بی انصافی بزرگ نسبت به حقایق تاریخی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسمت دوم

0
822

بی انصافی بزرگ نسبت به حقایق تاریخی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت دوم
ـــــــــــــــــــ

این مقاله شاید بنابر طویل بودنش توجه خواننده ها را به خود جلب نکند. اما باید گفت که هدفی جز توضیح واقعیت مطمح نظرنویسندهٔ آن نمی باشد. البته طولانی بودن آن به این سبب است که مخاطب آن مورخی نیست که با چند سطر مختصر بتوان علاقمندان و خوانندگان کتاب های اورا راضی ساخت که او به عنوان مورخ مشهور با سرپوش گذاشتن بر حقیقت از موضع انصاف و بیطرفی عدول و به حق ملتی جفا کرده است. از آن گذشته سطوری که می خوانید متضمن دو وجه است: از یکطرف به مدافعۀ حقی می پردازد و از جانبی هم دعوای متقابلی را مطرح می نماید، بناءً در چنین حالت خلاصه نویسی و بدون تمسک و توسل به دلایل و شواهد موثق، نه تنها جایزنی، بلکه موثر هم نیست. به هر حال، علیرغم تطویل آن بیان کننده و رساننده و شرح دهندۀ حقایق و واقعیت های مسلم تاریخی ملتی است که ارزش های کلتوری و دستآورد های تاریخی آن از جانب مورخ مورد خطاب نوشتۀ حاضر ( یعنی ویل دورانت ) به حساب چینایی ها گذاشته شده است. این ادعا لزوماً باید اثبات شود و اثبات آن نه با حرف های بی بنیاد و بی اساس، بلکه با دلایل و براهین قوی و مستحکم ممکن و میسر می باشد. این امر خواهی نخواهی منجر تطویل کلام می شود. البته خوانندگانی که به دستیابی حقیقت و به آشکار شدن خیانت ها علاقه داشته باشند، به هر حال این نوشته را می خوانند و به طولانی بودن آن توجه نمی کنند.

مخفی کاری و بی انصافی بزرگ نسبت به حقایق تاریخی تورک ها از مورخی که خویشتن را در نوشته هایش متعهد و ملزم به حقیقت نویسی و بیان واقعیت نشان می دهد، بعید و دور از انتظار به نظر می رسد. ویل دورانت مورخ فرانسوی الاصل امریکایی اصولی در مورد تاریخ نویسی وضع کرده که متاسفانه خود از آن عدول نموده است.(1) و برخی نوشته های غیرمنصفانه و خلاف واقعیت او صریحاً نشان می دهد که موصوف، آن مورخی نبوده که ما فکر می کردیم. راقم سطور حاضر دراین نوشته میخواهد با استناد و اتکا به نوشته های خود او ثابت و برجسته کند که نامبرده از موضع بیطرفی و انصاف و ” اصول ” خودش در تاریخ نویسی خارج شده است. او از یکطرف حقایق روشن و مسلم و دارای پشتوانۀ محکم تورک ها را که حتی مغرض ترین و متعصب ترین مورخی چون رنه گروسه قادر به انکار آن نبوده، عمداً و با جسارت تمام کتمان می کند و از جانب دیگر از روی حس همدردی و حسن نظر فوق العاده افراطی، در جستجوی دلایل و براهینی می برآید تا با استناد آن بتواند، جنایات، چپاول، غارت و ویرانگری گروهی را توجیه نماید.(2)
موصوف می نویسد:

« چینیان هنر بودایی را، بدون تصرف زیاد، پذیرفتند و مجسمه هایی از بودا ساختند که با مجسمه های هند یا گندهارا فرقی نداشت. قدیم ترین آن ها ( در حدود 490 میلادی) در معابد غار آسای یون کان، واقع در شان سی، به نظر می رسد، و فاخرترین آن ها در غار های لونگ من در هونان یافت می شود.»( دورانت، جلد اول، فصل مربوط چین).

در این نوشتۀ هیچ دلیل و نشانۀ از جانب مورخ ارائه نشده که دال بر آن باشد که چینی ها سازندگان معابد اند. در حالیکه اسناد و مدارک موجود عکس ادعای اورا علنی و ثابت می سازد. این اسناد نشان می دهند که در ایجاد و خلق مجسمه های مورد ادعای ویل دورانت، چینی ها کوچکترین نقش و دخالتی نداشته اند. معابد مورد بحث موصوف با تشویق و حمایت و پشتیبانی مالی و مادی امپراطور تورک های توبا ساخته شده است. ولایاتی که مجسمه ها و معابد در آن ها واقع اند در سال 490 میلادی ( که در نوشتۀ ویل دورانت آمده ) تحت حاکمیت و سیطرۀ امپراطوری تورکان توبا قرار داشتند. خوانندگانی که ” تاریخ تمدن” یازده جلدی ویل دورانت یا حد اقل جلد اول آن را که به تمدن مشرق زمین اختصاص یافته، خوانده باشند، حتماً متوجه شده اند که مورخ محتاط و ملاحظه کار در مورد مسایل کوچک و نه چندان با اهمیت هم ده ها سطر نوشته است. پس از مورخی چون او بسیار بعید است که از هویت سازندگان مجسمه ها بی اطلاع بوده باشد. نوشتۀ رنه گروسه مورخ هم زبان ویل دورانت که از نزدیک مجسمه ها و معابد را دیده سندی است مبنی بر کتمان کاری و عدم تعهد مورخ اخیرالذکر در شرح و بیان حقایق و واقعیت های تاریخی و اصول تاریخ نویسی که خود تدوین نموده است

« باری به لحاظ صداقت تاریخی باید این نکته را پذیرفت که نخستین دخالت ترکان در تاریخ سبب شگوفایی تحسین بر انگیز هنر شد و حتی هنر چینی را از بیخ و بن احیا کرد. باید این را در نظر داشت که توباها پس از آنکه بر شمال چین استیلا یافتند، و این مقارن با بر روی کار آمدن نخستین سلاطین مرو و نژیان در فرانسه بود ( که با آن مقایسه کرده اند)، هنر اصیلی با خود نیآوردند و حال آنکه در فرانسه مرو و نژیان که بر تاریخ پیش دستی کردند، در حقیقت هنر رومی و گوتیک را پیشاپیش ابداع نمودند. باید گفت که با تشویقی که این ترکان از هنرمندان به عمل آوردند و اعتقاد شان به کیش بودایی، مجسمه ها و نقوش برجستۀ غار های یون کانگ ( از سال 453) و لونگ من بوجود آمده اند واین ها از بزرگترین آثار مذهبی هستند که در چین پدید آمده اند و ضمناً از بزرگترین آثار مذهبی هستند که بشر آفریده است.» (رنه گروسه. ص.56. چهرۀ آسیا)

رنه گروسه در کلام خویش ” صداقت تاریخی ” را بکار برده ولی بسیار کم و ندرتاً به آن متعهد و ملزم می باشد. حق نویسی او نیز دراینجا مثل همیشه آمیخته با غرض و کینه توزی است که صریحاً و به طور واضح دراین جمله “… هنر چینی را از بیخ و بن احیا کرد.” قابل مشاهده می باشد. این ادعا می رساند که هنر چینی ها کاملاً مرده و نابود شده بوده که تورک های توبا آن را مجدداً احیا نمودند. در رابطه به این ادعای پوچ و بی اساس گروسه این سوال که بر ذهن و فکر او هرگز خطور نکرده ، قابل طرح می باشد که؛ چینی های رنه گروسه، آیا اینقدر مست، بی خیال و غافل بودند که گذاشتند که هنر شان به این سرحد از فساد و تباهی نزول کند. و یا اینکه این آدم مکار و نیرنگ باز نمی خواهد بنویسد که این هنر های احیا شدۀ، در حقیقت، اساساً به ابتکار و مهارت خود تورک ها خلق شده است؟ تعداد انگشت شمار دانشمندان فرانسوی چون ادوارد چاوانس چین شناس بزرگ و مشهور را در نظر نگیریم، طرز برخورد بقیه نسبت به تورک ها توام با عناد و عداوت بوده که مثال زندۀ همین ویل دورانت ( که مورد احترام خوانندگانش به شمول خودم بوده) و رنه گروسه می باشند که در روز روشن سعی دارند به ما بقبولانند که می توانند آفتاب را با دو انگشت پنهان نمایند.

« تورک های توبا مانند تورک های دیگر به اسطورۀ معتقد بودند که اسلاف شان از غار مقدس به این دنیا آمده اند. مبلغین مذهب بودایی با اغتنام ازاین اعتقاد و با حمایت مالی امپراطوری تورک های توبا به ساختن معابد پرداختند که بزرگترین و مشهورترین آن همان معبد یون کانگ در شمال شان سی قرار دارد. » ( ولفرام ابرهارد، متن انگلیسی تاریخ چین، صفحه 175 ).

( از خوانندۀ محترم تقاضا می گردد لطفاً به نوشتۀ فوق ویل دورانت مراجعه نماید که وی نیز مانند مورخان وطنی از کلمۀ ” تورک ” خوشش نمی آید و به این ملحوظ این معابد و مجسمه ها را به نام چینایی ها ثبت کرده است. )

ویل دورانت می نویسد: « آئین بودایی چند گاهی بر چینیان چیره شد و به ساختن معبد های بزرگی که خرابه های آن ها اخیراً در ترکستان کشف شده است، همت گمارد…. دودمان تانگ سنت های پیکر تراشی بودایی را گرامی داشتند و کمال بخشیدند نمونه آثار آن دودمان پیکر نشستۀ از بوداست که از سنگ ساخته شده و در شانسی بدست آمده است ( حدود سال 639).»

برای جلوگیری از اطالۀ بیش از حد کلام از شرح مجدد در باب احساس تعصب این مورخ نسبت به تورک ها می صرفنظر و قضاوت را به وجدان خواننده می گذارم تا نکات زیر که از اسناد و متون چینایی به واسطۀ ولفرام ابرهارد چین شناس برجستۀ آلمانی استخراج شده دقیقاً مطالعه و با نوشتۀ ویل دورانت مقایسه نماید که وی با سخاوت حاتم طایی مآبانهٔ خویش، حتی معابد ترکستان را هم به دوستان چینی اش هدیه کرده است.

« این موضوع قابل توجه است که کلیه فرمانروایان دشت علاقۀ خاصی به مجسمه سازی و معمولاً به معماری داشتند. بعداز دوران سلالۀ امپراطوری توبا، هنر مجسمه سازی در عصر سلالۀ تانگ شگوفا شد، عصری که قویاً تحت تاثیر و نفوذ کلتور تورک ها قرار داشت. همچنین مجسمه سازی و ساختن معابد در دوران پنج سلالۀ که سه آن تورک بودند، توسعه و انکشاف یافت.» ( و.ابرهارد، تاریخ چین، ص. 176 ). باقی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
(1). بدیهی است که تاریخ نگاری نمی تواند علم باشد؛ فقط می تواند صنعتی، هنری، یا فلسفه ای باشد: صنعت است از آن رو که حقایق را از غیر آن جدا می کند؛ هنر است چون در مطالب آشفته و درهم و برهم نظم و معنایی پدید می آورد؛ و فلسفه است برای آنکه در جستجوی دورنمای آینده و در صدد روشنگری اندیشه است. ( ویل دورانت، در آمدی بر تاریخ تمدن، ص. 170).
(2). داریوش، مطابق شهادت هرودوت مورخ یونانی، برای اشغال کشور سکاها لشکر کشی می کند و ناکام بر می گردد. اما ویل دورانت این حملۀ داریوش را ” تادیب سکا ها ” وانمود کرده می نویسد:
« شاید تا حدی همین دلیل بود ( چه دلیلی بوده نویسنده توضیح نداده است. تاکید من) که داریوش را بر آن واداشت تا از تنگۀ بوسفور و رود دانوب بگذرد، در جنوب روسیه تا رود ولگا پیش براند و به تادیب سکاهایی که پیوسته در اطراف شاهنشاهی وی تاخت و تاز می کردند بپردازد؛ با اینکه بار دیگر از افغانستان و ده ها سلسله جبال عبور کند و به درۀ رود سند برسد و صحنه های پهناوری را، با جمعیت فراوان و مال بیشمار، بر شاهنشاهی خویش بیفزاید. ولی، برای حملۀ وی به یونان، باید در جستجوی دلیل قویتر ازاین باشیم. هرودوت می خواهد به ما بقبولاند که علت حمله و اقدام به این کار بدون نتیجه و زیان بخش وی آن بود که یکی از زنان او به نام آتوسا در بستر اورا فریفت و به این کار واداشت؛ ولی بهتر آن است که چنان باور داشته باشیم که، شاهنشاه پارس از آن نگران بود که ممکن است، از میان کشور – شهر های یونان و مستعمرات آن یک امپراطوری فراهم شود، یا میان آن ها پیمانی بسته شود و تسلط پارس را بر باختر اسیا در خطر اندازد. » (ویل دورانت، ترجمۀ تاریخ تمدن، جلد اول، نشر انترنت)

اگر ادعای ویل دورانت را قبول کنیم که تاخت و تاز سکاها در اطراف شاهنشاهی داریوش، او را واداشته که بر کشور آنان حمله کند باز هم این سوال لاجواب می ماند که چه تهدید و خطری از جانب مردم شرق، شاهنشاه مورد علاقهٔ ویل دورانت را مجبور ساخته، تا با عبور از سلسله جبال ها تا سند تاخت و تاز و غارت و چپاول کند؟ نوشتۀ ویل دورانت در بارۀ حملۀ داریوش به یونان کاملاً ذهنی و غیر قابل قبول بوده و طرح چنین استدلالی از شخصیت دانشمندی چون او قابل تعجب می باشد.

همین نویسنده بار بار در تالیفات خویش اصرار بر حملات و تهاجمات از جانب وحشی ها به کشور های متمدن داشته است. البته این نظر محدود به این نویسنده نمی شود و اکثر مورخان از قماش او با وی هم نظر می باشند. اگر چنین است هخامنشی ها و ساسانی ها و مقدونی ها بیشتر از همه وحشی تر اند. همین مهاجمین هخامنشی که تمدن کشور های مصر، یونان و بین النهرین را ویران و با خاک یکسان کردند، کشور لیدی ها را غارت و چپاول نمودند و به اساس سند همین نویسنده به چهار سو به تاخت و تاز پرداختند و هیچ کشور و مردمی از آنان آرام نبودند. ولی باکمال نهایت تاسف، ویل دورانت و دیگران از نسبت دادن صفت ” وحشی ” به این مهاجمین و مخربین تمدن ها عمداً خود داری ورزیده اند.

این نویسنده(ویل دورانت) با مطالعه و استناد نوشته های هرودوت و گزنفون در مورد کوروش، حتی به موجودیت چنین شخصی شک کرده و اورا به ” شبح ” مقایسه کرده و می نویسد که: « وی از لحاظ دیگری نیز شبیه ناپلیون بود…. در صدد برآمد که ماد و پارس را از هجوم بدویانی که در اسیای میانه منزل داشتند خلاص کند؛ و چنان به نظر می رسد که دراین حمله های خود، تا کنار نهر سیحون در شمال، و تا هندوستان در خاور پیش رفته باشد، در همین گیرودارها، و در آن زمانیکه به منتهای بزرگی خود رسیده بود، در جنگ با قبایل ماساگت که از قبایل گمنام ساکن در سواحل جنوبی دریای خزر بودند، کشته شد.»
هیچ مورخ کلاسیک ننوشته که مردم و کشور ماساگت ها که توسط ملکه توماریس اداره میشد، تهدیدی بوده برای پارس ها و در عین حال این قبایل مانند هخامنشی ها گمنام نبودند. حتی دانشمند ترین مورخ و مردم شناس هم تا کنون به یقین نمی داند که آنان یعنی هخامنشی ها از کجا آمدند و منشاء شان چه بوده است؟

قسمت دوم
ـــــــــــــــــــ

این مقاله شاید بنابر طویل بودنش توجه خواننده ها را به خود جلب نکند. اما باید گفت که هدفی جز توضیح واقعیت مطمح نظرنویسندهٔ آن نمی باشد. البته طولانی بودن آن به این سبب است که مخاطب آن مورخی نیست که با چند سطر مختصر بتوان علاقمندان و خوانندگان کتاب های اورا راضی ساخت که او به عنوان مورخ مشهور با سرپوش گذاشتن بر حقیقت از موضع انصاف و بیطرفی عدول و به حق ملتی جفا کرده است. از آن گذشته سطوری که می خوانید متضمن دو وجه است: از یکطرف به مدافعۀ حقی می پردازد و از جانبی هم دعوای متقابلی را مطرح می نماید، بناءً در چنین حالت خلاصه نویسی و بدون تمسک و توسل به دلایل و شواهد موثق، نه تنها جایزنی، بلکه موثر هم نیست. به هر حال، علیرغم تطویل آن بیان کننده و رساننده و شرح دهندۀ حقایق و واقعیت های مسلم تاریخی ملتی است که ارزش های کلتوری و دستآورد های تاریخی آن از جانب مورخ مورد خطاب نوشتۀ حاضر ( یعنی ویل دورانت ) به حساب چینایی ها گذاشته شده است. این ادعا لزوماً باید اثبات شود و اثبات آن نه با حرف های بی بنیاد و بی اساس، بلکه با دلایل و براهین قوی و مستحکم ممکن و میسر می باشد. این امر خواهی نخواهی منجر تطویل کلام می شود. البته خوانندگانی که به دستیابی حقیقت و به آشکار شدن خیانت ها علاقه داشته باشند، به هر حال این نوشته را می خوانند و به طولانی بودن آن توجه نمی کنند.

مخفی کاری و بی انصافی بزرگ نسبت به حقایق تاریخی تورک ها از مورخی که خویشتن را در نوشته هایش متعهد و ملزم به حقیقت نویسی و بیان واقعیت نشان می دهد، بعید و دور از انتظار به نظر می رسد. ویل دورانت مورخ فرانسوی الاصل امریکایی اصولی در مورد تاریخ نویسی وضع کرده که متاسفانه خود از آن عدول نموده است.(1) و برخی نوشته های غیرمنصفانه و خلاف واقعیت او صریحاً نشان می دهد که موصوف، آن مورخی نبوده که ما فکر می کردیم. راقم سطور حاضر دراین نوشته میخواهد با استناد و اتکا به نوشته های خود او ثابت و برجسته کند که نامبرده از موضع بیطرفی و انصاف و ” اصول ” خودش در تاریخ نویسی خارج شده است. او از یکطرف حقایق روشن و مسلم و دارای پشتوانۀ محکم تورک ها را که حتی مغرض ترین و متعصب ترین مورخی چون رنه گروسه قادر به انکار آن نبوده، عمداً و با جسارت تمام کتمان می کند و از جانب دیگر از روی حس همدردی و حسن نظر فوق العاده افراطی، در جستجوی دلایل و براهینی می برآید تا با استناد آن بتواند، جنایات، چپاول، غارت و ویرانگری گروهی را توجیه نماید.(2)
موصوف می نویسد:

« چینیان هنر بودایی را، بدون تصرف زیاد، پذیرفتند و مجسمه هایی از بودا ساختند که با مجسمه های هند یا گندهارا فرقی نداشت. قدیم ترین آن ها ( در حدود 490 میلادی) در معابد غار آسای یون کان، واقع در شان سی، به نظر می رسد، و فاخرترین آن ها در غار های لونگ من در هونان یافت می شود.»( دورانت، جلد اول، فصل مربوط چین).

در این نوشتۀ هیچ دلیل و نشانۀ از جانب مورخ ارائه نشده که دال بر آن باشد که چینی ها سازندگان معابد اند. در حالیکه اسناد و مدارک موجود عکس ادعای اورا علنی و ثابت می سازد. این اسناد نشان می دهند که در ایجاد و خلق مجسمه های مورد ادعای ویل دورانت، چینی ها کوچکترین نقش و دخالتی نداشته اند. معابد مورد بحث موصوف با تشویق و حمایت و پشتیبانی مالی و مادی امپراطور تورک های توبا ساخته شده است. ولایاتی که مجسمه ها و معابد در آن ها واقع اند در سال 490 میلادی ( که در نوشتۀ ویل دورانت آمده ) تحت حاکمیت و سیطرۀ امپراطوری تورکان توبا قرار داشتند. خوانندگانی که ” تاریخ تمدن” یازده جلدی ویل دورانت یا حد اقل جلد اول آن را که به تمدن مشرق زمین اختصاص یافته، خوانده باشند، حتماً متوجه شده اند که مورخ محتاط و ملاحظه کار در مورد مسایل کوچک و نه چندان با اهمیت هم ده ها سطر نوشته است. پس از مورخی چون او بسیار بعید است که از هویت سازندگان مجسمه ها بی اطلاع بوده باشد. نوشتۀ رنه گروسه مورخ هم زبان ویل دورانت که از نزدیک مجسمه ها و معابد را دیده سندی است مبنی بر کتمان کاری و عدم تعهد مورخ اخیرالذکر در شرح و بیان حقایق و واقعیت های تاریخی و اصول تاریخ نویسی که خود تدوین نموده است

« باری به لحاظ صداقت تاریخی باید این نکته را پذیرفت که نخستین دخالت ترکان در تاریخ سبب شگوفایی تحسین بر انگیز هنر شد و حتی هنر چینی را از بیخ و بن احیا کرد. باید این را در نظر داشت که توباها پس از آنکه بر شمال چین استیلا یافتند، و این مقارن با بر روی کار آمدن نخستین سلاطین مرو و نژیان در فرانسه بود ( که با آن مقایسه کرده اند)، هنر اصیلی با خود نیآوردند و حال آنکه در فرانسه مرو و نژیان که بر تاریخ پیش دستی کردند، در حقیقت هنر رومی و گوتیک را پیشاپیش ابداع نمودند. باید گفت که با تشویقی که این ترکان از هنرمندان به عمل آوردند و اعتقاد شان به کیش بودایی، مجسمه ها و نقوش برجستۀ غار های یون کانگ ( از سال 453) و لونگ من بوجود آمده اند واین ها از بزرگترین آثار مذهبی هستند که در چین پدید آمده اند و ضمناً از بزرگترین آثار مذهبی هستند که بشر آفریده است.» (رنه گروسه. ص.56. چهرۀ آسیا)

رنه گروسه در کلام خویش ” صداقت تاریخی ” را بکار برده ولی بسیار کم و ندرتاً به آن متعهد و ملزم می باشد. حق نویسی او نیز دراینجا مثل همیشه آمیخته با غرض و کینه توزی است که صریحاً و به طور واضح دراین جمله “… هنر چینی را از بیخ و بن احیا کرد.” قابل مشاهده می باشد. این ادعا می رساند که هنر چینی ها کاملاً مرده و نابود شده بوده که تورک های توبا آن را مجدداً احیا نمودند. در رابطه به این ادعای پوچ و بی اساس گروسه این سوال که بر ذهن و فکر او هرگز خطور نکرده ، قابل طرح می باشد که؛ چینی های رنه گروسه، آیا اینقدر مست، بی خیال و غافل بودند که گذاشتند که هنر شان به این سرحد از فساد و تباهی نزول کند. و یا اینکه این آدم مکار و نیرنگ باز نمی خواهد بنویسد که این هنر های احیا شدۀ، در حقیقت، اساساً به ابتکار و مهارت خود تورک ها خلق شده است؟ تعداد انگشت شمار دانشمندان فرانسوی چون ادوارد چاوانس چین شناس بزرگ و مشهور را در نظر نگیریم، طرز برخورد بقیه نسبت به تورک ها توام با عناد و عداوت بوده که مثال زندۀ همین ویل دورانت ( که مورد احترام خوانندگانش به شمول خودم بوده) و رنه گروسه می باشند که در روز روشن سعی دارند به ما بقبولانند که می توانند آفتاب را با دو انگشت پنهان نمایند.

« تورک های توبا مانند تورک های دیگر به اسطورۀ معتقد بودند که اسلاف شان از غار مقدس به این دنیا آمده اند. مبلغین مذهب بودایی با اغتنام ازاین اعتقاد و با حمایت مالی امپراطوری تورک های توبا به ساختن معابد پرداختند که بزرگترین و مشهورترین آن همان معبد یون کانگ در شمال شان سی قرار دارد. » ( ولفرام ابرهارد، متن انگلیسی تاریخ چین، صفحه 175 ).

( از خوانندۀ محترم تقاضا می گردد لطفاً به نوشتۀ فوق ویل دورانت مراجعه نماید که وی نیز مانند مورخان وطنی از کلمۀ ” تورک ” خوشش نمی آید و به این ملحوظ این معابد و مجسمه ها را به نام چینایی ها ثبت کرده است. )

ویل دورانت می نویسد: « آئین بودایی چند گاهی بر چینیان چیره شد و به ساختن معبد های بزرگی که خرابه های آن ها اخیراً در ترکستان کشف شده است، همت گمارد…. دودمان تانگ سنت های پیکر تراشی بودایی را گرامی داشتند و کمال بخشیدند نمونه آثار آن دودمان پیکر نشستۀ از بوداست که از سنگ ساخته شده و در شانسی بدست آمده است ( حدود سال 639).»

برای جلوگیری از اطالۀ بیش از حد کلام از شرح مجدد در باب احساس تعصب این مورخ نسبت به تورک ها می صرفنظر و قضاوت را به وجدان خواننده می گذارم تا نکات زیر که از اسناد و متون چینایی به واسطۀ ولفرام ابرهارد چین شناس برجستۀ آلمانی استخراج شده دقیقاً مطالعه و با نوشتۀ ویل دورانت مقایسه نماید که وی با سخاوت حاتم طایی مآبانهٔ خویش، حتی معابد ترکستان را هم به دوستان چینی اش هدیه کرده است.

« این موضوع قابل توجه است که کلیه فرمانروایان دشت علاقۀ خاصی به مجسمه سازی و معمولاً به معماری داشتند. بعداز دوران سلالۀ امپراطوری توبا، هنر مجسمه سازی در عصر سلالۀ تانگ شگوفا شد، عصری که قویاً تحت تاثیر و نفوذ کلتور تورک ها قرار داشت. همچنین مجسمه سازی و ساختن معابد در دوران پنج سلالۀ که سه آن تورک بودند، توسعه و انکشاف یافت.» ( و.ابرهارد، تاریخ چین، ص. 176 ). باقی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
(1). بدیهی است که تاریخ نگاری نمی تواند علم باشد؛ فقط می تواند صنعتی، هنری، یا فلسفه ای باشد: صنعت است از آن رو که حقایق را از غیر آن جدا می کند؛ هنر است چون در مطالب آشفته و درهم و برهم نظم و معنایی پدید می آورد؛ و فلسفه است برای آنکه در جستجوی دورنمای آینده و در صدد روشنگری اندیشه است. ( ویل دورانت، در آمدی بر تاریخ تمدن، ص. 170).
(2). داریوش، مطابق شهادت هرودوت مورخ یونانی، برای اشغال کشور سکاها لشکر کشی می کند و ناکام بر می گردد. اما ویل دورانت این حملۀ داریوش را ” تادیب سکا ها ” وانمود کرده می نویسد:
« شاید تا حدی همین دلیل بود ( چه دلیلی بوده نویسنده توضیح نداده است. تاکید من) که داریوش را بر آن واداشت تا از تنگۀ بوسفور و رود دانوب بگذرد، در جنوب روسیه تا رود ولگا پیش براند و به تادیب سکاهایی که پیوسته در اطراف شاهنشاهی وی تاخت و تاز می کردند بپردازد؛ با اینکه بار دیگر از افغانستان و ده ها سلسله جبال عبور کند و به درۀ رود سند برسد و صحنه های پهناوری را، با جمعیت فراوان و مال بیشمار، بر شاهنشاهی خویش بیفزاید. ولی، برای حملۀ وی به یونان، باید در جستجوی دلیل قویتر ازاین باشیم. هرودوت می خواهد به ما بقبولاند که علت حمله و اقدام به این کار بدون نتیجه و زیان بخش وی آن بود که یکی از زنان او به نام آتوسا در بستر اورا فریفت و به این کار واداشت؛ ولی بهتر آن است که چنان باور داشته باشیم که، شاهنشاه پارس از آن نگران بود که ممکن است، از میان کشور – شهر های یونان و مستعمرات آن یک امپراطوری فراهم شود، یا میان آن ها پیمانی بسته شود و تسلط پارس را بر باختر اسیا در خطر اندازد. » (ویل دورانت، ترجمۀ تاریخ تمدن، جلد اول، نشر انترنت)

اگر ادعای ویل دورانت را قبول کنیم که تاخت و تاز سکاها در اطراف شاهنشاهی داریوش، او را واداشته که بر کشور آنان حمله کند باز هم این سوال لاجواب می ماند که چه تهدید و خطری از جانب مردم شرق، شاهنشاه مورد علاقهٔ ویل دورانت را مجبور ساخته، تا با عبور از سلسله جبال ها تا سند تاخت و تاز و غارت و چپاول کند؟ نوشتۀ ویل دورانت در بارۀ حملۀ داریوش به یونان کاملاً ذهنی و غیر قابل قبول بوده و طرح چنین استدلالی از شخصیت دانشمندی چون او قابل تعجب می باشد.

همین نویسنده بار بار در تالیفات خویش اصرار بر حملات و تهاجمات از جانب وحشی ها به کشور های متمدن داشته است. البته این نظر محدود به این نویسنده نمی شود و اکثر مورخان از قماش او با وی هم نظر می باشند. اگر چنین است هخامنشی ها و ساسانی ها و مقدونی ها بیشتر از همه وحشی تر اند. همین مهاجمین هخامنشی که تمدن کشور های مصر، یونان و بین النهرین را ویران و با خاک یکسان کردند، کشور لیدی ها را غارت و چپاول نمودند و به اساس سند همین نویسنده به چهار سو به تاخت و تاز پرداختند و هیچ کشور و مردمی از آنان آرام نبودند. ولی باکمال نهایت تاسف، ویل دورانت و دیگران از نسبت دادن صفت ” وحشی ” به این مهاجمین و مخربین تمدن ها عمداً خود داری ورزیده اند.

این نویسنده(ویل دورانت) با مطالعه و استناد نوشته های هرودوت و گزنفون در مورد کوروش، حتی به موجودیت چنین شخصی شک کرده و اورا به ” شبح ” مقایسه کرده و می نویسد که: « وی از لحاظ دیگری نیز شبیه ناپلیون بود…. در صدد برآمد که ماد و پارس را از هجوم بدویانی که در اسیای میانه منزل داشتند خلاص کند؛ و چنان به نظر می رسد که دراین حمله های خود، تا کنار نهر سیحون در شمال، و تا هندوستان در خاور پیش رفته باشد، در همین گیرودارها، و در آن زمانیکه به منتهای بزرگی خود رسیده بود، در جنگ با قبایل ماساگت که از قبایل گمنام ساکن در سواحل جنوبی دریای خزر بودند، کشته شد.»
هیچ مورخ کلاسیک ننوشته که مردم و کشور ماساگت ها که توسط ملکه توماریس اداره میشد، تهدیدی بوده برای پارس ها و در عین حال این قبایل مانند هخامنشی ها گمنام نبودند. حتی دانشمند ترین مورخ و مردم شناس هم تا کنون به یقین نمی داند که آنان یعنی هخامنشی ها از کجا آمدند و منشاء شان چه بوده است؟

پاسخ ترک

Please enter your comment!
Please enter your name here