بــه قــلــم اســتــاد بــرهــان الــدیــن نــامــق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمزآشنای معنی
اکادمیسین عبد الحکیم شرعی جوزجانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر ترکی بویژه اوزبیکی که در طول تاریخ پر تلالو و درخشان خویش در کشور ما فراز و فرودهای فراوانی را دیده بود با برقراری نظام های پوسیده ملوک الطوایفی و قبیله سالارای در عزیز میهن ما در سده هجده هم میلادی و آمدن استعمار از ماورای هند و قرار گرفتن مردم ما تحت استثمار و استبداد حکام محلی، منطقه یی و بین المللی و وابستگی نظامهای قبیله سالار به استعمار و سر انجام بی ارتباط ماندن ترکان افغانستان از جهان به ویژه از جوامع ترک و حاکم شدن جهل و بیسوادی و فقر و ناتوانی در میان آنان در نتیجه سیاست های هویت زدایی و اسمیله سازی ملت ها و ادغام یک قوم در قوم دیگر و تعقیب پالیسی نفی، انکار، تجاهل و سکوت از جانب نظام های متعدد فرتوت و پوشالی وقت در برابر ترکان در عزیز میهن ما افغانستان آن بالنده گی و شگوفایی گذشته خویش را از دست میدهد و دستخوش بی سر و سامانیهای زیاد میگردد، تا جاییکه امروز در اثر تداوم این سیاست های ضد اسلامی و انسانی گذشته اکثریت نسل جوان ترکان افغانستان از نوشتن و خواندن و بیان ما فی الضمیر و احساس و عواطف و اندوخته علمی و هنری خویش بزبان مادری شان عاجز و ناتوان می مانند.
تا پیش از برقراری نظام دموکراتیک در سال (1357 هـ ش) در کشور ما فرهنگیان و دانشی مردان انگشت شمار در عرصه شعر و نثر ترکی اوزبیکی به فعالیت می پرداختند، پس از سال (1357 هـ ش) برای بار دیگر با ایجاد نهادهای علحیده در ارگانهای فرهنگی، علمی، اکادمیک کشور در ارتباط به زبان، ادبیات و فرهنگ ترکان صدای شعر اوزبیکی در پهلوی موسیقی و دیگر هنرهای زیبای ترکان مطابق خواست و نیاز زمان از زیر چتر قرون برآمده بر فضای میهن ما طنین انداز میشود.
در این راستا کارهای ارزشمند شادروان محمد کریم نزیهی جلوه، قاری شراف الدین شرف تاشکندی (داملا بیدل)، قاری شرف الدین شرف قوقندی، الحاج قاری محمد عظیم سرپلی در سالهای پارین و پروفیسور دکتور عبدالحکیم شرعی جوزجانی و ایرگش اوچقون و دیگران پس از سال (1357 هـ ش) فراموش ناشدنی است.
از شمار ذوات انگشت شمار گرامی که از آنان نام بردم شرعی جوزجانی جای ویژه و خاص خود را دارد؛ اگر بگویم شعر اوزبیکی در جریان چهار- پنج دهه پسین بصورت دقیق و اساسی و درست با شرعی می آغازد بخطا نخواهم رفت، یادم هست این گرامی مرد بود که برای اولین بار با نشر سروده های انقلابی و مردمی در جریده خلق صدای خفه شدۀ شعر ترکی اوزبیکی را در میان مردم بلند کرد و شعر را صدای مردم و شعار خواست ها و نیازهای زمان قرار داد و پسانها دیگران یکی پی دیگر آهسته- آهسته از دنبال وی در این راه روان شدند و به او پیوستند و بعدها جریده یولدوز تخته مشق آفریده های تازه از راه رسیده گان قرار گرفت.
آری! شرعی رمز آشنای معنیست و صاحب فضل و کمال ناکرانمند و دارای طبع روان و سالم و سخت والا و بالا، باری از این سی سال اندی پیش وقتی در سیمینار بین المللی پنجصد و پنجاه و پنجمین سالروز درگذشت نوایی بزرگ که در تالار هوتل آریانا برگزار شده بود صاحبان اغراض به تقلید از شرق شناسان فرنگ اتهام و الزام تقلید بر نوایی بزرگ از ادبیات کلاسیک دری را بزبان آوردند یادم است شرعی این دانشمند فرزانه و فرهیخته و آزاده با جرأت و شجاعت و تبحر علمی که داشت از جایش برخاسته با ارائه برهان قاطع و محکم با مقایسه گرفتن داشته های کلاسیکان ادبیات دری و عربی ایشان را چنان مات و مبهوت و آسیمه سر گردانید که نتوانستند دیگر سخن از اتهام و الزام و تقلید نوایی از کلاسیکان ادبیات دری بزبان بیاورند.
همین سان در زمان دیگر در محفل علمی که در وزارت اقوام و قبایل و سرحدات وقت در ارتباط بر تاریخ ادبیات ترکی اوزبیکی به ویژه پیدایش رسم الخط در میان ترکان برگزار شده بود با زبان شیوا، روان و سلیس و سچه موضوع را بزبان ترکی اوزبیکی چنان به تشریح و توضیح گرفت که همه مستمعان سراپا گوش شده بودند و ناشنوده های خویش را از زبان شیرین وی در این ارتباط با شوق و ذوقزده گی زیاد می شنیدند.
همینگونه بار دیگر زمانیکه در یکی از سیمینار های بین المللی که باز هم بمناسبت سالروز وفات نوایی عزیز این ابر مرد عرصۀ سیاست و فرهنگ و دانش در سالهای پسین برگزار شده بود وقتی سخن از نوایی و کارنامه های مانده گار و جاودانش بمیان آمد، یاد شرعی گرامی این بزرگمرد دنیای فضل و ادب به سرم زد و با تأثیر و تأسف و دریغ و درد زیاد بگویم جای ایشان را خالی یافتم و با خود گفتم ای کاش شرعی عزیز برای همیش در میان ما میبود و ما از فیض صحبت های وی بر میخوردیم و نسل جوان ما از داشته ها و اندوخته های علمی و ادبی وی مستفید میگردیدند.
شرعی از مبارزان پر شور و پیشآهنگ و باورمند به جامعه فاقد از استثمار فرد از فرد است و ایام جوانی و سالهای توانایی و نیرومندی خویش را وقف مبارزه برای تحقق همین آرمان برین و عالی نمود، پس از پیروزی و برقراری نظام دموکراتیک و مردمی در جامعۀ ما بعداً در اثر خود خواهی و راه یافتن باورهای شوونیستی در صفوف حزب که از خصلت های قبیلوی و عشیروی و معامله گری همرزمان وی بر میخاست نظام به بیراهه کشانیده شد و سر انجام شرعی برای چند وقت به زندان رفت و عذاب جاکاه و روان فرسایی آنرا به تجربه گرفت و در پایان مانند سایر یاران و دوستان و هموطنانش در اثر خراب شدن اوضاع و شرایط در کشور راه هجرت و غربت در پیش گرفت و به کشور دوست اوزبیکستان رحل اقامت انداخت و در آنجا به کارهای علمی و اکادمیک پرداخت و پسانها از آنجا هم به سویدن رفت و به عزیزان خویش پیوست.
براستی هم شرعی این دانشی مرد ارجمند غنیمت کمنظیر و بزرگ علمی زمان در جامعه ماست، حتی جامعه ترک زبان در جهان، ایکاش مراکز دینی و علمی و تحقیقی و پژوهشی ما بزرگی و ارزش وجود این گرامی دانشی مرد را میدانستند و از وجود وی استفاده علمی و دانشگاهی و اکادمیک میکردند.
گذشته از همه شرعی این فرهنگی مرد نستوه، پژوهشگر، محقق، سخنور، نویسنده و منتقد توانا است اورا در معارف اسلامی و دینی دستیست رسا و سخت توانمند، وی حقوقدان کمنظیر و پیشآهنگ نیز است؛ آثار ارزشمندی که در ساحۀ معارف اسلامی و حقوق و تصوف نوشته است والاتر و بالاتر از همه است. احراز مقام وزارت عدلیه و دادگاه عالی در کشور و پذیرش این گرامی مرد دینی و دانشی در دانشگاه دولتی تاشکند و عضویت در بنیاد بین المللی اعلیحضرت ظهیرالدین محمد بابر و دیگر مراکز علمی و اکادمیک در جمهوری اوزبیکستان شاهد خوب این ادعاست.
شرعی با علوم و معارف اسلامی همسان دیگر بزرگان جهان اسلام دسترسی کامل دارد، در تاریخ زبان و ادبیات عرب همانند زبان و ادبیات ترکی اوزبیکی و دری صاحب تسلط و حاکمیت عام و تام میباشد و آنها را مثل زبان مادری و تاریخ ادبیات خود مان میداند و شاید هم با زبان های روسی و انگلیسی و سویدنی و امثالهم نیز آشنایی داشته باشند و من این را نمی دانم.
گفتم شرعی رمز آشنای معنیست و صاحب طبع روان و قریحۀ سرشار؛ یک نگاه گذرا بر سروده های وی اینرا به ما به ثبوت میگیرد. او حلۀ شعر را چنان با روانی و ساده گی و نفاست و لطافت می بافد هرکه آنرا به بر میکند و از خود می سازد فکر میکند خودش آنرا بافیده و ساخته است و با قد و اندامش مناسب یافته است.
شرعی شاعر عاشق و دلباخته زیبایی هاست اورا گل اندامی سمن بویی، چمن رنگی و شرر خویی به تعبیر بیدل (همه دل) بصد الفت می فریبد و داغش میکند بدل از شوق وصالش صدها آرزو در دل دارد، او در سروده هایش بدنبال یافتن سایه گل است تا دمی در آنجا بیاساید و رنج غربت را فراموش کند، اما سایه گل در جایی که می جوید در حکم ساحت پشت پلنگ است بر خیال وی رنگین گلی از گلشن قبای امکان نقش بسته است و به تصور لقای یار از بهار و بهشت بی نیاز است و در خیال وی چمن هایی از گل می آفریند، نی هوس شاهی در سر دارد و نی خیال جز یار را در سر می پروراند سر او از مناعت و بزرگی طبع به فلک فرو نمی آید و این عشق پاک وی نسبت به یار است که سر فلک را به زمین خم کرده به تعظیم عشق ملکوتی وی وا میدارد، او همیشه در فکر یار است و به سودای گل روی یار بهار ها می آفریند و با آشیان گرفتن در حلقه موی معشوق ختن ها ایجاد میکند و بگفتۀ سخنور دیگر یار وی چنان زیباست که گل بدست آن از شاخه تازه تر میماند:
ز غارت چمنش بر بهـــار منت هاست
که گل بدست او از شاخه تازه تر ماند
شرعی این سخنور سخت ارجمند ما از نازکدلی مجبوبش به گله نشسته میگوید:
کوپ قیلمه مینگه ستم دیسم اینجیی سن
آرتیرمه گونگل گه غم دیسم اینجیی سن
حق سوزینی سویله گنده اچچیقلنه سن
لطفینگ نیگه بولدی کم دیسم اینجیی سن
ترجمه:
گویم که ستم بیش مکن میرنجی
افزون تو غم خویش مکن میرنجی
کز حق سخن بگویم آیی به غضب
لطف تو چرا شده است کم می رنجی
گفتیم شاعر گرامی ما شرعی غربت آشیان است، همانند بلبلان دیگر دور از وطن هر قدر به شوق چمن پرفشانی میکند و بال می کشاید شرایط و اوضاع سخت نابسامان زمان امکان پرواز به سوی وطن را برایش نمیدهد.
شرعی این سخنور سخت گرامی و آزاده هر بار با دیدن روی زیبای محبوبش طرح از بهار تازه انشاء و ایجاد میکند، وقتی چشم بر روی وی می کشاید گلشن گلشن می شگفد، او بهار آرزو در دل و گل امید در دامن دارد بهر رنگی که ظاهر می شود چمن پرداز ناز محبوب است. طینت شاعر ما خواص مرغ دست آموز دارد بهر جا میرود وقتی محبوبش به او آواز میدهد به سوی وی بر میگردد، او بیگانه وضع است یا آشناست، با محبوب خود است بی او نیست اگر هست با اوست، محبوبش نهان تر از بو در ساز رنگ است و عریان تر از رنگ در زیر قباست، گهی با خنده گهی با تغافل دل شاعر عاشق را می رباید و شاعر ما به فهمیدن دقایق دلبری دلبرش می نازد و فخر میکند در محبت فرق و امتیاز ناز و نیاز نیست هر قدر شاعر عاشق باشد به همان پیمانه محو دیدار و جمال یار خود است، غزلهای او بیشتر بیانگر این امر اند.
میگویند شاعر پردۀ هستی را می شگافد و نقش نام محبوبش را که در میان این پرده بگونه معما نوشته شده است از آن بیرون میکند، دل شاعر ما حیرت آفرین جمال محبوب است هر سو نظر می کشاید بجز از جمال زیبای وی چیزی دیگر را نمی بیند او در همه حال در هوای سیر گلزار رخسار یار است.
وقتی در جولانگاه امکان برای شاعر فضای پر زدن تنگ می شود از آۀ خویش سحر بر می انگیزد و از غبار حسرت کوی یار از اشک خود گوهر می سازد، بگوش سخنور ارجمند ما گویی صدای آهنگ از فهم آنسو تر از شهر ناکجا آباد میرسد، در عالم دیگر میرود و در آنجا برای خویش محلی برای آسایش می یابد در اینجا معشوق سخنور با زیبایی و کمال خاصی که دارد به هنر نمایی بر میخیزد، قدح لبریز حیرت می شود، مینا به رقص می آید او به ترنم می پردازد و بجوش و جد می افتد، می تپد به خم سپهر خود را می افگند، چه شگرف دلبربایی است و چه قیامت آشنایی نه عالم شاعر از یار است و نه او از جهان شاعر، ساقی نامه های وی همه گواه خوب این مدعاست.
میگویند آن سوی علم و عیان بیضه یی طاووسی هست و آرزو ها از این جهت از عدم بوقلمون می آیند و قسمی که شاعر گفته:
در عدم هم ز عشق شوری هست
گل گریبان دریده می آید
ویا:
سوختن باب زنده گانی است
الم عشق جاویدانی است
عشق گهی در سر گهی در دل، گهی در دیده جا دارد، در ظاهر خروش سازش و در باطن جهان نازش دارد، پس شما دریابید در این میان او کجاست، قیامت گل می کند وقتی معشوق در زیر پیرهن می بالد و زیر لب میخندد.
چشم عاشق از تماشای معشوق صد نسخه نوبهار در بر دارد، از عشق شرر در سنگ می رقصد و می در تاک می جوشد، تحیر رشته ساز میشود، خاموشی به صدا در می آید، به چشم عاشق نگاه معشوق جوش صد میخانه و تبسم وی شور صد کوثر بر می انگیزد، زمانی به هجر او مواجه میشود عالم در چشم وی تیره و تار میگردد، صبر و قرار او در هجر نازنینش از بین می رود، چشمان شهلای معشوق شاعر عاشق را مست و مخمور میکند او انتظار را برای خویش اسارت می پندارد، هرکس روی محبوب ویرا ببیند او هرگز به گل جنت دل نمی بندد و در تمام عمر آواره گی را شعار خود می سازد، معشوق اگر ناز کند و جور نماید عاشق طاقت جدایی یار نازنین خویش را ندارد، چنانچه بیدل (همه دل) گوید:
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
ظلم است به عاشق چه مدارا چه تغافل
شاعر گرامی ما میگوید:
نیله ی که بولدی عالم کوزیمگه تارسین سیز
ای نازنین یوقالدی صبر و قرارسین سیز
شهلا کوزینگ کونگولنی مست ایله دی و مخمور
کیتمس باشیمدین ایندی رنج خمارسین سیز
فریاد کیم اسیرینگ بیر کون جهاندین اوتکه ی
ایرو یوریب چکیبان کوپ انتظار سین سیز
جنت گلینی سیومس کورگن گوزل یوزینگ نی
آواره لیک نی ایله ب دایم شعارسین سیز
ناز ایله جور کورست لیکن شونی بیلیب قوی
عاشق چیدالمس ایندی ای نازلی یارسین سیز
ترجمه:
عالم بچشمم امروز گردیده تار بی تو
ای نازنین ندارم صبر و قرار بی تو
زان نرگس شهلا، دل گشته مست و مخمور
کی میرود از سر رنج خمار بی تو
فریاد کاین اسیرت روزی رود ز عالم
زیرا کشیده در هجر سخت انتظار بی تو
روی تو بیند هرکس جنت نخواهد هرگز
آواره گی نماید دایم شعار بی تو
گر ناز کنی ویا جور، این را بدان که عاشق
طاقت ندارد هرگز ای یار، یار بی تو
وقتی بیاد محبوبش می افتد دلش از شوق به تپش افتاده تا سحر خواب از چشمش می پرد، زمانی هم که یاد از لبهای وی میکند لذت عسل از هر سخنش می چکد در شبهای دوری مانند ماه تمام از افق خیالش سر می زند و تیره گی دل را زدوده همانند وادی بزرگ غرق در نورش می کند و از دوردستها صدای آهنگین و موزون ویرا می شنود که ترانه عشق را بطور پنهانی به ترنم گرفته خاطره های دیدار را یاد کرده از ماجرای محبت شان سخن می گوید، نور سپیده از رخسار وی می بارد و اخگر هوس از چشمانش جرقه میزند، یار با دستانش کمر باریک خود را گرفته برایش می گوید آیا روزهای جدایی بپایان خواهد رسید؟ و عاشق بی صبرانه و آسیمه سر از جایش برخاسته میخواهد اورا بر سینه خویش بفشارد در این اثناء ناگهان از چشم عاشق غائب میشود و او را در خیال زیبای خویش تنها می گذارد، مثلیکه کلیم کاشانی گوید:
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
سینی ساغینگنده
سینی ساغینگنده ایزیلیب کونگل
تانگ آتکونچه اویقو اوچر کوزیمدن
دوداغینگینی ایسله ب یازگنیمده شعر
بال لذتی تامر هر بیر سوزیمدن
***
ایریلیق کیچه لری بالقیب چیقه سن
خیالیم افقیدن تولون آیدیک
یاروته سن کونگل قرانغو سینی
کینکه یتره سن یوره گیمنی سای دیک
***
ایشیته من قونغراقلی سینینگ نی
یا شورون سیوگی قوشغین کویله ی سن
اوچره شو خاطره سینی یاد ایتیب
محبت ماجرا سینی سویله ی سن
***
تانگ یاروغی یاغر یناقلرینگدن
کوزلرینگ ده چقنر هوس اوچقونی
اوشله ب قولینگ بیلن اینگیچکه بیل نی
دییسن اوترمیکن ایریلیق کونی؟
***
سکره ب اورنیمدن توره من صبر سیز
باسماچی بوله من کوکسیمگه سینی
ییراق کوزدن قاچیب گوزل خیالینگه
سیندن اوزاق یالغوز قویه دی مینی
ترجمه:
وقتی می افتم بیاد یار من
تا سحر خواب از دو چشمم می پرد
می نویسم شعر بر یاد لبش
لذت شهد از زبانم می چکد
***
همچو ماه بدر در شبهای تار
از افقهای خیالم سر زنی
تیره گی را می زدایی از دلم
همچو وادیها بزرگم می کنی
***
میرسد از دور صدای تو بگوش
بر زبان داری سرود عشق را
یاد دیدار گذشته های دور
ماجراهای محبت های ما
***
بر جهد از چشم تو برق هوس
از دو رخسارت ببارد نور فجر
دست برده بر کمر پرسی ز من
میرسد آیا به پایان دور هجر
***
من به بی صبری ز جا برخاسته
خواهم اندر آغوشم گیرم ترا
لیک از چشمان من کرده فرار
می گذاری در خیالت تنها
***
خلاصه عزیز سخنور ما شرعی گرامی این دانشی مرد یگانه زمان ما جان خود را فدای معشوقش میکند و روح و روانش را به هر نگاه او قربان می نماید و در برابر هر ناز وی دار و ندار و هستی خویش را می بخشد و بخاطر هر لطف یارش هر دو دنیایش را میدهد:
بولسین سینگه ای یار بو جانیم صدقه
هر باقیشینگ گه روح و روانیم صدقه
هر نازینگ اوچون برچه وجودیم قربان
هر لطفینگ اوچون ایککی جهانیم صدقه
ترجمه:
گردد بتو ای یار جانم قربان
بر هر نگه ات روح و روانم قربان
بر ناز تو این جمله وجودم صدقه
بر لطف تو این هردو جهانم قربان
و من کمینه کمترین در پایان از بارگاه خالق متعال استدعا میدارم که دایم این پژوهشگر، محقق، سخنور، نویسنده و منتقد توانا و حقوقدان کمنظیر و پیشآهنگ ما در هر کجایی که باشند صحت و سلامت و در گلستان علم و دانش بهار رنگ و بو و محیط آبرو باشند.
با احترام
برهان الدین نامق
31 جنوری 2018 میلادی
استانبول، ترکیه