نویسنده: غلام سخی سخا
تحریف واقعیت های تاریخی را نباید مكتوم گذاشت
–
قسمت چهارم
در قسمت های پیشین، فشردهء جریان تهاجمات و لشکرکشی های پیهم قوت های اعراب، کشتار و خون ریزی های آنان در شمال کشور، سند و ملتان، از ملاحظهء شما گذشت. البته درین قسمت ها، آن بخش از حوادث و رویداد های مربوط به دورهء خاص تاریخ سرزمین ( افغانستان کنونی) مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود که جای شان در صفحات تاریخ نوشته شده در کشور، خالی بود! هر چند که منابع و ماخذ های مورد مراجعه و استفاده درین قسمت ها چیزی نبودند که به تازگی کشف شده باشند، بلکه برای مورخین کشور، هنگامیکه کتاب های تاریخی خویش را می نوشتند، قابل دسترسی بود، چنانچه فهرست منابع و مآخذ ایشان مؤید این حقیقت می باشد. هدف اصلی و اساسی من ازین نوشته ها تا جائیکه ممکن و مقدور است و اسناد و مدارک اجازه میدهند، پر کردن جا های خالی و آشکار کردن حقایقی است که در کتاب آنها نیامده است.
« اگر ملتی اجازه دهد که گذشته اش را بربایند، خاطراتش را مخدوش و ارزشش را پایمال کنند، ریشهء وجود خودرا قطع می کند.» (ص 20، کتاب” شکست تابوها”.
درقسمت های قبلی، بر پایهء دلایل و شواهد نشان داده شد که لشکریان اعراب، نه با سنگ وچوب این سرزمین یعنی افغانستان امروزی، بلکه با مردم ساکن در آن جنگ و ستیز داشتند. اما این مردم به تعریف مورخان برجستهء کشور و به تأسی ازآنها نوشته های برخی از نویسندگان، عبارت اند از: «سپاهیان مردم کابل»، « لشکریان رتبیل»، « قوای ملی» و«کابل شاهان». از خوانندهء نهایت عالیقدر این نوشته، با کمال احترام تمنا دارم در بارهء این کلمات و اصطلاحات چند لحظه فکر نماید تا معنای واقعی مضمر در دل این الفاظ و هدف از استعمال آن ها به درستی پی ببرد.
اما ببینیم که درمحاذ جنوب هندوکش کدام مردم بر ضد اعراب می جنگیدند، و مورخان درین باره چه می گویند؟
نخست، گزارش دست اول:
طبری درصفحه های ( -۳۶۶۴-۳۶۶۵ ) جلد هشتم تاریخ طبری یا ” تاریخ الرسل والملوک “ترجمهء ابوالقاسم پاینده چاپ انترنتی دربارهء شکست عبیدالله از رتبیل چنین می نویسد: حجاج کس پیش عبیدالله بن ابی بکره فرستاد که با مسلمانانی که نزد تو اند با رتبیل نبرد کن و باز مگرد تا سرزمینش را به غارت دهی و قلعه هایش را ویران کنی و جنگاورانش را بکشی و فرزندانش را اسیرکنی و عبیدلله با مسلمانانی که ازمردم کوفه و بصره به نزد وی بودند حرکت کرد. سالار مردم کوفه شریح بن هانی حارثی ضبابی بود که از یاران علی بود. عبیدالله سالار مردم بصره بود و امیر جمع نیز بود که روان شد و در ولایت رتبیل پیش رفت و ازگاو و گوسفند و اموال هرچه خواست گرفت و قلعه و حصارهایی را ویران کرد و برزمین های بسیار ازیرزمین آن ها تسلط یافت. یاران رتبیل که ترکان بودند سرزمینی پس از سرزمینی تخلیه کردند و مسلمانان پیش رفتند تا نزدیک شهرآن ها رسیدند که هجده فرسنگ با آنجا فاصله داشتند. یاران رتبیل گردنه ها ودره هارا بستند و مسلمانان را درروستاها رها کردند که درکارخویش فروماندند که پنداشتند که به هلاکت افتاده اند.» جریان این واقعه ( یعنی شکست و قلع و قمع لشکر اعراب به دست تورکان) در صفحات ( ۲۶۶۷-۲۶۶۸ ) جلد (ششم )ترجمهء تاریخ کامل تالیف ابن اثیر و صفحات (۹۵-۹۶)جلد (۲) ترجمهء تاریخ ابن خلدون نیزتوضیح گردیده است. در شرح فوق ملاحظه نمودید که:
— یاران رتبیل تورکان بودند! — یاران رتبیل گردنه ها و دره ها را بستند و مسلمانان را در روستا ها رها کردند!
1- توضیح جناب غبار درین باره!
درسال (۶۹۷) حجاج مشهور والی عراق و فرمانده عمومی افغانستان مفتوحه، عبیدالله را درسیستان اعزام وبه فتح کابلستان مامورنمود، او دربست رسیده بود که کابل شاه به دفاع برخاست وعبیدالله را با همان تکتیک قدیم جنگی، در دهن دره های مهیب کوهستانی کش کرد، و باز از چهار جانب درحلقهء تنگی به سختی فشرد و ضربت آخرین را فرود آورد، عبیدالله چاره نداشت جز انکه هفتصدهزاردرهم بپردازد وخودش را نجات دهد. ( به صفحه هفتاد و سوم جلد اول ” افغانستان در مسیر تاریخ” مراجعه گردد.)
2– توضیح آقای حبیبی درین مورد!
آقای حبیبی درصفحه (۲۰۱) کتاب خویش« تاریخ افغانستان بعداز اسلام» درمورد این جنگ چنین مینویسد:
با عبیدالله سپاه بزرگی بود، رتبیل با او حربی سخت کرد و به دست لشکریان عرب گاو و گوسفند و خواسته های فراوان افتاد، و به نزیکی های کابل رسیدند ولی لشکریان رتبیل به تدریج پس رفته و ایشان را به جایی رسانیدند، که برآمدن دشوار بود، واندر عاقبت عبیدالله به صلح راضی شد، تا به قول طبری و تاریخ سیستان و ابن اثیر هفتصدهزاردرهم ( وبه قول بلاذری صدهزاردرهم) را به رتبیل بپردازد….»
3–آقای فرهنگ درصفحه سی ونه تاریخ خویش درین باره مینویسد: درجبههء جنوبی نیروی عرب پس از قایم نمودن پایگاه عملیاتش در سیستان به استقامت کابل جلو رفت، اما به علت مقاومت سرسخت کابل شاهیان برهمنی به گشودن آن موفق نشدند و تقریباً دو سدهء دیگر سپری گردید تا اینکه یعقوب لیث صفاری، بنیاد گذار اولین دولت بومی اسلامی درسیستان، کابل را به طورنهایی فتح نموده دین اسلام را درآن رایج ساخت.»
در بارهء یعقوب لیث، موسس اولین دولت بومی اسلامی نکات آتی شایان توجه می باشد:
– سرپرسی سایکس درصفحهء جلد دوم ” تاریخ ایران” ترجمهء سید محمد تقی فخرداعی گیلانی چنین می نویسد: در۲۵۷ هجری ( ۸۷۱) او[ یعقوب لیث] قاصدی به نزد موفق [ خلیفهء وقت بغداد] فرستاد و پیغام داد که وی خودرا یکی از غلامان پست خلیفه میداند و مصصم گشته که شرایط خدمت را بجا آورده وشئون واحترامات خلیفه را کاملاً حفظ نماید…لهذا خلیفه حکومت بلخ وطخارستان وسایرنواحی و قطعات دوردست شرق را به اوواگذار نمود. یقوب ازین انتصاب وورود خودش درعداد مامورین عالی رتبهء خلیفه تقویت یافته ودرهمه جا پیروزوبهره مند بوده است وحتی کابل را که دوردست بود به تصرف درآورده و پادشاه آنجا را که تورک وبودایی بود دستگیرنمود.»
مارکوارت صفحه 195 کتاب خویش ” ایران در جغرافیهء بطلیموس” چنین می نویسد:
یعقوب لیث در سال ۸۷۰ زابل و کابل را به تصرف خود در آورد. از میان اموالی که چپاول کرده بود، شامل ۵۰ مجسمهء که از طلاه و نقره ساخته شده بودند، به المعتمد، خلیفهء وقت بغداد فرستاد. در بارهء اهدای ارسالی برادرش عمرو لیث به بغداد، مارکوارت در صفحهء ۱۹۷ کتاب خویش «ایران شهر…» چنین می نویسد: آنچه که به خصوص باعث تحسین زیاد ګردید، اهدای مجسمهء زنی با چار بازو، با کمربندی از سنگ های قیمتی سرخ و سفید بود. بین دستهای این مجسمه، مجسمه های کوچکتری وجود داشت که که دست ها و صورت های آنان مزین به زیور و آلات و سنگهای قیمتی بود. این ستون مصور برروی عرابه ای طبیعی آن تهیه شده بود، و بر روی شتری حمل میشد.»
این هم کارروایی چپاولگرانهء اولین شاه بومی اسلامی است که به چه حیله و نیرنگ خودرا درزمرهء مامورین عالی رتبه خلیفهء بغداد قرار داده و قیمت ارتقاء خودرا به این مقام با ارسال آثار گرانبهاء تاریخی کشور، ادا نموده است.
رتبیل یا رتبیل شاهان کی بودند؟ لشکریانش متشکل از کدام مردم بودند؟ درمورد رتبیل (زنبیل) مارکوارت درصفحهء (۱۵۹) کتاب خود« ایران شهردرجغرافیهء بطلیموس» با درنظر داشت روایات طبری و مطابقتش با گزارش زایر چینی، تحت عنوان « ترک ها درزابل» چنین می نویسد:
بنابر نوشتهء طبری ( ج ۲، ص ۱۳۰۷، وقایع سال ۷۹ هجری) جنگجویان” زنبیل” جملگی از افراد ترک بوده اند و براو بارها عنوان ” پادشاه ترک ها” اطلاق میشده است.( طبری، ج ۲ صص ۱۰۴۲، ۱۱۰۳، ۱۱۳۲). این گفته با گزارش ” تانگ – شو” نیز مطابقت دارد…»
همین نویسنده درصفحهء( ۱۵۸) کتاب خویش از مورخ دیگری بنام ابوعبدالله محمد بن ازهر می نویسد: پادشاه ترک ها از نواحی مرزی ” سگستان” و سه امیرنشین دیگر که به وسیلهء یعقوب لیث کشته شدند، عنوان ” زمبیل” ( زنبیل) داشته اند.»
هم چنین مورخین هریک عزالدین ابن اثیر درصفحه (۲۷۰۶) جلد ششم تاریخ کامل ترجمهء دکترسید حسین روحانی وابوزید عبدالرحمن بن محمد «ابن خلدون» درصفحه (۱۰۲) جلد دوم تاریخ ابن خلدون ترجمهء عبدالکریم آیتی، رتبیل را پادشاه ترک معرفی کرده اند.
مارکوارت درصفحه(۱۵۸)« ایران شهردرجغرافیهء بطلیموس» ازقول ابن خردادبه می نویسد: بنابرنوشتهء ابن خردادبه (ص ۴۰،س ۴و۵)، « زنبیل» به عنوان پادشاه سجستان [سیستان]، ارخج و زمین داوربوده واینکه هردوسرزمین اخیرجزوقلمرو وی بوده است. درفوق مشاهده کردیم که یعقوبی وی را پادشاه سجستان، و«زرنج» را پایتخت آن ذکرکرده است ( یعقوبی، فتوح البلدان، صص ۲۷۳و۲۸۱).
اصلیت کابل شاهان به روایات خاورشناسان!
در فوق از مؤرخی به نام سرپرسی سایکس و کتابش بنام “تاریخ ایران” ذکر شد. ایشان درین کتاب می نویسند که تورکان بودایی در کابل حکومت می نمودند.
دو مؤرخ ایران پرست به نام های “رنه گروسه” و “ریچارد فرای” در کتب خویش از شاهان تورک بودایی کیش در کابل یاد کرده اند. اولی در صفحه 213 کتاب خویش بنام ” امپراطوری صحرا نوردان” و دومی در صفحه 278 کتابش بنام ” میراث آسیای مرکزی” از حاکمیت تورکان در کابل یاد می کنند. اولی یفتلی ها را تورک – مغول و دومی، بر خلاف مشهورترین مورخین جهان، ایرانی؟ می پندارد. ایرانی ساختن برخی اقوام تورک، بخشی از ماموریت مامورین تاریخ ساز از نوع ریچارد فرای ها و شاگردان شرقی آنها می باشد. طوریکه در قسمت دوم مطالعه نمودید، برخی مؤرخان ایران ازجمله سعید نفیسی، به تورک بودن یفتلی ها اعتراف دارند. (به قسمت دوم مراجعه شود) درقسمت بعدی سعی ما براین است تا با ارائهء دلایل و براهین غیر قابل تردید نشان دهیم که چگونه و با چه جسارت و شطارت، برخی ها بیهوده می کوشند تا افتخارات تاریخی تورکان را به خود نسبت دهند و به شخصیت های فرهنگی و فلسفی آنها هویت کاذب درست کنند و حتی اقوام تورک را عنوان ایرانی دهند.
درهنگام دیدارزایرچینی “هیئوان- تسانگ” درسال (۶۳۰) میلادی دولت هایی وجود داشتند که تابع دولت کاپیسا (بگرام) بودند. لغمان خراجگذاروگندهارا به وسیلهء نمایندهء دولت کاپیسا اداره میشده است.درسال ۷۱۰ دولت های مزبورتابع دولت زابل قرارگرفتند. متعاقباً شاهان کابل به قدرت نیرومندی مبدل شدند که شرق افغانستان را به کنترول خود داشتند.ازمیان شاهان دودمان تورک کابل میتوان برهتگین و تگین شاه و خینجیل را نام برد. شاهان کابل بنابرتوضیحات البیرونی تورک بوده وشصت نسل درکابل حکومت نمودند.(1)
مورخ کشور آقای حبیبی در صفحات 84-85 ” تاریخ افغانستان بعد از اسلام” در بارهء ” خینجیل” چنین می نویسد:
این نام [ خینجیل] را از روی تحلیل لسانی چنین تجزیه می توان کرد: خن مخفف خان است، به حذف الف. در کاکران پشتون تا کنون نامی موجود است که آن را (خن تما) تلفظ کنند، به فتحهء اول و سوم، و خنتماخان در اوایل قرن بیستم از مشاهیر زوب و کویته بود، و این نام نیز مصدر به خن مخفف خان است…. پس خنچل نیز در اصل خان چل باشد، که جزو دوم آن ( چل) در پشتو به معنی طرز و روش و کردار و رفتار و آداب و رسم است…. پس نام خنچل به معنی دارای روش خانی و بلند منشی و به تعبیر تحت اللفظ ( خان خوی خان کردار) است، و کلمهء خان با مغولان چنگیزی به خراسان نیامده بلکه قرن ها قبل از اسلام درین سرزمین بوده و از همان هون = هان = خان اسم مردم هفتالی( ابدالی) آریایی ساخته شده است.»
به شهادت نویسندگان چینی کابل پایتخت یوچی های بزرگ، وپشاورپایتخت یوچی های کوچک بود. شاهان هردو بخش از یک خاندان بودند. به قول ابوریحان البیرونی آن ها ازنژاد تورک بودند که شصت نسل درکابل حکومت نمودند. گواهی البیرونی دربارهء تورک بودن آن ها غیرقابل تردید می باشد. مدرک دیگری که تأیید کنندهء این امراست، «راجا تارنگینی» (تاریخ کشمیر ) میباشد. سند موثق وقابل اطمینان دیگر شهادت هوان-تسانگ زایرچینی مبنی بر حاکمیت طولانی دولت تورکان در کابل است. (2).
دودمان تورکی شاهیا که مرکز شان درکابل و گندهارا واقع بود. آخرین شاه آن بنام لکهتورمان، در اواخر سدهء نهم میلادی از طرف وزیر برهمن خویش موسوم به کالار، از قدرت بر کنار گردید. کالار که با شاه لالیا مندرج در راجا تارنگینی ( تاریخ کشمیر) یکی دانسته شده، سلسلهء خودرا اساس گذاشت. او برای مدتی بسیار کم در کابل حکومت داشت. بعد از اشغال کابل به دست یعقوب لیث صفاری، کالار مرکز خویش را در اوهیند واقع در راولپندی انتقال داد. این سلسله، عاقبت به دست تورکان غزنوی از میان رفت. (3)
پادشاهی دودمان تورکی شاهی که درکابل وپشاورحکومت می کردند درسال (۵۰) احتمالاً بعداز سرنگونی حکومت یونانی- باختری تاسیس گردید. شاه معروف آنان کنیشکا بود. حاکمیت این سلسله تا سال (۸۷۰) دوام آورد.(4)
تا جائیکه می دانیم، پنجاب و گندهارا (شرق افغانستان) قلمرو واحدی را تشکیل میداده است. این قلمرو به واسطهء تورکی شاهی که پایتخت آن در کابل بود، اداره و کنترول میشد. دورهء حاکمیت تورکی شاهی در سال 880 به پایان رسید. یا بنابر قول البیرونی، با هندو شاهی تعویض گردید.(5).
تورکی شاهیای کابل که اخلاف کنیشکا بودند به واسطهء وزیربرهمن اش ( لالیا) سرنگون شد. وزیرمذکورسلسلهء را تاسیس کرد که تا سال( ۱۰۲۱) دوام داشت.(6)
شاهان تورک که قرن ها کابل وپشاوررا تحت حاکمیت خویش داشتند، با آخرین شاه شان ازجانب وزیربرهمن (موسس هندوشاهی) ازمیان برداشته شدند. پایتخت سلسلهء هندوشاهی در” اوهیند” بود ازینجا این خاندان تا سال( ۹۸۰) گندهارا را تحت کنترول خودداشت. پایتخت این سلسله بعداً به لاهورکنونی انتقال یافت.این دودمان، سرانجام درسال ۱۰۲۱ تحت اطاعت و انقیاد سلطان ترک یعنی محمود غزنوی درآمد.(7)
کابل شاه، که گفته میشود از بقایای کوشانیان بزرگ بودند ورتبیل شاه زابل، به طورمتواترمورد حملات اعراب قرارگرفتند. وتورکی شاهیا تا اواخرقرن نهم میلادی به پادشاهی خود درکابل دوام دادند. سرانجام به دست وزیر برهمن اش بنام ” کلر” ( لالیا) سرنگون شد.(8)
شاهان تورک که درکابل مستقربوده ازسال (۶۰)میلادی تا سال (۹۰۰) میلادی حاکمیت کابل را درکنترول خود داشته اند.(9)
منابع چینایی ( تانگ شو) از فرمانروای تورک نام می برد که در سال 658 میلادی درکاپیسا و گندهارا حکومت می کرد. مدتی قبل ازین تاریخ هیوان- تسانگ زایر چینی با فرمانروای بودایی کیش کاپیسا ملاقات کرد، این فرمانروا نیز اصلیت تورکی داشت. بنا بر قول زایر کوریایی بنام «هوئی چاو » که در سال 727 میلادی از افغانستان دیدار نمود، کلیه سرزمین های شرق افغانستان تحت اداره و حاکمیت تورکان قرار داشت. هوان- تسانگ نیز شهادت می دهد که مناطق شمال هندوکش نیز به واسطهء فرمانروایان تورک اداره می شدند.
درمنابع مختلف به خصوص اثر بزرگ « تاریخ الهند» تالیف ابوریحان البیرونی جغرافیه نویس اسلامی از فرمانروایان کابل ( شاهان تورک) بحث نموده است. بر پایهء قول البیرونی شاهان تورک که در کابل و گندهارا حکومت می نمودند، خودرا از اخلاف کنیشکا می دانستند. به نظر البیرونی آن ها به مدت شصت نسل در اقتدار بودند.(10)
کابل درسابق ازجانب سلسلهء شاهان تورک اداره میشد. مطابق نظرالبیرونی تورک ها به مدت شصت نسل درکابل حکومت نموده اند. نخستین شاه این دودمان ” بر هتگین ” بود. آخرین شاه آن لکتورمان نام داشت، به واسطهء وزیر برهمن بنام کالر از قدرت کنار انداخته شد. البته نباید تصورکرد که تاج سلطنت درجریان همین دوران فقط به یک خاندان یا قبیلهء مشخص تعلق داشته است. خاندان های متعدد بااسمای مختلف متعلق به ملت کبیرتورک چون اسکیت های قدیم وترکان امروزبالنوبه صاحب این تاج بوده اند. ممکن است قبایل دیگرتورک مانند سکاها وتروشکاها ویوچی ها وغیره نیز اداره وکنترول حکومت را دراختیارداشته باشند. آخرین پادشاه آن ها تاسال۸۵۰ میلادی قدرت حکومت را به عهده داشته است. وی درصفحهء بعد می نویسد که اگرما مجازباشیم مدت هرنسل را شانزده سال فرض نماییم دقیقاً به سال ۱۲۵ قبل ازمیلاد میرسیم یعنی سقوط پادشاهی یونانی ها درباختر»11
درقرن نهم میلادی تاکسیلا تحت کنترول وادارهء حکومت تورکی شاهی که خودرا ازاعقاب کنیشکا میدانست، قرارداشت. درسال ۸۷۱-۸۷۰ وقتیکه کابل به اشغال یعقوب لیث درآمد تورکی شاهی پایتخت خودرا به اوهیند انتقال داد. (12)
دودمان شاهان تورک که در طی قرون متمادی ادارهء کابل و گندهارا را به عهده داشتند. در سال ۸۷۰ آخرین شاه این دودمان به واسطهء وزیر برهمن اش که مرکز ادارهء اش در اوهیند امروزی واقع در سند بود، سرنگون گردید. تا سال ۹۸۰ میلادی گندهارا تحت ادارهء این سلسله قرار داشت. سر انجام در ۱۰۲۱ تحت انقیاد و اطاعت سلطان محمود غزنوی در آمد. (13)
دودمان تورکی- شاهیا قرن ها در کابل و پشاور حکومت می نمودند. در سال 870 توسط وزیر برهمن آخرین شاه تورک، سرنگون گردید.(14)
چندی بعد از اشغال کابل توسط یعقوب لیث صفاری در سال 870 سلسلهء هندوشاهی به جای آخرین شاه تورک که خودرا از اسلاف کنیشکا می دانست، تاسیس گردید.(15)
اعراب قبل از اسلام به نام کابل آشنایی داشتند. شاعران دوران جاهلیت در عبارات خود، اصطلاحات کابل و تورک را مترادف یکدیگر قرار میدادند.(16)
ابوریحان البیرونی(973-1048) دانشمند شهیر اسلام، لسان سانسکریت را به دقت کامل مورد مطالعه قرار داد. او در آثار خویش از دستآورد های هندوها در زمینه های علم و ادبیات، توضیحات ارزشمندی را ارائه نموده است. معلومات دانشمند مذکور در بارهء اخلاف “براهتگین ” موسوم به کانیکا ( کنیشکا) با روایت مندرج ” راجا تارنگینی” ( تاریخ کشمیر) مطابقت کامل دارد. او این دودمان را ” هندو- تورک” نامیده و می افزاید که تورکان به مدت شصت نسل در کابل تحت عنوان “شاهیا” حکومت کرده اند . نویسنده «راج کمار» ” شاهیا” را شکل دیگر کلمهء سانسکریت “ساهی” وانمود کرده و در بارهء دودمان حاکم در کابل یاد آور شده که شاهانی که ادارهء کابل را به دست داشته، ممکن است به یک خاندان متعلق نباشند، ولی یقیناً کوشانی بودند.(17).
در اواسط تهاجمات اعراب، اخلاف کنیشکا یعنی تورکی شاهی از کابل تا سند و کشمیر حکومت می کردند. با از بین رفتن آخرین شاه آن به واسطهء وزیر برهمن اش، به جای این دودمان، سلسلهء هندو شاهی جایگزین شد.(18).
بر پایهء اطلاعات موجود لشکریان اعراب درمیان چند سال ایران را کاملا مغلوب و منکوب وامپراطور بزدلش را مجبور به فرار می سازند. امپراطور مذکور با هزار نفر فهرمانش فرار را بر قرار ترجیح داده، از یک ولایت به ولایت دیگرمیگریزد. طبق روایت یعقوبی مندرج صفحهء ( ۳۸، جلد دوم )امپراطور، حین فرار،هزارافسرازافسرانش وهزارقهرمان!!!!!! وهزارنوازنده باخود داشته است. گریز امپراطور با همراهانش درصفحهء (۵۳۷) « تاریخ مردم ایران قبل ازاسلام» تالیف عبدالحسین زرین کوب مؤرخ ایرانی قید شده است. اقای زرین کوب رکابداران شاه را « اردوی بیکاره» نام داده اند. ایشان به این مطلب متوجه نشدند که اولاً اگر امپراطور بیکاره نمی بود، اشخاص و افراد بیکاره را در دور و بر خویش جمع نمی کرد.ثانیاً شکست سریع لشکریان ایران در برابر تهاجم اعراب، آدم را وامیدارد که به موجودیت همچو امپراطوری با شک و تردید نگاه کند.
بر مبنای گزارشات طبری و دیگران شاه فراری زمانی که به ” ری ” میرسد، والی ری امپراطورخودش را درحضور هزار قهرمان دستگیرو انگشرش را از دستش بیرون می کند. و قهرمان های پنبه ای هم چیزی از دست شان بر نمی آید که امپراطوربخت برگشته را از دستگیری و بی حرمتی نجات دهند. خود والی محل است که بعداز گرفتن برخی اسناد، اورا با هزارقهرمان بیکاره و بدرد نخورش ازساحهء ولایت خود بیرون می اندازد. درمورد گرفتن ان انگشرامپراطوررجوع شود به صفحهء(۱۹۹۷ جلد پنجم طبری). بالاخره سرنوشت اورا به مرورود بیرون ازساحهء ایران می کشاند. امپراطور نگون بخت از یک آسیابان پناه میجوید وبنابر روایتی به دست همین آسیابان کشته میشود. البته این یگانه موردی نبوده که یک امپراطور ایران به فرارو ذلت می افتد. تاریخ، حکایهء فرار بزدلانهء داریوش از ترس اسکندرمقدونی را دردفترچهء سینه خویش به ثبت دارد. به همین شکل قباد ساسانی و بهرام چوبین را!
آدم به کتاب های تاریخی که با آب و تاب از امپراطوری ساسانی ایران و قلمرو های وسیعش یاد می کنند، مشکوک می شود. اگر به راستی ایران صاحب چنین امپراطوری می بود، لشکر اعراب به آسانی قادر به شکست اسف بار آن نمی شدند. مهمتر ازآن این که دیگرهر گز نتوانست سر بلند کند. لشکر عرب ها به مدت یک قرن با امپراطوری تورکان خزر جنگیدند و نتوانستند آن امپراطوری را سرنگون سازند. چنانچه د. م. دانلف در مقدمهء کتابش بنام ” تاریخ خزران از پیدایش تا انقراض” ترجمهء محسن خادم، چنین نوشته است: در واقع اعراب در جبههء قفقاز با قدرت نظامی سازمان یافته ای روبرو شدند که از پیشروی بیشتر آنان جلوگیری می کرد. به همین دلیل، جنگ های اعراب و خزر ها که بیش از یکصد سال دوام آورد، اهمیت تاریخی بسیار دارد…. بی تردید، اگر خزر ها در منطقهء شمال قفقاز حضور نداشتند، اعراب از بیزانس – یعنی سنگر تمدن اروپا در شرق- می گذشتند و تاریخ اسلام و مسیحیت با آنچه امروز ازآن می دانیم، فرق می کرد.”
در بارهء امپراطوری واقعاٌ موجود و نیرومند خزران بیش از دو جلد کتاب مستقل به رشتهء تحریر در نیامده است. اما بر عکس، ده ها جلد کتاب هر کدام حاوی صد ها صفحه، در مورد امپراطوری کاغذی ساسانی و تمدن خشن و تقلیدی آن وجود دارد. اگر کمی دقت کنیم به خوبی پی می بریم که سازندگان راستین امپراطوری ساسانی به این شوکت و دبدبه ودارای حدود اربعهء گسترده، نویسندگان و مورخان از نوع ریچارد فرای ها می باشند.
نوشتهء آرتور کریستن در صفحه 113 کتابش بنام” ایران در زمان ساسانیان” حتی وجود امراطوری ساسانیان را زیر سوال می برد: در دولت ساسانی افراد طبقهء اول را به لقب شاهی می خواندند و ازین جهت پادشاهان ایران را شاهنشاه می گفتند. این طبقه مرکب بود از امرای تیولداری که در اکناف کشور فرمانروایی می کردند….”
اما همین فاتحین کشور گشا با داشتن قوای نیرومند شکست های پیهمی را ازلشکریان شاهان کابل متحمل شدند.
در بارهء اهمیت و مقام شاهان کابل مورخ کشور جناب حبیبی در صفحهء 102 ” تاریخ افغانستان بعد از اسلام چنین می نویسد:
کابل شاهان به سبب مقاومت طویل و عنیف خود که با لشکرهای فاتح اسلامی قرن ها نموده اند، نزد مورخان و مخصوصاً عرب شهرت و اهمیتی را دارند وچون عناصر داخلی خاک افغانستان و از بقایای دودمان های قدیم این کشور بودند، البته درتاریخ ملی ما هم مقامی درخوراعتبار دارند.»
از این نوشته این نتیجه بدست می آید که در کابل دولت مستحکم و قوی دارای تشکیلات نظامی منسجم، مستقر بوده است. اگر چنین نبود مقاومت و شکست قشون قدرتمند امپراطور اموی ها محال بود. در بارهء مقاومت “مردم افغانستان؟ ” جناب غبار در صفحات72-63 جلد اول تاریخ ” افغانستان در مسیر تاریخ ” توضیحاتی ارائه نموده که شایان توجه می باشد.
“این دولت [ دولت اموی] وسیع ترین دولت روی زمین درعصرخود بود. این دولت بزرگ ازروز تولد خود تا دم مرگ با کشور افغانستان مقابل و داخل زدوخورد بود مهذا نتوانست تمام افغانستان را تسخیر نماید. مردم افغانستان درطول این مدت درصحنهء سیاست و نظام ازخود دفاع می کردند و بالاخره توانستند دربربادی آن شهنشاهی مقتدر سهیم گردیده و دولت عباسی را جانشین آن سازد…. ربی حارثی حاکم اموی درسال (۶۶۷) با جنگ رتبیل کابلستان، درقندهار مقابل شد و نتیجه نگرفت. درسال (۶۷۱) عباد حاکم عرب ازسیستان به کابل کشید، ولی رتبیل جلو اورا درقندهار گرفت و نگذاشت قدم فراترگذارد. درسال (۶۸۱) یزید و بوعبیده افسران عرب ازسیستان به کابل مارش کردند، سپاه مردم کابل!!! دربین راه به آن ها مقابل و درطی یک جنگ سختی، اردوی عرب را تباه، یزید را قتل وبوعبیده توانست که دربدل نیم ملیون درهم فدیه خودش را نجات دهد. یک سال بعد عبدالعزیز والی جدید سیستان، برای تلافی از شکست یزید وبوعبیده – لشکربه کابل کشید ولی دچار انهزام قطعی شد. درسال (۶۹۱)عبدالله حاکم عرب از سیستان به عزم رزم کابل شاه به “بست” رسید، کابل شاه دریک زمین کوهستانی اورا محصور و مغلوب کرد- عبدالله سه صد هزاردرهم فدیه داد وخودرا خلاص کرد.
…. زیرا مردان عرب که از آسیای صغیر تا ساحل اطلس کشورهای بزرگی را تسخیر کرده بودند، در شصت سال از تسخیر کامل کشورافغانستان؟ عاجز مانده بودند. حجاج ازگرفتن خبر شکست عبیدالله متغیرگردید و از دربار دمشق استیذان نمود که برای فتح قطعی کابلستان تمام قشون بصره و کوفه را سوق نماید. این است که دوازده هزار نفرازبرگزیدگان و جنگجویان عرب را انتخاب ودر تحت قیادت عبدالرحمن بن اشعث درسال (۷۰۰) به استقامت افغانستان سوق نمود، این سپاه آن قدر کامل و مجلل بود که نام «جیش الطواویس» یعنی لشکرطاوس بخود گرفت، حجاج دو ملیون درهم به این قشون بی مانند کمک کرد.»
جای نهایت تاسف است که از موجودیت چنین دولت مقتدری که شصت نسل در کابل و گندهارا حکومت نموده و هویت اصلی سلالهء حاکم آن، هم چنین از اصلیت مردمی که در شمال و جنوب هندوکش تا سند و ملتان علیه لشکریان و جنگجویان اعراب می جنگیدند، اکثریت مطلق با سوادان، جز تعدادی انگشت شمار، بی خبر اند. این که تقصیر این بی اطلاعی به عهدهء چه کسانی است، داوری و قضاوت با شما است.
در پایان مقاله میخواهم یادآور شوم که برخی مؤرخین ما با طفره رفتن از واقعیتها، هویت تاریخی کوشانیان و کابلشاهان را که درراه حفظ وطن از هجوم بیگانگان پایمردی و مقاومت شگفت انگیز نشان داه، آزادی و غرور این مرز و بوم را باخون خویش حفاظت کرده اند، کاملا نادیده گرفته و عساکر جنگجوی آنان را با عبارات عمومی مردم کابل و اهالی محل وغیره گویا معرفی کرده اند. این گونه مجهولات، مردم وطن مخصوصا نسل جوان را در تاریکی قرارمیدهد و این کار در شرایط کنونی که حقایق تاریخی در پرتو دانش و فرهنگ معاصر روز تاروز روشن شده، بر روی جعلیات خط بطلان کشیده میشود، گناهی است نابخشودنی. ازین رو میخواهم به مراکز علمی و فرهنگی افغانستان یادآور شوم که ازینگونه کارهای تاریخ ستیزانه خودداری کنند و مقامات تعلیمی، کتب درسی تاریخ کشور را مورد ارزیابی واقعبینانه قرارداده، نقائص و تحریفات را از متون آنها بردارند و تاریخ کوشانیان و کابلشاهان تورکتبار را همان طوریکه در متون و منابع معتبر تاریخی ذکر شده بازنویسی کنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1– The Archaeology of Afghanisan from Earliest Times to the Timurid Period-( p: 235- Academic press 1978(
Edited by F, R. Allchin and Norman Hammond-
) (Metropolitan Toronto Library).
2- Sir Alexander Cunningham. Four reports made during the years , 1862-63-64-65. p.73.
3- Upinder Sing, A History of Ancient and Early Medieval India: From the Stone Age to the … p. 571.
4–Asoka Jerath, Forts and Palaces of the Western Himalaya. (p-22-23–
5-A . F. Rudolf Hoernie, M A( Oxford), Phd, A History of India ( p 72)
6- V . Vincent Arthur Smith, The Early History of India, From 600 B.C. To the Muhammadan Conquest… (p-308-Vol- I-1904)
7- John Hutchison, Jean Philipp Vogel. History of the Panjab Hill States, Volume 1 –
8-An Advanced History of India.( p- 181 1960).
By R.C. Majumdar, M.A.,ph.D. , H.C. Raychaudhuri, M.A.,Ph.D., Kalikinkar Datta, M.A., Ph.D
9- A Glossary of the tribes and Casts of the Punjab and North-West…,p-35, Volume 1 1997 by: H.a.Rose
10–Willem Vogel sang. The Afghans. P-183
11- Sir H. M. Elliot. K.C.B. The History of India as Told old by its Own Historians. P.403. vol, 2, 1989.
12- Taxila, published by the Syndics of the Combridge University Press, p.86.
13- Shyam Singh Shashy, The World of Nomades,p. 59.
14 – Shyam Singh Shashi,The World of Nomads,P. 59.
15—Andre Wink, Al-Hind: Early medieval India and the expansion of Islam, 7th-11th centuries, p. 125.
16–Clifford Edmound Bosworth, Historic Cities of the Islamic World, p.256-257.
17-Raj Kumar, Encyclopedia of Untouchable Ancient, Medieval and Modern, P. 146.
18- Marie Cruz Gabriel. A Silence in the City and Other Stories.P.50
ضمیمه :
ارتباط جعليات تاريخي “ريچارد فراي” و ترويج مكتب ايران
اتفاق ناخوشایندی که یک ماه پیش به وقوع پیوست اهدای قصر به عامل سرويسجاسوسي امريكا است که تنها درخواست یک قبر کرده بود. ریچارد فرای كه به گواه اسناد محکم وزارت اطلاعات دارای سابقه جمع آوري اطلاعات است و ساخت جاعلانه کتاب های کهن برای بریدن گوش دولت ایران و مجموعه داران، با برملا شدن جعلی بودن کتاب قابوس نامه او، که پس از رسوایی، کابوس نامه فرای خوانده شد، یکی از خانه های تاریخی اصفهان را به عنوان هدیه به دلیل آنچه خدمات وی نامیده شد، دریافت کرد.
به گزارش رجانيوز، وزارت اطلاعات در سال 1376 كتابي با عنوان هويت منتشر كرد كه در صفحه 131 اين كتاب كه در 375 صفحه توسط انتشارات حيان به چاپ رسيده، درباره ريچارد فراي آمده است:
«ريچارد فراي چندي پيش به دعوت و تلاش برخي روشنفكران داخلي به ايران سفر كرد و در طول اقامت خود در تهران با استفاده از برخي عناصر نا آگاه اقدام به جمع آوري گسترده اطلاعات محرمانه كرد. ريچارد فراي كه همكاري به ظاهر علمي او با سيا امري آشكار است در اين سفر تا آنجا پيش رفت كه حتي براي جذب برخي مديران اجرايي و آموزشي كشور اقدام كرد كه البته اين تلاش با برخي هوشياري ها ناكام ماند.»
مجتبی مینوی در باره قابوس نامه فرای سخنان شنیدنی دارد؛ وی می نویسد:
«با یکی از دوستان بزرگوار خود که در ردیف علمای درجهی اول استشراق نام برده می شود، در سال جاری در ایتالیا ملاقات کردم و از نسخهی کاپوس نامهی فرای که تا آن زمان دو مقاله درباره آن منتشر شده بود، بحث به میان آمد و چون اصرار این دوست بزرگوار را به مجعول بودن این نسخه شنیدم، گفتم اگر علما فریب این جعل ها را بخورند و فقط گرد آورندگان اشیاي عتیقه، آن ها را به عنوان نسخه کهنه به قیمت هنگفتی بخرند و مبلغی دلار محتاج الیه ما را به ایران بفرستند، چه زیان دارد؟ در این روزها نامه ای از آن دوست به بنده رسید که در آن به براهین متقن و دلایل دندان شکن دعوی خود را اثبات و بنده را اقناع کرده است که کاپوس نامهی فرای قبل از ۱۳۲۱ هجری شمسی وجود نداشته و عقیدهی بنده که این گونه جعل ها ضرری ندارد، باطل بوده است. زیرا که هم از لحاظ لغوی و ادبی مضر است که مشتی لغت تقلبی و غلط در ذهن ما می اندازد و به کتاب ها راه می دهد و هم از جنبهی هنری زیان دارد که اشخاصی مانند ارنست کونل را به دام می اندازد. به این جهت است که بنده از برای جبران خطایی که سابقا مرتکب شده ام که شفاهاً اصالت و صحت این نسخه را تایید نموده ام، خویشتن را مجبور می بینم که مکتوب آن دوست بزرگوار را زمینهی این مقاله قرار داده به مسئولیت خود اعلام دارم که: آن نمونه هایی از نسخه کاپوس نامه ی فرای که منتشر شده، و ما دیده ایم، مجعول است». (مجتبی مینوی، کاپوس نامهی فرای، تمرینی در فن تزویر شناسی، نامهی بهارستان، دفتر پنجم، ص ۱۶۸)
بنابراین ما با دانشمندی که قصد کار علمی آزاد دارد، روبرو نیستیم بلکه با جاعلی روبرو هستیم که مرزی برای جعلیات خود نمی شناسد. به همین دلیل قصد نداریم به سوابق جاسوسی وی بپردازیم زیرا حوزه فکری و نرم افزاری که فرای و امثال او در آن فعالیت می کنند، از جاسوسی مستقیم مهمتر و خطرناک تر است. ریچارد فرای مورخ یهودی از مورخانی است که در یک سده اخیر در تاریخ باستان و اسلام ایران به تحقیقات پرداخته اند. این دسته از مورخان که فارغ از ملیتی که دارند، همگی یهودی هستند به عنوان منبع اصلی ایران شناسی شناخته می شوند. بدون استناد به آقایانی مانند؛ فرای، پوپ، کریستن سن، اشمیت، آستروناخ، کخ، گیرشمن و… نمی توان در باره ایران باستان سخن گفت. این افراد که همگی هویتی مشکوک دارند، عامل اصلی شناساندن تاریخ ایران به خصوص دوره باستان آن شناخته می شوند تا حدی که آنها تاریخ ایران را بهتر از مردم کشورمان می شناسند! مثلا برای نخستین بار سفیر انگلیس در ایران یعنی “سر جان ملکم” از سلسله ای به نام اشکانی در ایران سخن گفت یعنی مردم ایران از وجود سلسله ای با 500 سال قدمت در کشورشان بی خبر بودند و باید یکی از انگلیس می آمد و آنها را از وجود چنین سلسله ای مطلع می کرد. این اتفاق عجیب در مورد تمام تاریخ ایران باستان صدق می کند. تا 150 سال پیش کسی در ایران کوروش و یا برخی دیگر از پادشاهان باستان را نمی شناخت.
این تاریخ سازی که با ایجاد و دامن زدن به ناسیونالیسم ایرانی با تحریف و یا اغراق گویی در باره وقایع گذشته انجام شده، ریشه بسیاری از مشکلات کنونی بهويژه در بین روشنفکران ایرانی است. این تاریخ سازی همزیستی مسالمت آمیز مردم ایران را که سال ها در پناه آموزه های قرآن به خوبی با همسایگان مسلمانشان زیسته اند، هدف قرار داده است. با القای ناسیونایسم قومی در کشور و فریب برخی از روشنفکران شرایطی را پدید آورده اند که متاسفانه حس نفرت و بدبینی از مردم مسلمان منطقه به جامعه فکری (روشنفکری) کشور القا شده است؛ البته این مختص به ایران نیست و این برنامه برای سایر اقوام منطقه نیز پیاده شده است تا جایی که ما در تمام کشورهای مسلمان منطقه به “پانهای” رنگارنگی برخورد می کنیم که بدون هیچ گونه استدلال منطقی برتری طلبی های زیادی را نسبت به دیگران مدعی هستند که تنها ثمره آن ایجاد موج نفرت در بین برخی از مردم مسلمان منطقه از یکدیگر بوده است.
نکته ظریف بحث این است که اگر کسی بخواهد به کتاب و حوزه های فکری روی بیاورد به جرات می توان گفت تنها کالای قابل خرید برای وی در حوزه تاریخ نظرات امثال فرای است به همین دلیل است که شاهدیم دانشگاهیان ما با درصد بسیار بالایی اسیر افکار روشنفکری می شوند و ارتباطشان با جامعه و دنیای واقعی به حداقل می رسد.
در اینجا قصد پرداختن به تمام تاریخ ایران باستان و نقش مورخان یهودی در نوشتن داده های کنونی نیست، بلکه هدف پرداختن به نقش ریچارد فرای است. برای نمونه به یکی از دروغ سازی هایی که وی در مرکز آن قرار دارد و با هدف به حاشیه راندن دین بهوسیله ناسیونالیسم انجام شده، اشاره می کنیم.
وی گرچه خود را هخامنشیشناس جا می زند و در فیلم های تبلیغاتی با موضوع تخت جمشید ظاهر می شود، و حتی به اظهار نظر بزرگترین معماران ایران که از طرف”سازمان نظام مهندسی ایران” بنای تخت جمشید را بررسی کرده و بهطور رسمی گزارش داده اند که این بنا به دلیل ایرادهای متعدد معماری نمی تواند یک بنای کامل باشد، اعتنا نمی کند و در یک همنوایی یهودی آن را محل برگزاری جشن های سالانه معرفی ميكند.
اين در حالي است كه نخستین حفاران در مجموعه تخت جمشید بودند، هرچه می خواستند بدون هیچ تعهدی و هیچ نظارتی انجام دادند. دانشگاه شیکاگو به عنوان نخستین حفار در محدوده تخت جمشید بیش از 30 هزار لوح عیلامی را به آمریکا منتقل کرده و از استرداد آنها به ایران خودداری می کند. با وجود اینکه در مورد هویت عیلامی این لوحه ها به دلیل استرداد ندادن آنها به ایران و یا اجازه دادن به گروه های تحقیقاتی مستقل امکان اظهارنظر قطعی وجود ندارد؛ داستان ها و افسانه های عجیبی در مورد هخامنشی بودن آنها سرداده شده که اغراق های تمام عیاری برای ستایش ایران باستان است. در حالي كه اگر آنها از مطالب گفته شده در مورد هویت آنها اطمینان دارند و ارزش موزه ای زیادی برای لوحه هایی که بیش از صد هزار از آنها در جهان وجود دارد (شامل اکتشافات انجام شده از زیگورات های مختلف) نمی توان قائل شد، سوال این است که چرا دانشگاه شیکاگو از استرداد آنها به ایران خودداری می کند؟
فرای به عنوان کسی که مدعی هخامنشیشناسی است، چطور از ناقص بودن بنای تخت جمشید بیاطلاع بوده و برای یک بنای نیمه کاره داستانهای فراوانی برای برگزاری جشن ها در آن ساخته و به خورد افکار عمومی داده است؟ اگر به اهمیت تخت جمشید برای باستان پرستان و روشنفکران کنونی کشور دقت کنیم و ببینیم که چه تاثیر مخربی به دلیل افزایش حس قوم گرایی در آنها بوجود آورده است؛ آنگاه می توانیم بفهمیم که چرا فرای و دوستان یهودیاش این چنین برای تخت جمشید و هخامنشی ها قلم فرسایی کرده اند و از اسطوره قوم یهود اسطوره ملت ایران ساخته اند. کوروش برای یهودیان بسیار مقدس است و جالب است که نخستین تیم فوتبال یهودیان ایران که در دوره پهلوی راه اندازی شد کوروش نام داشت. جشن های 2500 ساله که اوج تظاهر به قوم گرایی توسط پهلوی های دست نشانده بود در تخت جمشید انجام شد.
جعل کتاب، جعل تاریخ از انسان دانشمند قابل احترام نمی سازد. مرحوم آل احمد مستشرقین را افرادی می داند که از سر بیهنری زبان ملتی را آموخته اند و خود را کارشناس معرفی می کنند اما ظاهرا داستان از این نیز پیچیده تر است زیرا کار این عده تنها کارشناس شدن نیست بلکه تاریخ سازی آگاهانه با قصد نفاق افکنی بین مردم مسلمان منطقه است. با این اوصاف آیا نباید پرسید که اهدا یک خانه تاریخی به جاعلی مانند فرای چه معنایی دارد و آیا نباید علیه جعل های مورخین یهودی مانند فرای، پوپ(که در اصفهان به خاک سپرده شد) و … با تکیه بر آموزه های قرآنی کاری انجام داد و بسط افکار شرک آمیزی مانند کنار گذاشتن مکتب اسلام و ترویج مکتب ایران را برچید.
منبع ضمیمه