰چ.ل. ۱۹۴۴؛ولیکی .ال:اس.ب.:۱۹۵۱. و غیره.)
تحلیل نوع شناسی یا تپولوژی [1] که آلات مشابه به قیراق سنگ آسیای میانه با مدنیت به اصطلاح سوهانی (خراشنده ها) به دوره پولی الیت (عهد سنگ هندوستان) خیلی شباهت دارد . از این امر چنین بر می آید که این دو منطقه آسیای میانه ونیم قاره هند در دوره ٬٬پلی الیت٬٬ یک راه عمومی تاریخی (مشابهی) را طی کرده است.چنانکه از مدارک بیو لوژیک بر می آید ، اهل مدنیت قیراق سنگ (صیقل سنگ)، در دوره یخبندان کهن نخستین ویخبندان رئیس یعنی در دوره پلی تاسینی میانه بیش از ۲۰۰٬۰۰۰سال قبل از این زندگانی داشته اند. در این (دوره)حیوانات ، از قبیل فیل ها ، اسب، ماموت های باستانی،، و حیوانات شاخدار و نمونه های گوناگون گرگدن ها وجود داشته اند که پسانها در اثر تغییر آنی و فوق العاده حادثه برودت جوی و یا عوامل دیگری از بین رفته و در زیر لایه هایی از یخ های یخچالی و یا در عمق زمین ، مدفون مانده اند ( سر گذشت زمین رادرصفحه (۱۱) همین پژوهش ببینید) از روی بعضی دلایلی که باستان شناسان ارائه می کنند [آدم] در آن زمان خیلی کم بوده است.
نوع دیگری از آلات و دست افزار های سنگی دیگری که باپلی الیت ابتدائی اروپا شبیه میباشند، فقط در قسمت های غرب خوارزم و مرو یافت شده اند .
بعضی از دانشمندان تاریخ آسیای میانه شک کرده اند که علی رغم آثار نادر یافت شده در این نواحی نشان میدهد که انسانها در این مناطق کمتر می زیسته اند چرا که باز یافت شده ها ، هم نادر بوده و هم خیلی دور از هم و در قشربالایی زمین های ساحلی در کنار رود خانه ها به نظر می رسد ، یافت شده است .اما در سال ۱۹۷۳ مغز خاکی زرد ، قره تاق یاوان (ناحیه ای در شرق بخارا تاجکستان امروزی )و سپس در هفت ناحیه دیگر در شرق بخارا در بین خاکها در اعماق ۵۰ الی ۶۵ متری زمین ، افزار سنگی ای بدست آمده است . این حفریات در دو محل مسکونی ، یعنی محل مسکونی قره تاق یک ومحل مسکونی هوتی یک ، نشان داد ه شد که در این جا نشانه های مسکونی نو،آثارمدنیت نا معلومی وجود دارد .که بنام مدنیت قره تاق مسمی گردیده است.تاریخ این قشر پایانی باستان شناسی، ۲۰۰ تا ۱۵۰هزار سال عمر آن با مدارک جولوجی تعین گردیده است، بعد با اصول ٬٬ترمولیومین سنسیا٬٬ دقیقاْ عمر آنرا مشخص کرده اند . مدنیت قره تاق از جهت توصیفات به مدنیت قیراق سنگ (صیقل سنگ) منسوب است واز مدنیت خراش و یا صیقل سنگ که باستان شناسان آنرا به اصطلاح سنگ سوهانی یاد می کنند ازمدنیت سنگ سوهانی نیم قاره هند که در بالا به آن اشاره شد ، چندان فرقی ندارد. بعد از این کشف شکی وجود ندارد که درزمین بخارا و اطراف آن (آسیای میانه)، اولاْ طوایفی مسکون شدند، که به دوره های مدنیت صیقل سنگ تعلق داشته اند .(رانوف.و. ا .۱۹۷۱)
۱۲۲-۱-۲.آثار پلی الیت میانه در بخارا (آسیای میانه) از مرحله بعد از حیات بشر اولیه ، یعنی پلی ایلیت که در حاشیه بالا به ان اشاره شد یادگار های فراوانی باقی مانده است.این وقت و زمان نشو و نمای فرهنگ یاکلتور(Culture) [2]مسترین (Mousterian)[3] Culture) [4]و زمان بوجود آمدن انسان ٬٬نندر تال٬٬ [5] بود که در حدود پلی ایلیت میانه و بالاتر از آنها انسان نوع امروزی تشکیل یافته است .
در این دوره بود که انسان ها به ادوات و ابزار های جدیدی دست یافتند ، آتش را شناختند و مهارتهایی از قبیل روشن کردن آتش را نیز یاد گرفتند .احصایه های جدید امکان میدهد که در نواحی مختلف بالاخص ناحیه آسیای میانه چند محل مسکونی عصر سنگ میانه که امکان موجودیت زندگی جمعیی انسان ها رادر مقیاس بزرگتر باز تاب میدهد ، آشکار گردد.
مراکز مکشوفه ، و مغاره هایی از نوع موستری ، در بسیاری جا های آسیای میانه ،چه در نواحی بیابانی (واحه بخارا)و چه در بخش های کوهستانی ، یافت شده است . چنانچه اینگونه اقامتگاه ها در منطقه مرو و سغدیانا و همچنان در جزیره نمای کواسته ودسک ، و کوپیداغ موستری، غار های قدیمه در نزدیکی های تاشکند ، سمر قند ، و مساکن مکشوفه زیادی در نواحی تاجیکستان امروزی در فرغانه غربی ، ناحیه اوران تیپه ، وادی حصار و وخش،زنفره(؟) وبالاخره از مدنیت نوع مستری در قرغزستان شمالی نیز کشف گردید ه است .
مغاک «تشیک تاش» در داخل و خارج شوروی سابق شهرت زیاد پیدا کرد آن محل در نزدیکی شهر ترمز، در واحه توگان دریا در کهسار باسون واقع گردیده است .در این مغاک پنج طبقه ٔ مسکون که در آن انسان نندر تال چندین بار به منزل خود باز گشت نموده ، و آثاری از خود باقی گذاریده مشاهده شده است . از این محل سه هزار دست ساختهای سنگی پیدا گردیده که ۳۳۲ تای آن اسباب مکمل میباشد . در بین آنها دو نوع افزار خیلی معمول از قبیل چاقو ، و بیلچه سنگی موجود است که بیلچه را برای غرس و شاندن درخت و کندن پوست آن استفاده مینمودند.افزار های دیگر خیلی کم اند.مقصد اساسی شکار چیان تشیک تاش بز کوهی سایبریائی ، گوزن، خرس و پلنگ و دیگر حیوانات کوچک بوده که در کوهستانهای آسیای مرکزی یافت می شد.
پیدا شدن تصادفی جسد آدمی عهد موستری ، یعنی پسر بچه هشت و نه ساله ، واقعه ای دارای اهمیت جهانی گردید. از وقت کشف این با آنکه چهل سال(به اعتبار از سال ۱۹۷۲) گذشته ، ولی با آنهم باستان شناسان به یافتن دیگر جمجمه انسان نندر تال موفق نشده اند و این در حالیست که دها مکان دوره موستری کشف شده است .
کلیکسون ابراز سنگی «کشیک تاش» با آثار دیگر مغاره ها کامل تر گردید، از آن جمله مغاک مکشوفه نزدیک ابی رحمت را که به مسافه صد کیلومتر دور تر از تاشکند واقع است میتوان نام برد، باوجودیکه ازین مغاک حدود سه هزار آثار دور موستیری کشف گردیده ولی جالب این است که هنوز به تفصیل در مورد آن معلومات انتشار نیافته است .
از وادی سر دریا در «نوکت قیرا قوم» ، مواد بسیار مهم باستانی کشف و بدست امده است .این افزار ها در ریگهایی رسوبی که از اثر بارندگی وآب رود خانه شسته شده جمع شده است . در اینجا هم مانند تشیک تاش ، افزار ها و بیلچه و کارد (چاقو)های سنگی یافت شده که قدامت آن ۴۰ تا ۵۰هزار سال است. [6]
[1] آسیای میانه منطقه پهناور وقدیمی ای است که انسانها از دوران های دور باستانی زندگی را در آن آعاز کرده است که دارای تنوع های محیطی زیادی میباشد ، اما به نسبت این پهناوری اطلاعات ما از این منطقه وسیع ضعیف است با این وجود، مدارک باستان شناسی گواه بر وجود دوره پارینه سنگی در این منطقه می باشد. تغییرات محیطی و فشار های طبیعی در هر دوره از ادوار پارینه سنگی، انسان ها را مجبور به تغییر و تطبیق با این شرایط کرده است. چون ابزار و ادوات سنگی بیش ترین تأثیر را از این تحولات گرفته، و گونه های انسانی یا انسان ریخت ها نیز عامل مهم دیگری در تنوع ابزاری محسوب می شوند، لذا شناخت گونه های ابزاری و فن ساخت ابزارها امر مهمی در تاریخ گذاری نسبی و شناخت ادوار پارینه سنگی است. در این پژوهش ابتدا محوطه های شاخص دوره ی پارینه سنگی کهن، میانی، نوین و فراپارینه سنگی آسیای میانه را تشریح و سپس به توصیف و تحلیل گونه های دست افزارها، تکنولوژی ساخت و همچنین مواد خام مورد استفاده در ساخت ابزارها پرداخته ایم. پارینه سنگی کهن با تعداد کم محوطه ها، هنوز دارای ابهامات و پیچیدگی های خاص خود است، گونه های شاخص این دوره اغلب قیراق سنگها ، تبردستی و ساطورها هستند که از بررسی های میدانی بدست آمده اند. اما پارینه سنگی میانی دارای بیش ترین محوطه های شاخص و بیش ترین داد های باستانی منطقه است، که اغلب دست افزار های آن از کاوش بدست آمده اند، گونه های مطرح این دوره انواع خراشنده ها و فناوری مطرح این دوره لوالوا است. پارینه سنگی نوین نسبت به پارینه سنگی کهن وضعیت مطلوبی دارد. دست افزارهای این دوره نیز اغلب از کاوش بدست آمده، با توجه به مدارک باستان شناسی، در این دوره صنایع محلی می شوند. از گونه های شاخص این دوره می توان به انواع ریزتیغه ها و تیزه ارجنه اشاره کرد. وضعیت فراپارینه سنگی مشابه پارینه سنگی نوین است، دست فزار های این دوره هم از کاوش و هم از بررسی بدست آمده ند. گون های شاخص این دوره انواع میکرولیت های هندسی و خراشنده های ناخنی است. فناوری و تکنولوژی در هر دوره ویژگی های خاص به خود را دارد، از انواع چکش سخت و نرم و همچنین فنون کاهشی و فشار برای تولید دست فزار ها در ادوار چهارگانه استفاده شده است. منابع سنگ خام اغلب به صورت محلی در دسترس انسان ها بوده و شامل انواع چرت می باشد. آنچه که به احتمال بیش ترین تأثیر را بر گونه های ابزاری گذاشته، ویژگی های جغرافیایی ـ زمین شناختی، کیفیت مواد خام و بالأخص گونه ی انسان بوده است.(دانشنامه آزاد)
[2] فرهنگ چیست؟
چون در مطالعات و پژو هشهای تاریخی و باستان شناسی و سایر علوم پایه ، اغلباْ با واژه (Culture) یا فرهنگ، بر میخوریم لاجرم باید معنی آنرا بدست بدهیم تا در عین مطالعات تاریخی و هر دانش دیگر ، به اشتباه نیفتیم :
واژه فرهنگ ترکيبي از فر( بفتح و سکون ثاني ) بمعني شان و شوکت و رفعت و شکوه سنگ و هنگ باشد – و بمعني نور هم گفته اند چه مردم نوراني را فرمند و فرهومند گويند – و بمعني برازش و برازندگي و زيبا و زيبايي و زيبندگي نيز آمده است – سيلاب را هم گويند – و بمعني مطلق پر باشد اعم از پر مرغ خانگي و پر مرغان ديگر و يا تشديد ثاني در عربي بمعني گريختن و گريزان شدن باشد- و بضم اول کتابخانهُ يهوديان راگويند، و هچنان فر ( بفتح و بکسراول ) پيشوند است بمعني پيش، جلو، بسوي جلو وغيره، چنانکه در کلمات: فرخجسته، فرسوده، فرمان: در فارسي باستان و اوستا fra ,پهلويfra ، ارمنيhra، هندي باستان pra، کردي- hil و يا hal. به همين ترتيب فر ( پيشاوند ) + هنگ ( از ريشه thang اوستايي بمعني کشيدن ) و فرهنگ و فرهختن در ست مطابق است در مفهوم با educat و edure لاتيني بمعني کشش و کشيدن ونيز بمعني آموزش و تعليم و تربيت ( که در زبانهاي اروپايي education و eduquer ) و اما واژهء فرهنگ در زبانهاي اروپايي انگليسي کالچر در الماني و فرانسوي kultur, culture, بمعني مسکن گزيدن، کشت کردن، حراست کردن، پرستش کردن. معناي مسکن گزيدن از COLONUS مشتق شده که با همان واژه ي COLONY قرابت دارد، يا معناي پرستش از CULTUS برآمده است که با ريشهء CULT خويشاوندي دارد. اما آنچه در زبانهاي اروپاي در مجموعه رواج داشت بيشتر بمعني کشت کردن يعني CULTURA ميباشد و همچنان در قرون وسطي به معناي پرستش و عبادت نيز به کار ميرفت، همچنان در زبان روسي و بلغاري همان معني کشت و پرورش گياه را تا هنوز حفظ کرده. در پهلوي farhang و فارسي هم فرهنگ معاني متعدد به کار رفته است.[ لغت نامه دهخدا جلد 37 صفحه 227- 229 – برهان قاطع جلد ش- ل صفحه 1481 — دکتر معين جلد د- ق 2538 – 2539 — فرهنگ شناسي ( گفتار هاي در زمينه فرهنگ و تمدن ) صفحه3 -6 دکتر چنگيز پهلوان.]
دانش، حرفه، علم، فنون، هنر، کتاب لغت، خوابانبدن درخت به منظور تکثير، کاريز آب، آموزش و پرورش، مجموعهء آداب و رسوم و علوم و معارف يک جامعه و نيز به معني شيوهء صحيح انجام هر کار ويژه اي نيز به کار مي رود. بهر ترتيب فرهنگ شهر نشيني، فرهنگ رانندگي، فرهنگ غذاخوردن و.. اما آنچه از اصطلاح ( فرهنگ ) مورد نياز ماست، مفهوم جامعه شناسانه و مردم شناسانهء و عوامل ساختار آن است.
فرهنگ در علوم اجتماعي:
اوگوست کنت Auguste Comte فيلسوف شهير فرانسوي ( 1857- 1798 ) که علم جامعه شناسي ( sociologie ) را وضع نموده، جامعه شناسي را چنين تعريف ميکند: علم قوانين کلي پديده هاي اجتماعي مي باشد، که خود حاصل عمل تاريخي واقعيات اجتماعي پيچيده ايست که به صورت کلي اخذ شده و به يک سامانه (systeme ) کلي در آمده است.[ مباني جامعه شناسي – دکتر امان الله قرايي مقدم / صفحه 13.] همينطور واژه فرهنگ تا قرن هجدهم که وارد حوزه علم جامعه شناسي نشده بود ، در زبانهاي اروپايی معنی و مفهوم کشت کردن و زرع داشت. اصطلاح کلتور به مفهوم علمي آن اولين بار توسط ( ادوارد باربت تايلور E.B.Tylor ) در کتابي بنام فرهنگ ابتدايي در سال 1871 م نشر شد. موصوف ميگويد: فرهنگ مجموعهء پيچيده اي است که در برگيرندهء دانستني ها، اعتقادات، هنر ها، اخلاقيات، قوانين، عادات و هرگونه توانايي ديگري که انسان به عنوان عضوي از اعضاٌ جامعه در مي يابد و پرورش و ياد ميگيرد). [جامعه شناسي ( اصول، مباني، نظريه پردازان) احمد فرسار / صفحه 127.]
اين نظر تبديل شد به سرآغاز ديگر انديشي در رابطه واژه فرهنگ که تفسير و تعريف جديدي بايد از آن دريافت. تا بتواند راه و روش انسان را در جامعه بيشتر و دقيقتر مورد بررسي قراردهد. همينطور پژوهشگران تلاش کردند تا تعاريف متعددي درياببند (هرسه کوويتس M.G.Hersekovits ) بيشتر از 250 تعريف در باره فرهنگ ارائه ميکند و همچنان ( کروبر )به 300 تعريف از فرهنگ اشاره مي نمايد، و گاه رقم بيشتر از 400 تعريف از فرهنگ ذکر شده. اين تعاريف بشکلي ارائه گرديده که انگار فرهنگ کدام ويژگي بخصوصي داشته باشد.[ بحران نوگرايي و فرهنگ سياسي در ايران معاصر/ دکتر سيد علي اصغر کاظمي/ صفحه 35.]در هرحاليکه فرهنگ همان اعمال انسان در جامعه است که در طول تاريخ براي بقاي خود خلق کرده و پديده ثابت نيست، بلکه هميشه نظر به زمان و مکان خود تحول نموده تغيير شکل ميدهد. همانطوريکه فرهنگ برده داري، با فيودالي و سرمايه داري فرق ميکند. يعني فرهنگ محصول مناسبات اجتماعي اقتصادي انسان است . از نسلي به نسل ديگري انتقال مي يابد و تغير شکل ديگر بخود ميگرد.
درين جا تعاريف چند تن از دانشمندان روانشناسي و جامعه شناسي را ذکر ميکنم:
(گي روشمه ) فرهنگ را عبارت از مجموعهء به هم پيوستهء از انديشه ها ، احساسات و اعمال کم و بيش صريح ميداند که به وسيلهء اکثريت افراد پذيرفته شده باشد و براي اين که اين افراد گروهي معين و مشخص را تشکيل دهند لازم است که آن مجموعهء به هم پيوسته به نحوي – در عين حال و نمادين( symbolique) شناخته و مراعات کنند.[ زمينه ي فرهنگ شناسي / دکتر محمود روح الاميني / 17 .]
مارگارت معيد ميگويد: فرهنگ پذيرشي از مجموع رفتار ها و اعمال موجود در يک جامعه است که اعضاء و افراد آن با ضوابطي مشترک تمامي آن را به کودکان خود و قسمتي از آن را به مهاجريني که به عضويت جامعه در مي آيند، منتقل ميسازد.[ همانجا صفحه 17 .]
ر. هـ . لوي مي نويسد: فرهنگ عبارت است از اعتقادات، رسوم، رفتار، فنون، سامانهء تغذيه و بالاخره مجموعهء آن چه که فرد از جامعهء خود مي گيرد. يعني مجموعه اي که نتيجهء فعاليت ها و ابداعات شخص او نيست، بلکه به عنوان ميراث گذاشتگان از راه فراگيري مستقيم به او منتقل مي شود..[ همانجا صفحه 18 .]
ادوارد ساپير Sapir E. ) فرهنگ را عبارت از سامانهء رفتار ها و حالت هاي متکي بر ضمير ناخود آگاه مي داند. [همانجا صفحه 18 .]
اتوکلاين برک: در تعريف و تبيين فرهنگ معتقد است که: ( فرهنگ از نظر عامهء مردم به معني موفقيت هنري و فکري متعالي است و توسعهء علم ، هنر ، ادبيات و فلسفه بيانگر نبوغ يک ملت است. [همانجا صفحه 18 .]
فريدريش تن بروک F.H.Tenbruk : فرهنگ را به معني وسيع کلمه به کار برده است. يعني هرآن چه انسان ميکند و هر آن چه عمل او به بار مي آورد، در حوزه فرهنگي انسان قرار ميگيرد.[ همانجا صفحه 18 .] انسان پديدهء فرهنگي است. هرآنچه انسان آفريده است فرهنگ او ست که در سايهء آن مي انديشد و عمل مي کند.
د. چسنکو مي گويد: فرهنگ در نقطهء مقابل آن چه طبيعت به ما مي دهد قرار دارد و تمام چيز هايي را دربر مي گيرد که انسان آفريده باشد.[ جامعه و طبيعت علم، فرهنگ و زبان / د. چسنکو / صفحه 89 .]يعني به معني وسعيتر آن مترادفي براي عنصر اجتماعي، در برابر عنصر طبيعي است.
چارلزال وود: زبان و صنعت ، هنر و علم، حکومت، اخلاق، و دين و همچنين وسايل مادي يا کاري هاي دست آميزاد، که مجسم کننده دستاورد هاي فرهنگي است.([ همانجا صفحه 90 .]
همينطوريکه قبلاُ اشاره کردم، تعاريف زيادي از فرهنگ توسط دانشمندان، جامعه شناسان، روانشناسان، در مجموع همه علوم اجتماعي ارائه گرديده است. با وجود تفاوت ها در تعاريف وجه مشترکي در نکات اساسي وجود دارد. فرهنگ يعني پل روابط گروهي از انسان ها در يک جامعه که دور هم جمع شدند، هم انديشي را در روابطي اجتماعي خلق کردند تا جمعاُ در مقابل موانع طبيعي براي تنازع بقا تلاش ورزند. همچناني که خود انسان مربوط و نيازمند به طبيعت است و نمي تواند بدون آن هم بقاُ داشته باشد. يعني فرهنگ سلاح براي بقاُ جمعي عليه و يا سازش به نياز براي بقاُ با طبيعت است. فرهنگ مجموعهء تمام مناسبات گروهي از انسانهاست که بر روي مناسبات مادي يا اقتصادي تابع شرايط طبيعي بوجود ميآيد. فرهنگ پديده يا مجموعه يي از تمام دستاورد هاي مادي انسان است که براساس تفکر جمعي نقش مي گيرد و بر نسل های آينده به انتقال مييابد. فرهنگ براساس مناسبات مادي محصول تفکر جمعي شکل ميگرد. يعني انسان حيواني يا پديدهء فرهنگ آفريني است که قادر است حياتش را از ورطهء نابودي نجات دهد تا بتواند زندگي کند. انسان موجودي نيست که از روي ذوق و تمايل اجتماعي شده باشد بلکه اجتماعي شدن انسان روي نياز و احتياج است . فرهنگ نيز روي ضرورت نياز هاي جمعي شکل ميگيرد. همانطوريکه تاريخ محصول پيکار طبقات است، فرهنگ هم زاده مناسبات اجتماعي اقتصادي در روند تاريخي است.
انسان را حيوان فرهنگي ميگويم زيرا برمبناي روابطه اجتماعي از ديگر حيوانات متمايز است . حيوان روي غريزه حيات دارد، اما انسان با وجوديکه غريزه دارد با استفاده از نيروي انديشمندي با ايجاد فشار نورم ها و قواعد جامعه موفق شد غرايز خود را تا حدي تربيت کند. يعني انسان پديده ايست که تربيت مي پزيرد و درعملکرد هاي اجتماعي عملاُ تجربه ميآموزد و آنرا تحول ميدهد.
عوامل ساختار فرهنگ:
انسان حيوان فرهنگي است. اما با فرهنگ تولد نميشود بلکه آنرا از جامعه ميآموزد، تا بتواند بقا داشته باشد. طفل انسان به طفل حيوان نزديکتر است تا بخود انسان. در روند زندگي بتدريج شيوه ها، قوانين، اخلاقيات، و ديگر رسم و رسوم اجتماعي را که ميراث اسلاف اش است، جذب نموده مي آموزد و روحيه اجتماعي و انسانيت در وي تقويت شده عضوي از جامعه مي شود. آنچه ميخواهم بيان کنم اين است که طفل چرا بايد فرهنگي شود تا در جامعه بتواند حيات داشته باشد يا انسان در مجموع چرا فرهنگ را بوجود آورد و عامل اساسي ساختار فرهنگ تحت کدام شرايط و متاثر از کدام پديده ها است. جامعه برکدام مبنا استوار است يعني جمع انسان ها در جامعه از کدام ارزش ها مايه گير اند. اقتصاد و معنويات. کدام يک بوجود آورندهء آن ديگر است. طوريکه قبلاُ اشاره شد ، بعضي از جامعه شناسان جامعه را فقط برمبناي مناسبات معنوي تعريف کرده اند که همانا فرهنگ عامل ساختار اجتماع انساني در يک جامعه ميشود، يعني جامعه براساس روابط زبان، باورها و ديگر رسم و رسوم شکل گرفته است. اگر چنين تعبير شود که جامعه محصول فرهنگ است و فرهنگ همانا مجموعهُ از روابط معنوعي است پس گله هاي حيوانات در جنگلات بايد هم جامعه فرهنگي آنها محسوب شود. اگر جمعي چه انسان و يا حيوان برمبنا معنويات يعني زبان، باورها، اخلاقيات تعريف شود. گله هاي حيوانات در جنگلات و انسان در جامعه با يکديگر فرق ميکنند، اما بازهم گله و جامعه يک وجه مشترک دارند که اساس آنانرا ميسازد و عبارت از نياز براي زندگاني است. نه انسان به تنهايي خود در جامعه ولو هر قدر فرهنگ عالي داشته باشد زنده خواهد ماند و نه حيواني هرقدر قوي باشد به تنهايي در جنگلي قادر به ادامه زندگي نيست. اما برعکس آن در زندگي جمعي اطمينان بيشتر دارند. حيوانات در گله و انسان ها در جامعه هر دو بر اساس يک اصل غريزه استوار است که زنده ماندن و بقا است. در ميدان تنازع بقا اين نياز هاي اوليه که خوردن، نوشيدن، حفظ جان از عوامل مختلف طبيعي يا حمله حيوانات ديگر نخستين فضيلت را بر چيزي ديگر دارا است.
نياز به عنوان پل رابطهء انسان طبيعي با طبيعت عيني اش مانند گرسنگي است. گرسنگي يک نياز طبيعي است و به همين دليل هم به طبيعتي خارج از خودش نياز مند است. بايد عينيتي خارج از ذهن باشد تا او بتواند خويشتن را ارضاء کند و سيراب شود. گرسنگي نياز شناخته شده و يک پديده عيني زندگي انسان است که بيرون از وجود وي به عنوان هستي بنيادين آن ضروري است. براين اساس گرو هاي اوليه انسان ها برمبناي نياز هاي هستي دور هم جمع شدند نه روابطه زباني، باوري، و يا اخلاقيات يا در کل فرهنگ يا معنويات بلکه ماده اوليه تجمع انسان در جامعه زنده ماندن است نه پيروي از سنت ها باورها و ديگر ارزش ها که بنام فرهنگ تعريف شده است. گروه هاي اوليه انسانها که همچون گله هاي حيوانات در جنگلات و يا در غار کوه ها از خود زباني براي صحبت کردن نداشتند بفکر خدا ، پيغمبر و يا ديگر اخلاقيات نبودند. تفکر بشر در آن عصر براساس جهان بيني بود که محققان و روانشناسان آنرا زنده بنيي نام گذاشته اند. روش زنده بيني که اساسي ترين نقطه آغازين تفکر در نوع بشر است ، در يک روند تاريخي رشد ميکند. زنده بيني چيست؟: عبارتست از موجودات روحاني به مفهوم تصويري يا تخيل بطور کلي اصطلاح انيماتيزم ANIMATISE وجود دارد که عبارتست از زنده ديدن همه اجزاء طبيعت و اصطلاحات انيماليزم Animalisme و مانيزم Manisme نيز از همان مقوله است. اصطلاح انيميزم Animisme ( به معناي زنده بيني ) در گذشته مبين يک مکتب و نظام فلسفي معين و مشخصي بود. چيزيکه موجد اصطلاحات مزبور شد، همانا معرفت به نحوهُ بسيار مرموز تلقي گروه هاي بدوي شناخته شده اعم از مرده و زنده، از طبيعت و جهانست. آنها براين باور بودند و يا تصور ميکردند که جهان شامل عدهُ زيادي از موجودات روحاني است که نسبت به انسان خير خواه يا بد خواه هستند و انسان ها همه پديده هاي طبيعي را به اين ارواح شرو و يا بي آزار نسبت مي دهند و معتقدند که اين موجودات نه تنها به جانوران و نباتات جان ميدهند بلکه به اشياي ظاهرا بي جان نيز جان مي بخشند. نکته مهمي در اين نظام مشاهده ميشود که بعداُ منجر به فلسفه طبيعت شد. پديده هاي طبيعي را معلول نيرو هاي بي نام و غير شخصي Impersomnel مي دانيم. انسان هاي اوليه به همان قسم که در مورد جانوران و اشياي بيجان ديديم ، عقيده دارند که انسان نيز مقر ارواحي است که بدو جان مي بخشند. در مورد انسان چنين مي انديشند که افراد بشري واجد ارواحي هستند که ممکن است آنها را ترک کرده وارد جسم افراد ديگري شوند.
اغلب محققان به اين عقيده اند که هستهُ اوليه نظام زنده بيني همين تصورات و تجسمات مربوط به ارواح است . ارواح چيزي جز همان روح هاي افراد نيست که حالا ديگر مستقل شده اند و روح هاي جانوران و گياهان و اشيا به مثابهُ روح انسان تلقي مي شود. يعني اينکه به دو مفهوم جسم و روح جدا از هم در نظر گرفته مي شوند که نظام زنده بنيي براساس آن استوار است، اما چگونه توانست در فکر انسان اوليهُ اين افکار رشد کند؟ روانشناسان و ديگر محققان براين باوراند که ناداني از خودش و جهانيکه در آن مي زيست و ترس و وحشتي که برآن حاکم بود و هم اين طرز فکر معلول مشاهدهُ پديده هايي مثل رويا و يا خواب و مرگ است و همچنين تلاش افراد براي تعبير و تفسير اين حالات بسيار آشنا و مانوس يکايک افراد بود و مخصوصاّ مسلهُ مرگ باعث ظهور اين باور شده است. بقاي حيات يعني فنا ناپذيري، از نظر انسان اوليه مرگ امري معمولي و کاملا طبيعي بوده است. اما مفهوم مرگ بعداّ به وجود آمد و يا شک و ترديد هم مقبول است که بگويم. از نظر روانشناسي نيز فاقد محتوا و فهمش دشوار است. اما نقشي که مشاهدات و تجارب مربوط به تصاويري که در رويا بر شخص ظاهر ميشود و سايه ها و تصاويري که در آينه منعکس مي گردد وغيره، درين وسط بازي مي کند. ( در اين رابط من در مقاله دين چيست در بخش دوم مفصلا پرداختم تا بتوانيم يک نتيجه مثبتي در يافت کنيم، در اينجا فقط اشاره کردم تا فکر بشر را در آن عصر درک کنيم ).
انسان اوليه تحت تاثير پديده هاي مختلفي بود که در ذهن او تحميل مي شد. اينطور عکس العمل ها سبب ميشد تا مفهوم ارواح به وجود آيد و بعد آنرا به اشياء و جهان خارجي تسري دهد. اين پديده خود يکي از ساده ترين و طبيعي ترين واقعيت هاست. (سينسرو وونت ) در باره زنده بيني انسان اوليه ميگويد: عين همين مفهوم ارواح در اقوام متعددي که در ادوار متفاوت زندگي مي کردند ديده شد و اين مفاهيم محصول روند جبري و جدان خلاق اساطير است و زنده بيني ابتدايي را بايد مظهر روحي حالت طبيعي بشري، تا آنجا که اين حالت براي ما قابل مشاهده است، به حساب آورد. نکته ديگري راميخواهم بدان اضافه کنم. نظرياتي (هيوم از کتاب تاريخ طبيعي مذهب ) در بشر گرايشي همگاني وجود دارد مبني براينکه همهُ موجودات أيگر را همنوع خود تلقي کند به اشيا همان صفاتي را نسبت دهد که مانوس انسان است و به آن نيز آگاه است.
بهر صورت زنده بنيي، نظامي فکريست. نه تنها فلان پديدهُ جزيي را تعبير و تفسير مي کند بلکه جهان را به صورت کلي بزرگ در نظر مي گيرد که از يک ديدگاهء واحد قابل روُيت است. چنانکه از گفته هاي علما بر مي آيد بشريت طي زمان متوالي با سه نظام فکري ازين مقوله يعني با سه نوع استنباد و جهان بنيي بزرگ روبرو شده است: 1- استنباد زنده بنيي ( اساطير ) 2 – استنباد آييني 3– جهان بنيي علمي که تا به امروز بشر بدانها نايل شده و افکارش را بازسازي ميکنند.[ اي، بي. تلور – فرهنگ بدوي جلد اول صفحه 425 // دوبل و وونت / اساطير و مذهب جلد دوم صفحه 173 // توتم وتابو زنکموند فرويد صفحه 127 // انسان در عصر توحش / لولين ريد صفحه 27 // تاريخ تمدن / ويل دورانت جلد اول صفحه 107 .] ذکر اين موضوع براين دليل بود تا متوجه تحقيق و نظريات محققان و روانکاران شويم که بشر در ابتدايي ترين داوران حيات خود بر اين کره خاکي از بطن کدام تفکر پاي به عرصه حيات گذاشته وزبان، قاعده و قانون را نمي شناخت فقط تحت تاثير کنجکاوي هاي خيالي و عطش دانستن رويا هاي خود به خلق جهان بنيي هاي اوليه خويش پرداخته است. مايه آن در قدم اول احتياجات و نياز عملي روزمره که حياتش بدان بستگي داشت و عبارت از بيان نياز ها طبيعي و غرايز اساسي زندگي بود در تسلط آورد تا حياتش را حفظ کند. اگر در ادوار مختلف تاريخ بشر دقت کنيم يک پديده را ميشود روشن مشاهده کرد : انسان براي بقايش ابزار سازي کرد تا اطمينان ماده را رونق بدهد و در پرتو آن خودش را حفظ کند. براي اثبات گفتارم به آثاري که از بشر در دسترسي ما قرار گرفته مکث کوتاهي کرد تا ديده شود که انسان هاي اوليه در عصر حجر و ادوار تاريخي از نگاه فرهنگي چطور و چه حرکت داشتند و چرا ابزار ساختند؟ عوامل ابزار سازي چيست؟ ويلي دورانت در تاريخ تمدن از هفت دوره عصر حجرچنين بيان ميکنند.[ تاريخ تمدن جلد اول صفحه 143 // انسان در عصر توحش لولين ريد 62 .]
[4] مدنیت و فرهنگ مستری عصرکهن سنگی میاانه است .باز مانده مردمان مغاره نشین نشاندهند مدنیت است که از پناگاه سنگی موستی سردر ۱۹۹ در فرانسه کشف گردیده ؛ فرهنگ موستري Mousterian که بقاياي آن در تمام قاره ها و آميختهُ با بقاياي انسان نئاندرتال ديده مي شود، و تاريخ آن حوالي 40.000 سال پيش از ميلاد است. در اين دوره کمتر بمشت سنگي برميخوريم و گويي ديگر دورهُ آن سپري شده و ازمد افتاده است. افزار هاي اين دوره از يک لايه سنگ ساخته شده و تيز تر و سبکتر از مشت سنگي و خوش ترکيب تر از آنست، و چنان مي نمايد که با دستي ساخته شده که بيشتر بقواعد هنر آشنايي دارد. چون دورهُ (پله ايستوسن ) در فرانسهُ جنوبي يک طبقه بالاتر بيباييم بآثار فرهنگ ذيل برمي خوريم.
کلتور موسترین عصر کهن سنگی میانه است . باز مانده های مردمان مغاره نشین کلتور مذکور را از چناه گاه سنگی موستینسر در سال ۱۳۰۹ از فرانسه کشف گردید . مردمان دارای کلتور موسترین در کنار رودخانه ها زندگی میکردند. ابزار مشخصه فرهنگی مذکور عبارت بود از تبر دستی مدور یا نوک دار تراش کننده ها دارای لبه ٔ های منحنی شکل ونیزه های سردار . مردمان ملتور موستری اکثراْ فیل ماموت ، گوزن شمال و گرگدن ها را شکار می کردند.ابزار موسی نر ها با استخوان های انسان نندر تال یکجا کشف گردیده ، انواع انسان مذکور در دورهٔ یخچال اخیر بکلی محو گردید.[مجله باستان شناسی افغانستان،سال سوم ، سنبله ۱۳۶۰، برگ ۱۱۸)
[5] انسان نئاندِرتال (Homo neanderthalensis) گونهای از سردهٔ انسان بود که در اروپا و قسمتهایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی (بخارا و اطراف آن) و شمال چین (آلتای) سکونت داشتند. اولین نشانهها از نئاندرتالهای اولیه به حدود ۱۳۰٫۰۰۰ تا ۲۳۰٫۰۰۰ سال پیش در اروپا برمیگردد. .[دکترامیر مهدی کرمی، تحقیقات در باره نندتال ها] ۱۳۰ هزار سال پیش، مشخصههای کامل نئاندرتالها ظاهر شدند و در ۵۰ هزار سال قبل نئاندرتالها دیگر در آسیا دیده نشدند، با این وجود نسل آنها در اروپا در حدود چهل هزار سال پیش منقرض شد. با توجه به اینکه انسان امروزی در پنج هزار سال پیش از انقراض آنها وارد اروپا شد، احتمالاً این دو گروه انسانی با هم تماسهایی داشتهاند.
برخی ژنها میان نئاندرتالها و انسان امروزی مشترک است.این به آن دلیل است که نئاندرتالها و اجداد انسان مدرن زمانیکه تازه از آفریقا بیرون آمده بودند با یکدیگر آمیزش داشتند.
بدن نئاندرتالها برای زندگی در آب و هوای سرد سازگاری یافته بود، بطور مثال آنها کاسه سر بزرگ داشتند، کوتاه قامت اما بسیار قوی بودند و دارای بینی بزرگی بودند، ویژگیهایی که مطلوب آب و هوای سرد است.طبق تخمینها اندازهِ کاسهِ سر آنها و مغز بزرگتر از انسانهای مدرن بودهاست، با این وجود در این بررسیها بدن قویتر آنها در مقایسه با انسان امروزی در نظر گرفته نشدهاست. بطور میانگین، نئاندرتالهای مذکر دارای قد ۱۶۵ سانتیمتر، از نظر وزنی سنگین و به دلیل فعالیت بدنی زیاد دارای استخوانبندی قوی بودهاند. بلندی زنهای نئاندرتال بین ۱۵۳ تا ۱۵۷ سانتیمتر بودهاست.
شیوه خاص تولید ابزار سنگی در دوره پارینه سنگی میانی بنام محل باستانی که این ابزارها در آن یافت شدهاند، فرهنگ موستری (Mousterian Culture)نامیده شدهاست. از ویژگیهای فرهنگ موستری استفادهِ بسیار از شیوهِ لوالوایی است. ابزار موستری غالباً با استفاده از ضربه چکشهای غیر سخت و سخت ساخته میشدند، چکشهای از مواد الی نرمی که از موادی مانند استخوان، شاخ و چوب ساخته میشدند و چکشهای سخت از سنگهایی مثل سنگ آهک، سنگ خارا ساخته میشدند. تقریباً در پایان دورهِ نئاندرتالها، آنها ابزارهای شاتل پرونی Châtelperronian را ابداع کردند که «پیشرفتهتر» از ابزارموستری بود. آنها یا خود Châtelperronian را ابداع کردند یا آن را از انسانهای مدرن تقلید کردند، انسانهای مدرنی که اینگونه تصور میشود که فرهنگ اوریناسی را ایجاد کردند.(دانشنامه آزاد)
[6] غفوروف بابا جان غفور ویچ ،٬٬تاجیکان٬٬ تاریخ قدیمی ترین، قدیم و قرون وسطی ، بر گردان به فارسی، پوهاند دالتر جلال الدین صدیقی و روشن رحمن ، چاپ :گرایش تاریخ عمومی ، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل ،حمل/فروردین ۱۳۶۳برگ های۱۰- ۳۴.