
خروج نیروهای نظامی دولتی از برخی روستاها و تخلیهی گارنیزیونهای محاصره در منطق نظامی امر قابل دفاعی است، اما خروج نیروهای امنیتی از مراکز ولایات و سپردن کامل ادارهی برخی از ولایات به طالبان با هیچ منطقی قابل دفاع نیست و صلح نمیآورد. برخی از رسانههای کشورهای منطقه گزارش دادهاند که نمایندگان طالبان در قطر به دیپلوماتهای امریکایی گفتهاند که آنان در آینده در کنار امتیازهای دیگری که در بدل دستکشیدن از جنگ میخواهند، یکی سپردن ادارهی ۱۳ ولایت است. رسانههای کشورهای منطقه در این مورد، معلومات مفصلی منتشر نکردهاند. روشن نیست که گروه طالبان میخواهند تنها والیهای این ولایات را در آینده از جانب خود معرفی کنند یا اینکه میخواهند در کل نیروهای امنیتی از مراکز ۱۳ ولایت بیرون و تمام آن جغرافیا به قلمرو پادشاهی طالبان تبدیل شود.
اگر منظور این باشد که ۱۳ ولایت دربست به نیروهای طالبان سپرده شود و نیروهای رسمی و دولتی افغانستان در آن ولایت حضور نداشته باشند، به هیچوجه صلح به میان نمیآید، بلکه مقدمات جنگی دیگر فراهم میشود. شاید عدهای استدلال کنند که طالبان که حالا در مناطق روستایی همان ۱۳ ولایت مستقر اند در آینده لباس رسمی نظامی بپوشند، در قرارگاههای نیروهای امنیتی مستقر شوند و نیروهای امنیتی از آن مناطق خارج شود. اما این طرح به معنای سپردن اختیار کامل این ولایات به گروه طالبان است و با هیچ منطقی جور نمیآید. حتا در کشورهای دارای نظام فدرال هم قوهی نظامی و امنینی در اختیار دولت فدرال است و اینطور نیست که هر ایالت ارتش جداگانهای داشته باشد. حتا در نظامهای فدرالی مثل ایالات متحده هم که ایالتها نیروی ایالتی دارند، باز هم ارتش و نیروهای فدرال در آن ایالتها مستقر اند و کنترول اصلی در دست نیروهای فدرال است.
سپردن ۱۳ ولایت یا کمتر و بیشتر از آن به طالبان کمکی به صلح نمیکند. این امر با منطق دولتداری مدرن در تضاد است. در منطق دولتداری مدرن، سازمان دولت باید بر زور انحصار داشته باشد تا از هرجومرج جلوگیری شود. اگر یک نیروی خارج از چارچوب دولت در جایی کنترول را به دست بگیرد، در آن جغرافیا، دولت به معنای واقعی آن وجود ندارد و هر لحظهای امکان وقوع جنگ میرود.
واقعیت دیگر این است که طالبان محصول بحران افغانستان هستند. طالبان از بدو ظهورشان در سال ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۱ با نیروهای سیاسی- نظامی دیگر در افغانستان درگیر بودند. آنان در آغاز ظهورشان از حمایت حکومت برهانالدین ربانی برخوردار بودند، اما بعداً با این حکومت هم در جنگ شدند. این گروه که با حزب وحدت به توافقاتی دست یافته بود، در سال ۱۳۷۴ عبدالعلی مزاری، بنیانگذار و رهبر این حزب را بدون محاکمه اعدام کردند. طالبان دکتر نجیب، رییس جمهور پیشین کشور را هم بدون محاکمه به دار آویختند. در زمان حاکمیت طالبان جنبش مقاومت مسلحانهای به رهبری احمدشاه مسعود با این گروه میجنگید. طالبان در ترور احمدشاه مسعود هم به نحوی دست داشتند. این گروه مجسمههای بودای بامیان را هم منهدم کردند و در شمال کابل، یکاولنگ، بامیان، مزار و بخشهایی از تخار دست به اقداماتی زدند که بر مبنای قوانین بینالمللی جنایات جنگی و نسلکشی خوانده میشود. این واقعیتها نشاندهندهی آن است که طالبان با بیشتر نیروهای سیاسی و گروههای قومی مشکل دارند. وقتی برای این گروه مثلاً ۱۳ ولایت سپرده شود، روشن است که گروههای قومی و سیاسی مخالف طالبان هم در مناطقی که نفوذ دارند، تشکیلات نظامی خود را در واکنش به حضور نظامی طالبان در ۱۳ ولایت دیگر، فعال خواهند کرد.
احیای مجدد تشکیلات نظامی گروههای مختلف در مناطق گوناگون دیگر صلحی به میان نمیآورد و منجر به جنگی دیگر میشود. هیچ امکان ندارد که گروههای مختلف در مناطق مختلف افغانستان تشکیلات نظامی داشته باشند، اما درگیر جنگ نشوند و به دولت مرکزی اجازه دهند که بی هیچ درد سری به تقویت نهادها اقدام کند. هیچ منطقی نیست که بخشهایی از قلمرو افغانستان به قلمرو پادشاهی طالبان بدل شود. طالبان اگر صلحکردنی هستند، باید الغای تشکیلات نظامی خود را قبول کنند. آنان باید مثل حکمتیار تشکیلات خود را با معیارهای یک حزب سیاسی عیار بسازند و وارد سیاست رقابتی شوند. این چیزی است که مردم افغانستان هم آن را میپذیرند. حفظ حضور نظامی طالبان در برخی از مناطق به هیچوجه صلحآور نیست و با آرزوی مبنی بر ختم خشونت مردم افغانستان منافات دارد.
اما حضور نظامی طالبان در برخی از ولایات افغانستان از جمله ولایات سرحدی، وضعیتی است که برای نظامیان پاکستان مطلوب میباشد. ارتش پاکستان همیشه از ناحیهی مرزهای جنوبی و شرقیاش نگران بوده و بدترین پاسخها را به این نگرانی داده است. جنرالهای پاکستانی میخواهند که اگر جنگ افغانستان طالبان را به قدرت نرساند، حداقل باید جنوب افغانستان در نتیجهی یک توافق سیاسی در اختیار گروه طالبان قرار بگیرد. جنرالهای پاکستانی فکر میکنند که حضور یک گروه شبهنظامی جهادیست و اسلامیست در مرزهای آنان، سبب میشود که دشمنان پاکستان در این مناطق جابهجا نشوند. پاکستان با گسترش پایهها و نهادهای یک دولت مدرن در مناطق جنوبی افغانستان راحت نیست. پاکستانیها افغانستانی میخواهند که یا کاملاً در کنترول طالبان باشد، یا اینکه جغرافیای آن به دست گروههای متعدد اداره شود و اسلامآباد با هر کدام به طور جداگانه رابطه داشته باشد.
پاکستان از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ با جزیزههای متعدد قدرت در قلمرو افغانستان روابط گوناگون داشت. آنان در آن زمان در مزارشریف کنسلگری داشتند و بدون اینکه کابل را در جریان قرار دهند با مقامهای وقت بلخ مراوده میکردند. همچنان کرنیل امام دیگر استخباراتچی پاکستان سرکونسل این کشور در هرات بود و با مقامهای وقت هرات از جمله اسماعیلخان تعامل میکرد. همین کرنیل امام بعداً ادعا کرد که در آن زمان به اسماعیلخان مشوره داده بود که با طالبان درگیر نشود و هرات را به آنان بسپارد. نصرالله بابر در آن سالها به راحتی به قندهار میآمد و از فرماندهان محلی مجوز عبور کاروانهای بازرگانی پاکستان به ترکمنستان را میگرفت. در همین بحبوحه طالبان ظهور کردند. برای پاکستان همان وضعیت بسیار مطلوب بود. اما وضعیت ملوکالطوایفیای که در آن هر لحظه امکان جنگ و درگیری همه علیه همه وجود دارد، برای مردم افغانستان قابل قبول نیست. پاکستان باید نگرانیهای مشروع خود را با حکومت افغانستان در میان بگذارد. ارتش پاکستان باید نگرانیهای مشروعش را از سیاستهای سلطهطلبانهاش تفکیک کند.
سپردن جغرافیا برای گروه طالبان صلح جهانی را تهدید میکند. تروریستها در جزیرههای فاقد قلمرو دولت، نهانگاه، آموزشگاه و هستههای جلبوجذب ایجاد میکنند. وقتی یک گروه شبهنظامی جهادیست به صورت رسمی مجوز حاکمیت به یک منطقه را به دست بیاورد، روشن است که گروههای همفکرش در دیگر نقاط جهان وسوسه میشوند، به این گروه میپیوندند و از قلمروش استفاده میکنند.
روشن است که طرفهای درگیر با خواستهای حداکثری روی میز مذاکره میآیند، حکومت افغانستان و جامعهی جهانی باید در هماهنگی با دیگر نیروهای سیاسی افغانستان خط قرمزهای کابل در مذاکره با طالبان را روشن کنند. صلح مطلوب برای مردم افغانستان بدل شدن طالبان به یک حزب سیاسی و ختم جنگ است، نه ایجاد افغانستان سفید و سیاه.